اسم ( noun )
• (1) تعریف: an employee who receives payment from customers or shoppers.
• مترادف: checker, clerk
• مشابه: salesman, saleswoman, storekeeper
• مترادف: checker, clerk
• مشابه: salesman, saleswoman, storekeeper
- In a diner, you often pay the cashier rather than the waitress.
[ترجمه پارسا] معمولا شما در رستوران های کوچک به صندوقدار پول میدهید تا به پیشخدمت.|
[ترجمه یه چپول] ترجمه ترگمان|
[ترجمه گوگل] در یک غذاخوری، اغلب به جای پیشخدمت، به صندوقدار پول می دهید[ترجمه ترگمان] در یک رستوران، شما اغلب به صندوق دار بیشتر پول می دهید تا پیشخدمت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I wanted to buy the dress, but the line for the cashier was so long that I gave up.
[ترجمه ت.پ] من می خواستم لباس بخرم اما صف صندوق خیلی طولانی بود ومن صف را ترک کردم|
[ترجمه حسام] من می خواستم یک پیراهن زنانه بخرم. ولی صف برای رسیدن به صندوقدار خیلی طولانی بود که من تسلیم شدم|
[ترجمه *] من میخواستم یک پیراهن بخرم؛اما صف صندوق خیلی طولانی بود و من منصرف شدم|
[ترجمه Atrina] من می خواستم لباس بخرم ، اما صف صندوقدار انقدر طولانی بود که منصرف شدم.|
[ترجمه P] من می خواستم لباس ( دامن یا لباس زنانه ) بخرم، اما صف صندوق خیلی طولانی بود که من منصرف شدم.|
[ترجمه گوگل] من می خواستم لباس را بخرم، اما صف صندوقدار آنقدر طولانی بود که منصرف شدم[ترجمه ترگمان] می خواستم لباس بخرم، اما صف صندوق انقدر طولانی بود که من تسلیم شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: an employee of a bank or other business who manages monetary transactions.
• مترادف: teller
• مشابه: banker, clerk
• مترادف: teller
• مشابه: banker, clerk
- The cashier opened a savings account for me.
[ترجمه صبا] صندوق دار یک حساب برای من باز کرد|
[ترجمه گوگل] صندوقدار برای من حساب پس انداز باز کرد[ترجمه ترگمان] صندوق دار یک حساب پس انداز برای من باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید