فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: chases, chasing, chased
حالات: chases, chasing, chased
• (1) تعریف: to follow with the goal of overtaking; run after.
• مترادف: follow, hunt down, pursue, run after
• مشابه: course, dog, hound, hunt, run down, shadow, stalk, tail, track, trail
• مترادف: follow, hunt down, pursue, run after
• مشابه: course, dog, hound, hunt, run down, shadow, stalk, tail, track, trail
- The police chased the suspect down the street.
[ترجمه گوگل] پلیس مظنون را در خیابان تعقیب کرد
[ترجمه ترگمان] پلیس این مظنون را در خیابان دنبال کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پلیس این مظنون را در خیابان دنبال کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I chased the bus for four blocks but still couldn't catch it.
[ترجمه صادق تشکری] من اتوبوس را چهار تا چهارراه دنبال کردم اما هنوز نتوانستم بهش برسم|
[ترجمه Z] من اتوبوس را برای چهار بلوک دنبال کردم ، اما هنوز نتوانستم بگیرمش|
[ترجمه گوگل] اتوبوس را تا چهار بلوک تعقیب کردم اما هنوز نتوانستم آن را بگیرم[ترجمه ترگمان] با اتوبوس چهار چهارراه را دنبال کردم، ولی هنوز نمی توانستم آن را بگیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to pursue (game) in order to kill; hunt.
• مترادف: hunt, pursue
• مشابه: course, stalk, track, trail
• مترادف: hunt, pursue
• مشابه: course, stalk, track, trail
- The fox chased its prey.
[ترجمه گوگل] روباه شکار خود را تعقیب کرد
[ترجمه ترگمان] روباه طعمه خود را دنبال کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] روباه طعمه خود را دنبال کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to pursue earnestly and persistently.
• مترادف: pursue
• مشابه: aspire to, follow, quest after, strive for
• مترادف: pursue
• مشابه: aspire to, follow, quest after, strive for
- He is chasing his dream of becoming a great journalist.
[ترجمه گوگل] او به دنبال رویای خود برای تبدیل شدن به یک روزنامه نگار بزرگ است
[ترجمه ترگمان] او به دنبال رویای خود مبنی بر تبدیل شدن به یک روزنامه نگار بزرگ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به دنبال رویای خود مبنی بر تبدیل شدن به یک روزنامه نگار بزرگ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to force in a given direction by pursuit or the like; put to flight.
• مترادف: drive away, run
• مشابه: course, eject, expel, oust, rout, shoo
• مترادف: drive away, run
• مشابه: course, eject, expel, oust, rout, shoo
- She chased the dog out of the shop.
[ترجمه گوگل] او سگ را از مغازه بیرون کرد
[ترجمه ترگمان] سگ را از مغازه بیرون کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سگ را از مغازه بیرون کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- If you're not careful, your bad temper will chase away all your friends.
[ترجمه گوگل] اگر مراقب نباشید، بدخلقی شما همه دوستانتان را بدرقه می کند
[ترجمه ترگمان] اگر مراقب نباشی، اخلاق بد تو همه دوستات رو تعقیب می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اگر مراقب نباشی، اخلاق بد تو همه دوستات رو تعقیب می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to pursue (often fol. by "after").
• مترادف: pursue, run
• مشابه: run down
• مترادف: pursue, run
• مشابه: run down
- He chased after the escaped horses.
[ترجمه گوگل] او اسب های فراری را تعقیب کرد
[ترجمه ترگمان] دنبال اسب های فراری می گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دنبال اسب های فراری می گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to move hurriedly; rush.
• مترادف: dash, fly, hurry, run, rush, scurry, tear
• مشابه: career, curse, dart, hasten, scoot, sprint, zoom
• مترادف: dash, fly, hurry, run, rush, scurry, tear
• مشابه: career, curse, dart, hasten, scoot, sprint, zoom
- I chased all over town trying to get everything done in time.
[ترجمه گوگل] تمام شهر را تعقیب کردم تا همه چیز را به موقع انجام دهم
[ترجمه ترگمان] من همه شهر رو دنبال کردم و سعی کردم همه چی رو به موقع تموم کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من همه شهر رو دنبال کردم و سعی کردم همه چی رو به موقع تموم کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: chaseable (adj.)
عبارات: the chase
مشتقات: chaseable (adj.)
عبارات: the chase
• (1) تعریف: the act of chasing; pursuit.
• مترادف: pursuit
• مشابه: hunting, quest, stalking
• مترادف: pursuit
• مشابه: hunting, quest, stalking
- The rider, in chase of her horse, ran across the field.
[ترجمه گوگل] سوار در تعقیب اسبش، از آن سوی میدان دوید
[ترجمه ترگمان] سوار بر اسب خود به سوی میدان دوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سوار بر اسب خود به سوی میدان دوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: anything that is chased.
• مترادف: prey, quarry
• مشابه: desideratum, desire, goal, objective
• مترادف: prey, quarry
• مشابه: desideratum, desire, goal, objective
• (3) تعریف: a race across open country; steeplechase.
• مترادف: steeplechase
• مشابه: fox hunt, race
• مترادف: steeplechase
• مشابه: fox hunt, race
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a frame into which type is set for printing.
• (2) تعریف: a furrow or groove; slot.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: chases, chasing, chased
حالات: chases, chasing, chased
• : تعریف: to make ornamental grooves or indentations in; emboss.
- The craftsman decorates the metal sheet by chasing it.
[ترجمه گوگل] صنعتگر با تعقیب ورق فلز را تزئین می کند
[ترجمه ترگمان] هنرمند با دنبال کردن آن، ورقه فلزی را زینت می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هنرمند با دنبال کردن آن، ورقه فلزی را زینت می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید