chieftain

/ˈt͡ʃiːftən//ˈt͡ʃiːftən/

معنی: سالار، خیلتاش، سر دسته، رئیس قبیله
معانی دیگر: سر قبیله، خانسالار، بزرگ خانواده، میرخواند

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a leader of a band of people, esp. of a clan or tribe.

جمله های نمونه

1. an african chieftain
سر قبیله ی افریقایی

2. There he met the famous Shoshone chieftain Washakie.
[ترجمه گوگل]او در آنجا با واشاکیه رئیس معروف شوشونی ملاقات کرد
[ترجمه ترگمان]در آنجا رئیس قبیله famous معروف را ملاقات کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The rebelion chieftain was opposed by the masses and deserted by his followers.
[ترجمه گوگل]رهبر شورش با مخالفت توده ها و ترک توسط پیروانش مواجه شد
[ترجمه ترگمان]رئیس قبیله با توده مردم مخالفت کرده و از پیروان خود طرد شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The enemy chieftain was opposed and deserted by his followers.
[ترجمه گوگل]فرمانده دشمن با مخالفت و ترک طرفدارانش مواجه شد
[ترجمه ترگمان]فرمانده دشمن با همراهان او مخالف و تنها بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. That tall criminal is branded as the chieftain of the gang.
[ترجمه گوگل]آن جنایتکار قد بلند به عنوان رئیس باند شناخته می شود
[ترجمه ترگمان]این مجرم قد بلند به عنوان رئیس باند شناخته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. During the ensuing days every Ras and chieftain in the country must have been camped in and around Addis Ababa.
[ترجمه گوگل]در روزهای بعد، همه راس ها و سرداران کشور باید در آدیس آبابا و اطراف آن اردو زده باشند
[ترجمه ترگمان]در طی روزه ای بعد، هر راس راس و رئیس در کشور باید در اطراف آدیس آبابا مستقر شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Arturo Silvio, the modelling agency's Milan chieftain, was bustling across the floor towards her.
[ترجمه گوگل]آرتورو سیلویو، رئیس آژانس مدلینگ میلان، در سراسر طبقه به سمت او شلوغ بود
[ترجمه ترگمان]- آرتورو Silvio، رئیس آژانس مدل سازی میلان، در عرض اتاق به طرف او بالا و پایین می رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Upon the death of his father, Sigmar became chieftain and began to draw the human tribes together under his leadership.
[ترجمه گوگل]پس از مرگ پدرش، سیگمار رئیس شد و شروع به جمع آوری قبایل انسانی تحت رهبری او کرد
[ترجمه ترگمان]پس از مرگ پدرش، Sigmar رئیس قبیله شد و شروع به کشیدن قبایل انسان تحت رهبری او کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He towered over everybody like a strapping Gallic chieftain.
[ترجمه گوگل]او مانند یک سردار گالی بند بر روی همه می‌نشیند
[ترجمه ترگمان]بر سر هر کسی مثل رئیس Gallic قد برافراشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Azhag's career of carnage began when he was chieftain of a small Orc tribe from the Troll country.
[ترجمه گوگل]کار کشتار آژاگ زمانی آغاز شد که او رئیس قبیله کوچک اورک از کشور ترول ها بود
[ترجمه ترگمان]وقتی رئیس قبیله او را از سرزمین ترول دید، کار کشتار آغاز شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. They were led by a fanatical chieftain named Yusuf and Alfonso was soundly defeated at the battle of Sagrajas.
[ترجمه گوگل]آنها توسط یک رئیس متعصب به نام یوسف رهبری می شدند و آلفونسو در نبرد ساگراجاس کاملاً شکست خورد
[ترجمه ترگمان]آن ها توسط یک رئیس متعصب به نام یوسف و آلفونسو دستگیر شدند که در نبرد of شکست خوردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The ill - doings of the fascist chieftain redounded upon himself.
[ترجمه گوگل]اعمال ناشایست رئیس فاشیست بر او مضاعف شد
[ترجمه ترگمان]کاره ای بد رئیس fascist نیز بر خود چیره شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Warsong Orc: Chieftain, re under attack!
[ترجمه گوگل]Warsong Orc: Chieftain، دوباره مورد حمله قرار گرفت!
[ترجمه ترگمان]او رک فریاد می زند: Chieftain، دوباره حمله می کنیم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I only want to talk with your chieftain.
[ترجمه گوگل]من فقط می خواهم با رئیس شما صحبت کنم
[ترجمه ترگمان] من فقط می خوام با رئیس تو حرف بزنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سالار (اسم)
principal, head, chief, leader, headman, chieftain, don, sheik, sheikh, goodman, patriarch

خیلتاش (اسم)
buddy, chieftain, warlord, comrade-in-arms

سر دسته (اسم)
chief, leader, marshal, chieftain, ringleader, protagonist, head of gang

رئیس قبیله (اسم)
chieftain, sheik, sheikh

انگلیسی به انگلیسی

• head, leader, ruler
a chieftain is the leader of a tribe.

پیشنهاد کاربران

رئیس قبیله، رئیس طایفه
مثال:
the chieftain’s wife has solicited her slave boy.
همسر رئیس قبیله برده ی پسر خود را اغوا کرده است. {تقاضای کامجویی کرده}
سرکرده

بپرس