دیدن (فعل)sense, vision, sight, eye, view, notice, look, witness, perceive, observe, see, behold, distinguish, descry, twig, catch sight, contemplate
Catch sight of sb/sth کسی یا چیزی را از دور زیر نظر گرفتنکسی یا چیزی را پاییدنچشم کسی به چیزی افتادن ناگهان کسی را دیدن+ عکس و لینک