chairman

/ˈt͡ʃermən//ˈt͡ʃeəmən/

معنی: رئیس، فرنشین، ریاست کردن، اداره کردن
معانی دیگر: رئیس جلسه، رئیس کمیته، رئیس کمیسیون، (در جلسه یا کمیته) ریاست کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: chairmen
مشتقات: chairmanship (n.)
• : تعریف: a man who presides over a board, meeting, committee, or the like.
مترادف: chair, chairperson
مشابه: head, moderator

جمله های نمونه

1. chairman of the board
رئیس هیئت مدیره

2. chairman of the history department
رئیس بخش تاریخ (دانشگاه)

3. the chairman called another meeting
رئیس جلسه گردهمایی دیگری را اعلام کرد.

4. the chairman opens the meeting and later closes it
رئیس جلسه را می گشاید و بعدا آنرا ختم می کند.

5. the honorary chairman of the club
رئیس افتخاری باشگاه

6. he was appointed chairman
او به ریاست گزیده شد.

7. the post of chairman rotates among members of the committee
مقام ریاست میان اعضا کمیته نوبتی است.

8. to ask a chairman for the floor
از رییس اجازه ی صحبت خواستن

9. to elect a chairman
رئیس انتخاب کردن

10. the agenda consisted of electing a new chairman
دستور جلسه عبارت بود از گزینش رئیس تازه.

11. The chairman spoke for half an hour at the meeting.
[ترجمه گوگل]در این جلسه رئیس نیم ساعت صحبت کرد
[ترجمه ترگمان]رئیس به مدت نیم ساعت در جلسه صحبت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The chairman breezed along, smiling at everyone.
[ترجمه گوگل]رئیس نسیم پیش می رفت و به همه لبخند می زد
[ترجمه ترگمان]رئیس به سرعت رد شد و به همه لبخند زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She tried to object, but the chairman slapped her down.
[ترجمه گوگل]او سعی کرد مخالفت کند، اما رئیس به او سیلی زد
[ترجمه ترگمان]سعی کرد مخالفت کند، اما رئیس به او سیلی زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The chairman told a news conference that some members of staff would lose their jobs.
[ترجمه گوگل]رئیس در یک کنفرانس خبری گفت که برخی از کارکنان شغل خود را از دست خواهند داد
[ترجمه ترگمان]رئیس به یک کنفرانس خبری گفت که برخی از کارکنان مشاغل خود را از دست خواهند داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. In his first years as chairman he was instrumental in raising the company's wider profile.
[ترجمه گوگل]در اولین سال‌های حضورش به‌عنوان رئیس هیئت مدیره، نقش مهمی در ارتقای شهرت شرکت داشت
[ترجمه ترگمان]در سال های اول او به عنوان رئیس، او در ارتقا پروفایل وسیع تر شرکت سودمند بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Glyn Ford is chairman of the Committee which produced the report.
[ترجمه گوگل]گلین فورد رئیس کمیته ای است که این گزارش را تهیه کرده است
[ترجمه ترگمان]گلین فورد رئیس کمیته است که این گزارش را تولید می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The chairman agree with me to a certain degree.
[ترجمه گوگل]رئیس تا حدی با من موافق است
[ترجمه ترگمان]رئیس با من تا حدی موافق است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

رئیس (اسم)
provost, principal, superior, head, master, manager, director, superintendent, warden, commander, chief, leader, prefect, premier, headman, premiere, boss, chairman, president, ruler, sheik, sheikh, regent, dean, head master, higher-up, syndic

فرنشین (اسم)
director, chairman

ریاست کردن (فعل)
patronize, chairman, superintend

اداره کردن (فعل)
address, execute, operate, conduct, direct, man, moderate, manage, manipulate, administer, run, rule, wield, administrate, keep, steer, helm, chairman, preside, engineer, officiate, stage-manage

تخصصی

[حسابداری] رئیس هیئت مدیره
[نساجی] رئیس منتخب
[ریاضیات] رئیس هیئت مدیره، ریاست عالی، صدر رئیس

انگلیسی به انگلیسی

• chairperson, person who presides over something; person who presides over a meeting; person who presides a committee; chief officer of a company; person employed to wheel a person in a chair
act as the presiding officer (of a committee, meeting, etc.), act as a chairman
the chairman of a meeting, committee, or organization is the person in charge of it.

پیشنهاد کاربران

chair و chair person هم گفته می شه
رئیس
مثال: The chairman of the board announced his resignation.
رئیس هیأت مدیره استعفای خود را اعلام کرد.
در داوری: سرداور
رئیس کل
صاحب مقام, پشت میز نشین, صاحب صندلی ریاست
رئیس ( شرکت )
مدیرعامل
صاحب کرسی

بپرس