characteristic

/ˌkerəktəˈrɪstɪk//ˌkærəktəˈrɪstɪk/

معنی: جنبه، مشخصات، صفت ممیزه، منش نما، نشان ویژه، مشخصه، خاص، نهادی، نهادین، خیمی
معانی دیگر: منش، ویژگی، خصوصیت، خصیصه، سرشت، فروزه، (ریاضی - لگاریتم) نمودگر، مشخص (تابع)، ممیز (حلقه)، مبین

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: indicating the typical or distinguishing attributes and qualities of a person, group, action, or thing.
مترادف: distinguishing, idiosyncratic
متضاد: uncharacteristic
مشابه: accustomed, indicative, peculiar, representative, typical

- This pattern of color is characteristic of this type of bird.
[ترجمه گوگل] این طرح رنگ مشخصه این نوع پرنده است
[ترجمه ترگمان] این الگوی رنگ، ویژگی این نوع از پرنده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Crying is characteristic behavior of infants.
[ترجمه گوگل] گریه کردن، رفتار مشخصه نوزادان است
[ترجمه ترگمان] گریه کردن رفتار مخصوص کودکان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: marked by uniqueness or distinctiveness.
مترادف: distinct, peculiar, special, unique
متضاد: nondescript, ordinary, typical

- His characteristic way of walking makes him easy to recognize.
[ترجمه Mobina] طرز ویژه ی راه رفتنش باعث می شود راحت شناخته شود
|
[ترجمه گوگل] روش مشخص راه رفتن او باعث می شود که به راحتی تشخیص داده شود
[ترجمه ترگمان] طرز راه رفتنش او را به آسانی تشخیص می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: characteristically (adv.)
• : تعریف: a salient feature; distinctive trait.
مترادف: attribute, earmark, feature, idiosyncrasy, point, property, quality, trait
مشابه: aspect, badge, disposition, element, part, particular, propensity, tendency, trademark

- Tails that can grasp things are a characteristic of monkeys.
[ترجمه Mahdi] دم های که میتوانند چیزهای را بگیرند ( قلاب کنند ) از مشخصه های میمونهاست
|
[ترجمه گوگل] دم هایی که می توانند اشیا را بگیرند از ویژگی های میمون ها هستند
[ترجمه ترگمان] Tails که می تواند چیزها را درک کند، ویژگی میمون ها است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. characteristic equation
معادله ی مشخصه،معادله ی مفسر،معادله ی سرشت نما

2. the characteristic odor of cabbage
بوی ویژه ی کلم

3. a distinctive characteristic
خصوصیت مشخص کننده،ویژگی نمایان گر

4. a human characteristic
یک ویژگی انسانی

5. the most important characteristic of his poetry is its mediocrity
مهمترین ویژگی اشعار او معمولی بودن آن است.

6. a man with the characteristic kashy accent
مردی با لهجه ی خاص کاشی

7. menstruation gives rise to a characteristic malaise in some women
قاعدگی در برخی زنان موجب بیمارگونگی ویژه ای می شود.

8. each species of coral has its own characteristic color
هریک از گونه های مرجان رنگ ویژه ی خود را دارد.

9. he too wrote in the same romantic vein characteristic of his generation
او هم به همان سبک رومانتیک که ویژه ی معاصران او بود نگارش می کرد.

10. Change, impermanence is characteristic of life.
[ترجمه گوگل]تغییر، ناپایداری از ویژگی های زندگی است
[ترجمه ترگمان]تغییر، impermanence مشخصه زندگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Windmills are a characteristic feature of the Mallorcan landscape.
[ترجمه گوگل]آسیاب های بادی یکی از ویژگی های چشم انداز مایورکا هستند
[ترجمه ترگمان]windmills یکی از ویژگی های مشخصه چشم انداز Mallorcan هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Modernism was the characteristic expression of the experience of modernity.
[ترجمه گوگل]مدرنیسم بیان مشخصه تجربه مدرنیته بود
[ترجمه ترگمان]Modernism عبارت خاص از تجربه مدرنیته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A characteristic of the feminine psyche is to seek approval from others.
[ترجمه گوگل]یکی از ویژگی های روان زنانه این است که از دیگران تأیید کنند
[ترجمه ترگمان]ویژگی روان زنانه آن است که به دنبال کسب اجازه از دیگران باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He accepted the award with characteristic modesty.
[ترجمه Seyed Amin] او جایزه را با فروتنی خاصی پذیرفت
|
[ترجمه گوگل]او این جایزه را با تواضع مشخصی پذیرفت
[ترجمه ترگمان]وی این جایزه را با فروتنی خاص پذیرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. A characteristic of the camel is its ability to live for a long time without water.
[ترجمه گوگل]یکی از ویژگی های شتر توانایی آن برای زندگی طولانی مدت بدون آب است
[ترجمه ترگمان]یکی از ویژگی های شتر این است که برای مدتی طولانی بدون آب زندگی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Sentimentality seems a characteristic of all the writers of that period.
[ترجمه گوگل]احساساتی بودن ویژگی همه نویسندگان آن دوره به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان]sentimentality یکی از ویژگی های تمام نویسندگان آن دوره است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Religious symbolism is very characteristic of the paintings of this period.
[ترجمه گوگل]نمادگرایی مذهبی بسیار مشخصه نقاشی های این دوره است
[ترجمه ترگمان]سمبل مذهبی یکی از ویژگی های بارز این دوره است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Hostility towards outsiders is characteristic of both human and non-human animals.
[ترجمه گوگل]خصومت نسبت به بیگانگان از خصوصیات حیوانات انسانی و غیر انسانی است
[ترجمه ترگمان]Hostility نسبت به خارجی ها یکی از ویژگی های انسان و هم حیوانات غیر انسانی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جنبه (اسم)
attribute, quality, self, feature, characteristic, trait

مشخصات (اسم)
specification, characteristic, specifications, characteristics, specs

صفت ممیزه (اسم)
characteristic

منش نما (اسم)
characteristic

نشان ویژه (اسم)
characteristic, trait, lineament

مشخصه (صفت)
characteristic

خاص (صفت)
own, private, noble, specific, characteristic, privileged, elect, select, special, particular, peculiar, gently born

نهادی (صفت)
characteristic, natural, inborn

نهادین (صفت)
characteristic

خیمی (صفت)
characteristic

تخصصی

[حسابداری] مشخصه
[کامپیوتر] خصوصیت، مشخصه .
[برق و الکترونیک] مشخصه - مشخصه، مفسر 1. هر ویژگی قابل سنجش از یک وسیله . 2. قمست صحیح مقدار لگاریتمی واقع در سمت چپ ممیز.
[صنعت] خصیصه، ویژگی - مربوط به ویژگی های عملکردی و یک قطعه و مشخصاتی از قطعه می شود که جنبه مادی ندارند . به عنوان مثال نقش و کارکردی که یک قطعه در یک محصول دارد جزء خصایص آن محصول است.
[نساجی] ویژگی - خصوصیت
[ریاضیات] ویژگی، هنر، مفسر، مشخصه، سرشت نما، خصیصه، خصلت، خصوصیت، سرشت نمای، صفت، مبین، مشخص کننده
[آمار] مشخصه

انگلیسی به انگلیسی

• distinguishing quality; trait, attribute
typical; distinctive
a characteristic is a quality or feature that is typical of someone or something.
if something is characteristic of a person, thing, or place, it is typical of them.

پیشنهاد کاربران

( یک ویژگی ) منحصربفرد ، مشخصه
شاخص هم میشه معنی کرد.
شاخصه های جمعیت شناختی
demographic characteristics
( صفت ) ویژه، مخصوص، صفتِ ممیزه
( اسم ) ویژگی
ویژگی / خصوصیت
مثال: One characteristic of the desert is its extreme heat.
یکی از ویژگی های بیابان، گرمای شدید آن است.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
خصیصه و ویژگی شخصیتی
بارز
دقت کنید ویژگی نمیشه چون ویژگی خودش دوشاخته فردی و اجتماعی داره
این کلمه مربوط به ویژگی فردی هست
ویژگی
خصوصیت ظاهری 🙍
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : characterize
✅️ اسم ( noun ) : character / characteristic / characterization
✅️ صفت ( adjective ) : characterful / characterless / characteristic
✅️ قید ( adverb ) : characteristically
✅ واژه ( با جداسازی اجزاء تشکیل دهنده ) : characteristic ✅ تلفظ واژه: kar - ak - ter - IS - tik ✅ معادل کاربردی، فارسی و توضیح واژه: مشخصه ✅ اجزاء و عناصر واژه ( ریشه، پیشوند یا پسوند ) در پزشکی : qual -
quality of someone or something
ویژگی ها
مختص خود ، ویژه
Typical معمول عادی
شاخص
characteristic ( اصطلاح شناسی )
واژه مصوب: مشخصه
تعریف: صورت انتزاعی ویژگی یک شیء یا مجموعه ای از اشیا
مشخصه
متداول
Characteristic pattern یعنی الگوهای متداول
میزان عضویت
characteristic ( noun ) = trait ( noun )
به معناهای: ویژگی، خصلت، خصیصه، مشخصه، خصوصیت، قلق
Characteristic X - rays: اشعه های x اختصاصی
a particular quality or feature that typical of sb/sth

تعیین کننده
Personality
نشان دهنده
مشخص کننده
نشاندهنده
سرشت نما
Feature
characteristic method : روش مشخصه ها ، در هوافضا
مخصوص - ویژه - اختصاصی - ویژگی - خصوصیت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس