childish

/ˈt͡ʃaɪlˌdɪʃ//ˈt͡ʃaɪldɪʃ/

معنی: کودکانه، بچه گانه، بچگانه، احمقانه
معانی دیگر: طفل مانند، ناپخته، بی تجربه، سبک مغز، ناپسند

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: childishly (adv.), childishness (n.)
(1) تعریف: typical of or appropriate for a child.
مترادف: childlike, jejune, juvenile, puerile, tender
متضاد: adult, grown-up, mature
مشابه: adolescent, babyish, boyish, callow, girlish, immature, infantile, innocent, naive, youthful

- My son says these games are childish and don't hold his interest anymore.
[ترجمه Fahad..baluch] پسرم میگوید این بازی ها بچگانه است و دیگه علاقه ای به آنها ندارد
|
[ترجمه گوگل] پسرم می گوید این بازی ها کودکانه است و دیگر علاقه اش را حفظ نمی کند
[ترجمه ترگمان] پسرم می گوید این بازی ها بچگانه است و دیگر علاقه ای به او ندارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: marked by immaturity, weakness, or foolishness.
مترادف: babyish, immature, juvenile, puerile
متضاد: mature
مشابه: adolescent, asinine, foolish, green, infantile, naive, silly, sophomoric

- Getting upset about losing a game seems childish to me.
[ترجمه گوگل] ناراحت شدن از باخت در یک بازی به نظر من کودکانه می آید
[ترجمه ترگمان] ناراحت شدن در مورد از دست دادن یک بازی به نظر من بچگانه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Talking out of turn, throwing paper airplanes, and other childish behaviors will not be tolerated in this class.
[ترجمه گوگل] صحبت خارج از نوبت، پرتاب هواپیمای کاغذی و سایر رفتارهای کودکانه در این کلاس قابل تحمل نخواهد بود
[ترجمه ترگمان] صحبت کردن با دور زدن، پرتاب هواپیماهای کاغذی و دیگر رفتارهای کودکانه در این کلاس تحمل نخواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. childish abandon
شور و شعف کودکانه

2. her childish behavior devalued her in my eyes
رفتار بچگانه ی آن زن ارزش او را در نظرم کم کرد.

3. the childish escapades of sizdah-beddar eve
شیطنت های بچگانه ی شب سیزده بدر

4. she had a childish face
او سیمایی کودک سان داشت.

5. he made a few childish observations
او چند اظهار نظر بچگانه کرد.

6. you must dismiss such childish anxieties!
تو باید این نگرانی های کودکانه را از سر بیرون کنی !

7. you must rid yourself of these childish thoughts
تو بایستی خودت را از شر این افکار کودکانه آزاد کنی.

8. The little girl spoke in a high childish voice.
[ترجمه گوگل]دخترک با صدای بلند کودکانه ای صحبت کرد
[ترجمه ترگمان]دخترک با صدای کودکانه ای گفت:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It's time you gave over such childish behaviour.
[ترجمه گوگل]وقت آن است که از این رفتارهای کودکانه تسلیم شوید
[ترجمه ترگمان]وقتش است که این رفتار بچگانه را ازسر بگیری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It may be childish but I have a horror of worms.
[ترجمه گوگل]شاید بچه گانه باشد اما من از کرم ها وحشت دارم
[ترجمه ترگمان]ممکن است بچگانه باشد، اما من از کرم وحشت دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. We eventually ran out of patience with his childish behaviour.
[ترجمه گوگل]در نهایت تحمل رفتارهای کودکانه او تمام شد
[ترجمه ترگمان]سرانجام با رفتار کودکانه خود حوصله اش سر رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She derided my effort as childish.
[ترجمه گوگل]او تلاش من را به عنوان کودکانه به سخره گرفت
[ترجمه ترگمان]او سعی مرا به عنوان کودکی مورد تمسخر قرار می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. My painting looks childish beside yours.
[ترجمه مهدی] نقاشی من کنار مال شما بچگانه به نظر می رسد
|
[ترجمه گوگل]نقاشی من در کنار نقاشی شما کودکانه به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان]نقاشی من بچگانه به نظر می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Don't be so childish.
[ترجمه گوگل]اینقدر بچه گانه نباش
[ترجمه ترگمان]بچه بازی در نیار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. How very childish of her to refuse to speak to me!
[ترجمه گوگل]چقدر بچه گانه بود که از صحبت کردن با من امتناع کرد!
[ترجمه ترگمان]چقدر بچگانه است که از حرف زدن با من خودداری کند!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. She's just being childish and immature.
[ترجمه گوگل]او فقط کودکانه و نابالغ است
[ترجمه ترگمان]او فقط بچگانه و بچگانه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. A childish idea like that can be amusedly tolerated.
[ترجمه گوگل]چنین ایده کودکانه ای را می توان با سرگرمی تحمل کرد
[ترجمه ترگمان]یک فکر بچگانه مثل این است که چنین چیزی را تحمل کرده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The patient had regressed to a state of childish dependency.
[ترجمه گوگل]بیمار به حالت وابستگی کودکانه بازگشته بود
[ترجمه ترگمان]بیمار به وضعیت وابستگی بچه گانه برگشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کودکانه (صفت)
silly, juvenile, childish, puerile, infantine

بچه گانه (صفت)
childish

بچگانه (صفت)
little, silly, juvenile, young, childlike, childish, puerile, infantile, small-fry

احمقانه (صفت)
senseless, silly, juvenile, insane, childish, puerile, potty, infatuated, doltish, highland, spooney, spoony

انگلیسی به انگلیسی

• youthful, juvenile, of childhood; immature, childlike; infantile
you describe someone as childish when they behave in a silly and immature way.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : child / childhood / childishness / childlessness
✅️ صفت ( adjective ) : childish / childless
✅️ قید ( adverb ) : childishly
بچه ننه
بی تجربه و آماتور
بچه طور
کودکانه
ناپسند
رفتار بچگانه و نا سنجیده
بچه گانه

بپرس