صفت ( adjective )
حالات: chillier, chilliest
حالات: chillier, chilliest
• (1) تعریف: producing an uncomfortably cool sensation.
• متضاد: warm
• مشابه: chill, cold, cool, raw
• متضاد: warm
• مشابه: chill, cold, cool, raw
- a chilly day for swimming
[ترجمه MMM] یک روز خنک برای شنا کردن|
[ترجمه گوگل] یک روز سرد برای شنا[ترجمه ترگمان] روز سردی برای شنا کردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: experiencing the sensation of coolness or cold.
• متضاد: warm
• مشابه: chill, cold, cool
• متضاد: warm
• مشابه: chill, cold, cool
- Her bare arms were chilly.
[ترجمه اکبر] اکبر رفته سیبیل بچینه|
[ترجمه گوگل] بازوان برهنه اش سرد بود[ترجمه ترگمان] بازوهای عریان او سرد بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: lacking in emotional warmth; unfriendly.
• متضاد: friendly
• مشابه: chill, cold, cool
• متضاد: friendly
• مشابه: chill, cold, cool
- He gave me a chilly welcome.
[ترجمه H] او به من خوش آمد گویی سردی کرد|
[ترجمه گوگل] او از من استقبال سردی کرد[ترجمه ترگمان] او به من خوش آمد گفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
حالات: chillier, chilliest
مشتقات: chillily (adv.), chilliness (n.)
حالات: chillier, chilliest
مشتقات: chillily (adv.), chilliness (n.)
• : تعریف: in a chill manner.
- The air conditioner blew chilly on my neck.
[ترجمه گوگل] کولر گازی به گردنم وزید
[ترجمه ترگمان] دستگاه تهویه هوا رو گردنم باد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دستگاه تهویه هوا رو گردنم باد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید