فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: changes, changing, changed
حالات: changes, changing, changed
• (1) تعریف: to alter the content or form of.
• مترادف: adjust, alter, revise
• متضاد: freeze, maintain
• مشابه: amend, color, commute, convert, doctor, metabolize, modify, permute, rearrange, recast, recompose, reform, remake, revamp, sublimate, switch, transform, transmute, vary
• مترادف: adjust, alter, revise
• متضاد: freeze, maintain
• مشابه: amend, color, commute, convert, doctor, metabolize, modify, permute, rearrange, recast, recompose, reform, remake, revamp, sublimate, switch, transform, transmute, vary
- The witness changed his testimony.
[ترجمه گوگل] شاهد شهادت خود را تغییر داد
[ترجمه ترگمان] شاهد شهادت خود را تغییر داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شاهد شهادت خود را تغییر داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The author was not satisfied with her novel until she'd changed the ending.
[ترجمه گوگل] نویسنده تا زمانی که پایان آن را تغییر نداد از رمان خود راضی نبود
[ترجمه ترگمان] نویسنده کتاب تا پایان داستان قانع نشده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نویسنده کتاب تا پایان داستان قانع نشده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to cause to become something completely different (usu. fol. by "to" or "into").
• مترادف: commute, convert, metamorphose, transform, translate, transmute, turn
• مشابه: modify, rearrange, recast, recompose, reform, remake, revolutionize, switch, transfigure, transmogrify
• مترادف: commute, convert, metamorphose, transform, translate, transmute, turn
• مشابه: modify, rearrange, recast, recompose, reform, remake, revolutionize, switch, transfigure, transmogrify
- They changed their reservation from seven o'clock to eight o'clock.
[ترجمه گوگل] آنها رزرو خود را از ساعت هفت به هشت تغییر دادند
[ترجمه ترگمان] آن ها reservation را از ساعت هفت تا هشت تغییر دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها reservation را از ساعت هفت تا هشت تغییر دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- In the story, the witch changes the prince into a frog.
[ترجمه گوگل] در داستان، جادوگر شاهزاده را به قورباغه تبدیل می کند
[ترجمه ترگمان] در این ماجرا، جادوگر شاهزاده را تبدیل به یک قورباغه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در این ماجرا، جادوگر شاهزاده را تبدیل به یک قورباغه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Someone changed the number 4 into a 9.
[ترجمه گوگل] یک نفر عدد 4 را به 9 تغییر داد
[ترجمه ترگمان] یک نفر شماره ۴ را به ۹ تغییر داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک نفر شماره ۴ را به ۹ تغییر داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to give and receive in turn; interchange.
• مترادف: exchange, interchange, swap, switch, trade
• مشابه: barter
• مترادف: exchange, interchange, swap, switch, trade
• مشابه: barter
- The two students changed rooms because they each preferred the other's.
[ترجمه گوگل] دو دانش آموز اتاق را عوض کردند زیرا هر کدام اتاق دیگری را ترجیح می دادند
[ترجمه ترگمان] این دو دانش آموز کلاس را تغییر دادند، زیرا هر یک دیگری را ترجیح می دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این دو دانش آموز کلاس را تغییر دادند، زیرا هر یک دیگری را ترجیح می دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to make a substitution or identical replacement for.
• مترادف: exchange, switch
• مشابه: shift
• مترادف: exchange, switch
• مشابه: shift
- The sheets on the bed are clean; I changed them this morning.
[ترجمه گوگل] ملحفه های روی تخت تمیز هستند امروز صبح عوضشون کردم
[ترجمه ترگمان] ملافه ها روی تخت تمیز هستند، امروز صبح آن ها را عوض کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ملافه ها روی تخت تمیز هستند، امروز صبح آن ها را عوض کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Our daughter will change schools when we move.
[ترجمه زیباپیرهادی] وقتی ما جابه جا بشویم ( اسباب کشی کنیم ) دختر ما مدرسه اش را عوض خواهد کرد.|
[ترجمه گوگل] دخترمان وقتی ما نقل مکان کنیم مدرسه را عوض می کند[ترجمه ترگمان] وقتی که ما حرکت می کنیم، دختر ما مدارس را تغییر خواهد داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Someone needs to change the baby's diaper.
[ترجمه گوگل] یکی باید پوشک بچه را عوض کند
[ترجمه ترگمان] یه نفر باید پوشکش رو عوض کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یه نفر باید پوشکش رو عوض کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: of money, to break down into smaller denominations, or convert into foreign currency.
- Could you change a hundred-dollar bill for me?
[ترجمه علی قیومی] آیا ممکن است یک اسکناس 100 دلاری را برایم خرد کنید؟|
[ترجمه گوگل] آیا می توانید یک اسکناس صد دلاری را برای من تغییر دهید؟[ترجمه ترگمان] میتونی یه اسکناس صد دلاری رو برای من عوض کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We'll need to change our British pounds for euros when we go to France.
[ترجمه گوگل] وقتی به فرانسه می رویم باید پوند انگلیس خود را با یورو عوض کنیم
[ترجمه ترگمان] ما نیاز داریم که وقتی به فرانسه می رویم، پوند انگلیس را به یورو تغییر بدهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما نیاز داریم که وقتی به فرانسه می رویم، پوند انگلیس را به یورو تغییر بدهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to remove and replace the clothes or coverings of.
• مشابه: make
• مشابه: make
- I changed the baby just before I put him down for his nap.
[ترجمه گوگل] درست قبل از اینکه بخوابم برای چرت زدن بچه را عوض کردم
[ترجمه ترگمان] درست قبل از اینکه چرتی بزنم بچه را عوض کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] درست قبل از اینکه چرتی بزنم بچه را عوض کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The housekeeping staff change the guest beds every day.
[ترجمه گوگل] کارکنان خانه داری هر روز تخت مهمانان را عوض می کنند
[ترجمه ترگمان] کارکنان خانه هر روز اتاق مهمان را عوض می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کارکنان خانه هر روز اتاق مهمان را عوض می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to become altered or transformed.
• مترادف: alter
• مشابه: about-face, convert, deviate, differentiate, diverge, metamorphose, modify, mutate, reform, shift, vary
• مترادف: alter
• مشابه: about-face, convert, deviate, differentiate, diverge, metamorphose, modify, mutate, reform, shift, vary
- You have changed since the last time I saw you.
[ترجمه گوگل] از آخرین باری که دیدمت تغییر کردی
[ترجمه ترگمان] از آخرین باری که دیدمت تغییر کردی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از آخرین باری که دیدمت تغییر کردی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The leaves change in the fall.
[ترجمه گوگل] برگها در پاییز تغییر می کنند
[ترجمه ترگمان] برگ ها در پاییز عوض می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برگ ها در پاییز عوض می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The caterpillar changed into a butterfly overnight.
[ترجمه گوگل] کاترپیلار یک شبه به پروانه تبدیل شد
[ترجمه ترگمان] کرم شب یک شبه به یک پروانه تبدیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کرم شب یک شبه به یک پروانه تبدیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to make an exchange.
• مترادف: exchange, swap, trade
• مشابه: barter, interchange
• مترادف: exchange, swap, trade
• مشابه: barter, interchange
• (3) تعریف: to dress in other clothing.
• مشابه: dress
• مشابه: dress
- I want to change before the party.
[ترجمه گوگل] من می خواهم قبل از مهمانی تغییر کنم
[ترجمه ترگمان] میخوام قبل از مهمونی عوض بشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] میخوام قبل از مهمونی عوض بشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to transfer to a different conveyance or mode of transportation.
• مترادف: transfer
• مشابه: connect
• مترادف: transfer
• مشابه: connect
- We change in New York.
[ترجمه گوگل] ما در نیویورک تغییر می کنیم
[ترجمه ترگمان] ما در نیویورک تغییر می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما در نیویورک تغییر می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: changing (adj.)
مشتقات: changing (adj.)
• (1) تعریف: the act of changing; the fact of being changed.
• مترادف: alteration, conversion, modification, permutation
• مشابه: adjustment, changeover, difference, mutation, reformation, revision, shift, transfiguration, transformation, translation, transmutation, variation, vicissitude
• مترادف: alteration, conversion, modification, permutation
• مشابه: adjustment, changeover, difference, mutation, reformation, revision, shift, transfiguration, transformation, translation, transmutation, variation, vicissitude
- The theater is dark during the change of scenery.
[ترجمه گوگل] تئاتر در هنگام تغییر منظره تاریک است
[ترجمه ترگمان] تئاتر در طول تغییر مناظر تاریک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تئاتر در طول تغییر مناظر تاریک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a transformation or alteration.
• مترادف: alteration, difference, modification, permutation, transformation
• مشابه: about-face, adjustment, amendment, conversion, metamorphosis, mutation, reformation, reversal, revision, revolution, sea change, shift, swing, switch, transfiguration, transition, transmutation, turn, turnabout, turnaround, variation
• مترادف: alteration, difference, modification, permutation, transformation
• مشابه: about-face, adjustment, amendment, conversion, metamorphosis, mutation, reformation, reversal, revision, revolution, sea change, shift, swing, switch, transfiguration, transition, transmutation, turn, turnabout, turnaround, variation
- There has been a change in her.
[ترجمه گوگل] تغییری در او ایجاد شده است
[ترجمه ترگمان] در او تغییری رخ داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در او تغییری رخ داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a thing that is different from the usual.
• مترادف: variety
• مشابه: difference, diversion, diversity, innovation, novelty, variation
• مترادف: variety
• مشابه: difference, diversion, diversity, innovation, novelty, variation
- Let's go to the mountains for a change.
[ترجمه گوگل] برای تغییر به کوه برویم
[ترجمه ترگمان] برای تنوع به کوه برویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برای تنوع به کوه برویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: money given in smaller denominations as the equivalent of a bill of a higher denomination.
• مشابه: call, occasion, opening
• مشابه: call, occasion, opening
• (5) تعریف: the money that one is given in return if one pays for something with an amount of money than is greater than the price.
- He'd paid for the newspaper with a twenty-dollar bill and was now waiting for his change.
[ترجمه زیباپیرهادی] اوبرای روزنامه یک اسکناس 20دلاری پرداخت کرده بود و اکنون منتظر بقیه پولش بود.|
[ترجمه گوگل] او هزینه روزنامه را با یک اسکناس بیست دلاری پرداخت کرده بود و اکنون منتظر پول خرد خود بود[ترجمه ترگمان] او برای روزنامه با یک اسکناس بیست دلاری پول پرداخت کرده بود و اکنون منتظر تغییر او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: coins.
• مترادف: coins, silver
• مشابه: cash, cents, money, petty cash, pocket money, small change
• مترادف: coins, silver
• مشابه: cash, cents, money, petty cash, pocket money, small change
- Some change fell out through a hole in his pocket.
[ترجمه گوگل] مقداری پول خرد از سوراخی در جیبش افتاد
[ترجمه ترگمان] بعضی از آن ها از سوراخی در جیبش فرو رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بعضی از آن ها از سوراخی در جیبش فرو رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: a different set of clothing.
• مشابه: apparel, clothes, clothing, outfit
• مشابه: apparel, clothes, clothing, outfit
- After coming home in the rain, I needed a change.
[ترجمه گوگل] بعد از اینکه زیر باران به خانه آمدم، نیاز به تغییر داشتم
[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه تو بارون اومدم خونه به یه تغییر احتیاج داشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه تو بارون اومدم خونه به یه تغییر احتیاج داشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: anything substituted for something else.
• مترادف: substitute, substitution
• مشابه: alternate, alternative, equivalent, exchange, replacement, stand-in, surrogate
• مترادف: substitute, substitution
• مشابه: alternate, alternative, equivalent, exchange, replacement, stand-in, surrogate
- I was staying overnight, so I brought a change of clothes.
[ترجمه گوگل] من یک شب مانده بودم، بنابراین یک تعویض لباس آوردم
[ترجمه ترگمان] ، شب رو اینجا بودم واسه همین لباس عوض کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ، شب رو اینجا بودم واسه همین لباس عوض کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید