casual

/ˈkæʒəwəl//ˈkæʒʊəl/

معنی: مشتری، تصادفی، اتفاقی، عارضی، غیر جدی
معانی دیگر: بختوار، الله بختی، بختی، پیش بینی نشده، همین طوری، گاه به گاه، نامرتب، نامداوم، موقتی، بی ثبات، سطحی، ناژرف، کم، بی دقت، شلخته، شورتی، سر به هوا، بدون خم به ابرو آوردن، یخلی، سهل انگار، اهمالگر، غیر رسمی، خودمانی، آسوده، بی رودربایستی، آسود وار، لباس آسودوار، لباس و کفش راحت و خودمانی، بدشانسی، بدبیاری، حادثه، غیر مهم

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: occurring by chance; unplanned; accidental.
مترادف: accidental, chance, inadvertent, unexpected, unintentional, unplanned
متضاد: deliberate, intentional
مشابه: desultory, fluky, fortuitous, incidental, offhand, unforeseen, unintended

- The fountain in the park is the site of many casual encounters.
[ترجمه گوگل] فواره موجود در پارک محل برخوردهای معمولی بسیاری است
[ترجمه ترگمان] فواره این پارک محل بسیاری از برخوردهای تصادفی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I enjoy casual visits from friends, but some people don't like to be dropped in on.
[ترجمه پژمان] من از اینکه اتفاقی دوستامو ببینم لذت میبرم اما بعضی از مردم دوست ندارن براشون اتفاق بیوفته
|
[ترجمه گوگل] من از ملاقات‌های معمولی دوستان لذت می‌برم، اما برخی از افراد دوست ندارند از آنها خارج شوند
[ترجمه ترگمان] من از دیدارهای اتفاقی از دوستان لذت می برم، اما بعضی از مردم دوست ندارند دست از سرم بردارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: done without much attention or seriousness; offhand.
مترادف: inadvertent, offhand, perfunctory, unintentional, unwitting
متضاد: close, conscientious, deliberate, religious
مشابه: blithe, breezy, candid, careless, cursory, fleeting, informal, involuntary, loose, passing, thoughtless, throwaway, unthinking

- It was just a casual remark, but it caused him pain.
[ترجمه گوگل] این فقط یک اظهارنظر اتفاقی بود، اما باعث درد او شد
[ترجمه ترگمان] فقط یک حرف عادی بود، اما باعث ناراحتی او شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: displaying apparent or real indifference.
مترادف: cursory, indifferent, nonchalant, perfunctory
متضاد: concerned, conscientious
مشابه: apathetic, blas�, blithe, careless, cool, easygoing, flippant, halfhearted, haphazard, hit-or-miss, incidental, lackadaisical, negligent, unconcerned, uninterested

- He has a casual attitude towards work that his boss does not appreciate.
[ترجمه مسعود بااوج] او نسبت به کاری که رئیسش قدر آن را نمی داند یک رویکرد غیرجدی دارد.
|
[ترجمه گوگل] او نگرش عادی نسبت به کار دارد که رئیسش قدردان آن نیست
[ترجمه ترگمان] او یک نگرش تصادفی نسبت به کار دارد که رئیسش از آن قدردانی نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: informal and suited to physical or emotional comfort.
مترادف: informal
متضاد: dressy, elegant, fancy, formal
مشابه: sporty, unceremonious

- We're going to the beach, so wear some casual clothes.
[ترجمه Tinabailari] ما به ساحل می رویم بنابراین یه سری لباس های راحت و غیر رسمی می پوشیم
|
[ترجمه گوگل] ما به ساحل می رویم، پس چند لباس غیر رسمی بپوش
[ترجمه ترگمان] میریم به ساحل، پس یه سری لباس معمولی بپوش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I like a restaurant with a casual atmosphere.
[ترجمه مسعود بااوج] من یک رستوران با فضای خودمانی را دوست دارم.
|
[ترجمه گوگل] من رستورانی با فضای معمولی را دوست دارم
[ترجمه ترگمان] من یه رستوران با یه محیط معمولی دوست دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: irregular or superficial.
مترادف: infrequent, irregular, occasional, passing
متضاد: intimate
مشابه: cursory, fleeting, haphazard, shallow, superficial

- We are only casual acquaintances, not really friends.
[ترجمه گوگل] ما فقط آشناهای معمولی هستیم، نه واقعاً دوست
[ترجمه ترگمان] ما فقط دوستان معمولی هستیم، نه دوست صمیمی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: casually (adv.), casualness (n.)
• : تعریف: a temporary or occasional worker.
مترادف: temporary

جمله های نمونه

1. casual labor
کار موقت،کارگر موقت

2. a casual acquaintance
آشنایی کم

3. a casual atmosphere
محیط آسودوار (خودمانی و بی تکلف)

4. a casual visit
دیدار اتفاقی،ملاقات عادی

5. a casual worker
کسی که گاه به گاه کار می کند.

6. he affected casual unconcern
او تظاهر به عدم علاقه ی لاقیدانه ای کرد.

7. the pell-mell of life's casual happenings
در هم و برهمی رویدادهای الله بختی زندگی

8. he has been far too casual in his research
او در پژوهش خود بیش از اندازه سهل انگاری کرده است.

9. come to the picnic and wear casual clothes
به پیک نیک بیا و لباس راحت و خودمانی (آسودوار) بپوش.

10. It was just a casual comment, I didn't mean it to be taken so seriously.
[ترجمه فؤاد] فقط خواستم همین طوری نظری بدهم، نمی خواستم جدی گرفته شود.
|
[ترجمه گوگل]این فقط یک کامنت معمولی بود، نمی خواستم آنقدر جدی گرفته شود
[ترجمه ترگمان]فقط یه توضیح معمولی بود، منظورم این نبود که این قدر جدی گرفته بشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. A casual observer would have taken them to be three men out for an evening stroll.
[ترجمه گوگل]یک ناظر گاه به گاه آنها را به عنوان سه مرد برای قدم زدن عصرانه می برد
[ترجمه ترگمان]یک بیننده عادی آن ها را به سه مرد برای گردش شبانه می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. To the casual observer, it would have looked like any other domestic argument.
[ترجمه گوگل]از نظر ناظر معمولی، این امر مانند هر بحث داخلی دیگری به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]برای یک ناظر معمولی، مثل هر دعوای خانوادگی دیگری به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The casual newspaper reader wouldn't like long articles on serious subjects every day.
[ترجمه گوگل]روزنامه‌خوان‌های معمولی هر روز مقالات طولانی درباره موضوعات جدی را دوست ندارند
[ترجمه ترگمان]خواننده عادی روزنامه ای هر روز مقالات طولانی را در مورد موضوعات جدی دوست نخواهد داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It was just a casual remark—I wasn't really serious.
[ترجمه گوگل]این فقط یک اظهارنظر معمولی بود - من واقعاً جدی نبودم
[ترجمه ترگمان]فقط یک حرف عادی بود - من واقعا جدی نبودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He tried to sound casual, but I knew he was worried.
[ترجمه گوگل]او سعی کرد معمولی به نظر برسد، اما می دانستم که نگران است
[ترجمه ترگمان]سعی کرد عادی به نظر برسد، اما می دانستم که او نگران است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. His eyes were angry, though he sounded casual.
[ترجمه گوگل]چشمانش خشمگین بود، هرچند که به نظر معمولی می آمد
[ترجمه ترگمان]چشمانش عصبانی بود، هر چند که عادی به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. It's difficult for me to be casual about anything.
[ترجمه گوگل]برای من سخت است که در مورد هر چیزی عادی باشم
[ترجمه ترگمان]برای من دشوار است که در این مورد بی تفاوت باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. His casual behaviour was wholly inappropriate for such a formal occasion.
[ترجمه مسعود بااوج] رفتار خودمانی او برای چنین موقعیت رسمی ای نامناسب بود.
|
[ترجمه گوگل]رفتار گاه به گاه او برای چنین موقعیت رسمی کاملاً نامناسب بود
[ترجمه ترگمان]رفتار غیر عادی او برای چنین موقعیت رسمی نامناسب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مشتری (اسم)
patron, casual, chap, customer, client, jupiter

تصادفی (صفت)
chance, accidental, random, casual, fortuitous, contingent, haphazard, by-the-way, chanceful, circumstantial, temerarious

اتفاقی (صفت)
chance, accidental, casual, fortuitous, stochastic, haphazard, chanceful, chancy, chromatic, extrinsic, fluky

عارضی (صفت)
accidental, casual, incidental, adventitious, essential, not substantial

غیر جدی (صفت)
casual

انگلیسی به انگلیسی

• temporary worker; soldier who is temporarily stationed in a place
random, accidental; superficial; temporary; informal
if you are casual, you are relaxed and do things without attention to formality.
something that is casual happens by chance or without planning.
casual clothes are ones that you normally wear at home or on holiday, and not on formal occasions.
casual work is done for short periods, and not on a permanent or regular basis.

پیشنهاد کاربران

Not committed. Not romantically serious or official
Ex:Chris and Beth were in a casual relationship
casual – not committed; not romantically serious or official
* Chris and Jennifer were in a casual relationship and had no plans of getting
married.
غیر رسمی ، خودمونی
( در برخی متن ها ) سهل انگارانه، ولنگارانه، جوان پسند
معمولی، ارزان مثال :casual food ترجمه :غذای معمولی و ارزان
Normal =
گه
casual = perfunctory = cursory = negligent= careless = superficial = inattentive
تصادفی، شانسی، غیر رسمی
casual 2 ( n ) a casual worker = one who doesn't work permanently for a company
casual
casual 1 ( adj ) ( k�ʒuəl ) e. g. casual clothes ( comfortable clothes that you choose to wear in your free time ) . He tried to sound casual, but I knew he was worried. casually, casualness
casual
معمولی
casual
معنی اولش :relaxed and not worried, or seeming not to care about something
1. بیخیال
معنی دومش : Casual clothes are not formal or not suitable for special occasions
2. غیر رسمی ( لباس )
...
[مشاهده متن کامل]

معنی سومش : Casual also means slight:
3. یه خورده . یه ذره
معنی چهارمش : employed as a temporary worker or working for only a short period of time یا
not regular or fixed:
4. موقتی ( کارگر ) . موقتی ( کار )
معنی پنجمش :happening by chance without being planned
5 . تصادفی
معنی شمش : not intended or planned:
بدون قصد و برنامه
6 . میشه دیمی . یا بی برنامه . بدون قصد ترجمش کرد

( 1 ) جوانانه، جوان پسند، جوان آسا، جوان آسای، جوان سا، جوان سان، جوان گون، جوان گونه، جوان جور، جوان جو؛
( 2 ) خودمانی، خوش، راحت، آسود، آسوده، آسا، آسای، خودآسا، خودآسای، خودآسود، خودآسوده
عامیانه
Adjective :
۱ - موقتی، فصلی ( کاری که کارگر برای مدت کوتاه و مشخصی در آن استخدام می شود. )
به عنوان نمونه :
He has occasional casual work but mostly he is unemployed
۲ - شانسی، تصادفی
به عنوان نمونه :
He made some casual remark about her holiday
منابع• https://www.ldoceonline.com/dictionary/casual
act casual
بی خیال رفتار کردن
1100Words
Week 2, Word Search 2
دوتا معنی داره
۱ اتفاقی
۲ معمولی
یکی از معانیش شخصِ بیخیال هست ( کسی که ریلکس و بی توجهه )
She had a casual attitude to life.
یعنی او طرز فکر بیخیالی نسبت به زندگی داره
His eyes were angry, though he sounded casual.
یعنی چشمانش عصبانی بودند اما صداش بیخیال به نظر میرسید
Relax, laid back
Very lelaxed and informal
به نقل از فرهنگ هزاره:
صفت
1. اتفاقی، تصادفی، شانسی؛ بی نقشه، بدونِ برنامه ی قبلی؛ غیرمنتظره، پیش بینی نشده
2. سرسری، سطحی؛ {شخص} بی تفاوت، بی توجه
3. {شخص، رفتار} بی تکلف، خودمانی ، بی رودرواسی؛ {لباس} غیررسمی، سردستی، اسپرت
...
[مشاهده متن کامل]

4. نامنظم، گاه گاهی؛ {کار، کارگر} موقت، فصلی
اسم
5. کارگر موقت، کارگر فصلی
6. ( در جمع ) لباس غیررسمی، لباسِ سردستی؛ کفشِ اسپرت

درمورد مو ؛ شلخته، ساده و به هم ریخته و نا مرتب
سطحی نگرانه
فی البداهه
casual thoughts= افکار خودآیند
تصادفی ، اتفاقی ، غیرجدی
Casual manner
not worried , not showing great

لباس غیر رسمی
Opposite of dressy and formal
Synonim of in formal
تصادفا، اتفاقی
Happening by chance;
not planned or expected ;
not calling attention to itself
سرخوشانه و راحت ( به خصوص در مدل لباس پوشیدن )

غیر رسمی

informal
غیر رسمی
بختکی
informal
note:informal is correct, but not in formal
در لباس غیر رسمی
Casual clothes
تصادفی، اتفاقی
موردی
لباس پوشیدن ساده نه خیلی راحت در حد پیراهن و شلوارلی
غیر رسمی - گاه به گاه
غیر رسمی در پوشیدن لباس

عادی ، معمولی
( لباس ) راحت
۱ - اتفاقی - تصادفی
۲ - غیر رسمی - خودمانی
Not formal =غیر رسمی
Very informal
غیر رسمی بودن در صنعت لباس و عادی بودن
راحت، فرد بدون نگرانی
غیر رسمی در لباس پوشیدن
عادی - غیر رسمی - غیر رسمی و راحت - سطحی
عادی ، غیر رسمی
غیر رسمی در صنعت مد ولباس
غیر رسمی
بی توجه و بی اهمیت - سطحی
عادی
not formal
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٧)

بپرس