centricity


مرکزیت، وقوع درمرکز

جمله های نمونه

1. Demonstrated project management skills, including customer centricity and team building.
[ترجمه گوگل]نشان دادن مهارت های مدیریت پروژه، از جمله مشتری مداری و تیم سازی
[ترجمه ترگمان]مهارت های مدیریت پروژه نشان داده شده شامل centricity مشتری و ساختمان تیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Human's principal part is a centricity in modern philosophy of the West all along.
[ترجمه گوگل]بخش اصلی انسان، مرکزیت در فلسفه مدرن غرب است
[ترجمه ترگمان]بخش اصلی انسان، centricity در فلسفه جدید غرب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Have good innovation consciousness and customer centricity.
[ترجمه گوگل]هوشیاری خوبی نسبت به نوآوری و مشتری مداری داشته باشید
[ترجمه ترگمان]یک آگاهی از نوآوری خوب و centricity مشتری داشته باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Key city's centricity is reflected by both population density and proportion of people whose occupations have motive function, while industry structure is the key factor to influence centricity.
[ترجمه گوگل]مرکزیت شهر کلیدی با تراکم جمعیت و نسبت افرادی که مشاغل آنها عملکرد انگیزشی دارند منعکس می شود، در حالی که ساختار صنعت عامل کلیدی برای تأثیرگذاری بر محوریت است
[ترجمه ترگمان]تراکم جمعیت شهر توسط تراکم جمعیت و نسبت افرادی منعکس می شود که مشاغل آن ها تابع انگیزه هستند در حالی که ساختار صنعت عاملی کلیدی برای تاثیرگذاری بر centricity است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. This paper discusses the centricity, exploitation, compatibility and commonweal of city square, makes square exert its characteristic in programming and construction.
[ترجمه گوگل]این مقاله به محوریت، بهره‌برداری، سازگاری و مشترک بودن میدان شهر می‌پردازد و باعث می‌شود که میدان در برنامه‌ریزی و ساخت و ساز مشخصه خود را اعمال کند
[ترجمه ترگمان]این مقاله به بحث در مورد centricity، بهره برداری، سازگاری و commonweal میدان شهر می پردازد که مشخصه آن را در برنامه نویسی و ساخت وساز اعمال می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I now move to Chinese time-frames and practices of centricity, how a Chinese civilisation is transmitted in its own practices, including non-verbal as well as verbal and textual practices.
[ترجمه گوگل]اکنون به چارچوب‌های زمانی و شیوه‌های تمرکز چینی می‌روم، چگونگی انتقال تمدن چینی در شیوه‌های خود، از جمله شیوه‌های غیرکلامی و همچنین کلامی و متنی
[ترجمه ترگمان]من اکنون به چارچوب زمانی چینی - چارچوب و شیوه های of حرکت می کنم، که چگونه یک تمدن چینی در فعالیت های خودش منتقل می شود، از جمله روش های غیر کلامی و متنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Do you have any other recommendations for retailers moving to customer centricity ?
[ترجمه گوگل]آیا توصیه دیگری برای خرده فروشانی که به سمت مشتری محوری حرکت می کنند دارید؟
[ترجمه ترگمان]آیا توصیه های دیگری برای خرده فروشان برای انتقال به مشتریان مشتری دارید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Even the best 'one-size-fits-all' product cannot reach this level of user centricity .
[ترجمه گوگل]حتی بهترین محصول «یک اندازه برای همه» نمی‌تواند به این سطح از تمرکز کاربر برسد
[ترجمه ترگمان]حتی بهترین محصول - size - همه نمی تواند به این سطح از centricity کاربر برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. You might be able to achieve this goal with current systems, but without party centricity it is much more difficult.
[ترجمه گوگل]شما ممکن است با سیستم های فعلی بتوانید به این هدف برسید، اما بدون محوریت حزب کار بسیار دشوارتر است
[ترجمه ترگمان]شما ممکن است بتوانید با سیستم های فعلی به این هدف دست یابید، اما بدون centricity حزب بسیار مشکل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Meanwhile, our cultures offer us beguiling stories, from traditional religions to capitalistic orthodoxies, that assure our centricity.
[ترجمه گوگل]در همین حال، فرهنگ‌های ما داستان‌های فریبنده‌ای، از مذاهب سنتی گرفته تا ارتدوکس‌های سرمایه‌داری، به ما ارائه می‌دهند که مرکزیت ما را تضمین می‌کند
[ترجمه ترگمان]در عین حال، فرهنگ ما به ما داستان های جالبی ارائه می کند، از ادیان سنتی گرفته تا capitalistic orthodoxies، که centricity را تضمین می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Whenever and wherever urban China dominates, Chinese capitalism tends toward political dependency and state centricity.
[ترجمه گوگل]هر زمان و هر جا که چین شهری بر آن مسلط باشد، سرمایه داری چینی به سمت وابستگی سیاسی و دولت محوری گرایش پیدا می کند
[ترجمه ترگمان]هر زمان و هر کجا که چین غالب باشد، سرمایه داری چین به سمت وابستگی سیاسی و centricity دولتی گرایش دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The main feature of such a cultural mode is the anti-rational, superficial, non- centricity and commodity characteristic.
[ترجمه گوگل]ويژگي اصلي چنين شيوه فرهنگي، ويژگي ضد عقلاني، سطحي نگري، غيرمحور بودن و کالايي بودن آن است
[ترجمه ترگمان]ویژگی اصلی چنین مد فرهنگی، ویژگی anti، سطحی، غیر کلامی و کالایی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. An important aspect of this shift is what I call "partner centricity," which is more than just "customer centricity. "
[ترجمه گوگل]یکی از جنبه‌های مهم این تغییر، چیزی است که من آن را «شریک محوری» می‌نامم، که چیزی بیش از «مشتری محوری» است
[ترجمه ترگمان]جنبه مهم این تغییر آن چیزی است که من آن را \"شریک زندگی\" می نامم، که بیشتر از \"centricity مشتری\" است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The modern weapon System of Systems has demonstrated more and more network centricity characteristics.
[ترجمه گوگل]تسلیحات مدرن System of Systems ویژگی های محوری شبکه را بیشتر و بیشتر نشان داده است
[ترجمه ترگمان]سیستم سلاح مدرن سیستم ها بیش از پیش مشخصه های شبکه سازی شبکه را نشان داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

پیشنهاد کاربران

بپرس