اسم ( noun )
• (1) تعریف: a depiction, in a drawing or verbal description, that deliberately exaggerates or distorts some features of the person or thing represented to produce a comic or grotesque appearance.
• مترادف: cartoon, exaggeration, parody
• مشابه: burlesque, lampoon, spoof, takeoff, travesty
• مترادف: cartoon, exaggeration, parody
• مشابه: burlesque, lampoon, spoof, takeoff, travesty
- The actress was insulted by the wild-haired, bug-eyed caricature of her in the magazine.
[ترجمه گوگل] این هنرپیشه توسط کاریکاتور مو وحشی و چشم حشره ای که از او در مجله منتشر شد مورد توهین قرار گرفت
[ترجمه ترگمان] هنرپیشه زن جوان از او خوشش آمد و صورت او را در مجله دید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هنرپیشه زن جوان از او خوشش آمد و صورت او را در مجله دید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His caricatures have made him famous as a political commentator.
[ترجمه گوگل] کاریکاتورهای او باعث شهرت او به عنوان یک مفسر سیاسی شده است
[ترجمه ترگمان] کاریکاتورهای او او را به عنوان مفسر سیاسی مشهور کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کاریکاتورهای او او را به عنوان مفسر سیاسی مشهور کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the art or process of creating such depictions.
• مترادف: cartooning, parodying, ridiculing, satirizing
• مشابه: burlesquing, lampooning, mocking
• مترادف: cartooning, parodying, ridiculing, satirizing
• مشابه: burlesquing, lampooning, mocking
- His talent did not lie in painting portraits, but he was brilliant at caricature.
[ترجمه گوگل] استعداد او در نقاشی پرتره نبود، اما در کاریکاتور درخشان بود
[ترجمه ترگمان] استعداد او در نقاشی پرتره نبود، اما در کاریکاتور بسیار عالی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] استعداد او در نقاشی پرتره نبود، اما در کاریکاتور بسیار عالی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: an absurdly inferior imitation or copy.
• مترادف: parody, travesty
• مشابه: copy, imitation
• مترادف: parody, travesty
• مشابه: copy, imitation
- That evil man is a caricature of a religious leader.
[ترجمه گوگل] آن مرد شرور کاریکاتور یک رهبر مذهبی است
[ترجمه ترگمان] آن مرد شیطان صفت کاریکاتوری از یک رهبر مذهبی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن مرد شیطان صفت کاریکاتوری از یک رهبر مذهبی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: caricatures, caricaturing, caricatured
مشتقات: caricaturist (n.)
حالات: caricatures, caricaturing, caricatured
مشتقات: caricaturist (n.)
• : تعریف: to make a caricature of.
• مترادف: cartoon, make fun of, ridicule, satirize
• مشابه: burlesque, imitate, mimic, mock, parody, travesty
• مترادف: cartoon, make fun of, ridicule, satirize
• مشابه: burlesque, imitate, mimic, mock, parody, travesty
- The author caricatured members of the nobility in all his novels.
[ترجمه گوگل] نویسنده در تمام رمانهایش از اعضای اشراف کاریکاتور میکرد
[ترجمه ترگمان] نویسنده در تمام his اعضای طبقه اشراف را مجسم می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نویسنده در تمام his اعضای طبقه اشراف را مجسم می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The cartoon caricatured the mayor in a comical way.
[ترجمه گوگل] این کارتون شهردار را به شکلی طنز کاریکاتور کرد
[ترجمه ترگمان] کارتون عالی بود شهردار با یه روش خنده دار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کارتون عالی بود شهردار با یه روش خنده دار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید