capital

/ˈkæpətəl//ˈkæpɪtəl/

معنی: سرستون، سرمایه، پایتخت، حرف بزرگ، تنخواه، مایه، مرکز، مستقر، عالی، حرف درشت، راسی، قابل مجازات مرگ، دارای اهمیت حیاتی، مستلزم بریدن سر یا قتل
معانی دیگر: (فیزیک - گیاه شناسی) جاذبه ی شعریه، مویین کشش (capillary action هم می گویند)، کشش آوندی، (حقوق) در خور اعدام، مرگ ارژان، عمده، اصلی، اساسی، وابسته به پایتخت، همایونگاه، دستمایه، وابسته به سرمایه، دارایی، مایملک، درجه یک، بسیار خوب، (معمولا c بزرگ) سرمایه داران، حرف بزرگ (capital letter هم می گویند)، سرچشمه ی سود یا کمک، (حسابداری) ارزش کل (سرمایه و موجودی و ساختمان ها و ماشین آلات و غیره)، ارزش خالص، ارزش ویژه (زیادی دارایی نسبت به بدهی)، ارزش اسمی کلیه ی سهام منتشر شده از سوی شرکت، (معماری) سرستون، تازنگ، سرلوله بخاری، فوقانی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the city where the central government of a nation or state is located.
مشابه: center, city, headquarters, metropolis, seat

- The capital of France is Paris.
[ترجمه M] پایتخت فرانسه پاریس است
|
[ترجمه گوگل] پایتخت فرانسه پاریس است
[ترجمه ترگمان] پایتخت فرانسه پاریس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: an upper-case letter.
مترادف: cap, capital letter, majuscule

- Names of months begin with capitals in English just like names of people.
[ترجمه مهرداد عفتی] اسامی ماه ها در انگلیسی با حروف بزرگ شروع می شود ، درست مثل اسامی مردم.
|
[ترجمه گوگل] نام ماه ها در انگلیسی مانند نام افراد با حروف بزرگ شروع می شود
[ترجمه ترگمان] اسامی ماه ها با حروف انگلیسی مثل اسامی مردم شروع می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: money or other wealth owned or used by a business.
مترادف: cash, finances, funds, working capital
مشابه: assets, means, money, reserve, resources, stock, supplies, wealth, wherewithal

- We will be expanding our business as soon as we get enough capital.
[ترجمه گوگل] به محض اینکه سرمایه کافی بدست آوریم، کسب و کار خود را گسترش خواهیم داد
[ترجمه ترگمان] ما به محض رسیدن به سرمایه کافی، تجارت خود را گسترش خواهیم داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: money or other wealth used to produce further wealth, as by investment.
مترادف: investment, principal
مشابه: assets, finances, funds, money, reserve, riches, stock, wealth

- They invested all their capital in the stock market hoping to make a large profit.
[ترجمه گوگل] آنها تمام سرمایه خود را در بورس سرمایه گذاری کردند به این امید که سود زیادی کسب کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها تمام سرمایه خود را در بازار بورس سرمایه گذاری کردند و امیدوارند که سود زیادی به دست آورند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
(1) تعریف: relating to financial capital.
مترادف: financial
مشابه: fiscal, monetary, pecuniary

- The plant will have to close despite recent capital investment.
[ترجمه گوگل] این کارخانه با وجود سرمایه گذاری اخیر باید تعطیل شود
[ترجمه ترگمان] این کارخانه علی رغم سرمایه گذاری اخیر سرمایه، بسته خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of primary importance.
مترادف: cardinal, central, dominant, key, paramount, predominant, primary, prime, vital
مشابه: crucial, first, foremost, main, major, preeminent, principal, supreme, ultimate

- Depression is one of the capital reasons behind employee absenteeism.
[ترجمه گوگل] افسردگی یکی از دلایل اصلی غیبت کارکنان است
[ترجمه ترگمان] افسردگی یکی از دلایل اصلی غیبت کارمندان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: being of high quality; first rate.
مترادف: choice, classic, excellent, fine, first-class, first-rate, outstanding, quality, super, superb, superlative, topnotch
مشابه: bully, dandy, famous, matchless, peerless, preeminent, superior, tiptop, top

- That's capital advice!
[ترجمه گوگل] این یک توصیه سرمایه است!
[ترجمه ترگمان] چه نصیحت خوبی!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: pertaining to the official location of a state or national government.
مشابه: central, major, national, state

- They live in the suburbs of the capital city.
[ترجمه پدرام] انها در حومه پایتخت زندگی میکنن
|
[ترجمه گوگل] آنها در حومه پایتخت زندگی می کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها در حومه پایتخت زندگی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: upper-case.
مترادف: majuscule, upper-case
مشابه: big, large

- The first letter of your name must be written as a capital letter.
[ترجمه گوگل] حرف اول نام شما باید به صورت حرف بزرگ نوشته شود
[ترجمه ترگمان] اولین نامه نام شما باید به عنوان یک حرف بزرگ نوشته شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: referring to the death penalty.
مشابه: deadly, serious

- Capital punishment is also called the death penalty.
[ترجمه اصغر عابدی] مجازات اعدام را جریمه مرگ می نامنند
|
[ترجمه گوگل] مجازات اعدام را اعدام نیز می نامند
[ترجمه ترگمان] مجازات اعدام نیز مجازات اعدام نامیده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Murder is a capital crime in some states.
[ترجمه گوگل] قتل در برخی ایالت ها یک جنایت بزرگ است
[ترجمه ترگمان] قتل یک جنایت بزرگ در برخی ایالات است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: in architecture, the uppermost part of a column or pillar.

جمله های نمونه

1. capital and labor must coexist
سرمایه دار و کارگر باید با هم سازگاری داشته باشند.

2. capital crime
جنایت مستحق اعدام

3. capital letter
حرف بزرگ

4. capital punishment
مجازات اعدام

5. capital virtues
محسنات اصلی

6. capital goods
کالاهای سرمایه ای

7. a capital city
پایتخت،شهر عمده

8. a capital idea
فکری عالی

9. circulating capital
سرمایه ی در گردش

10. dead capital
سرمایه ی خوابیده

11. floating capital
سرمایه ی در گردش

12. fluid capital
سرمایه ی نقد

13. circulating capital
سرمایه ی در گردش،سرمایه ی جاری

14. make capital of
حداکثر بهره را (از چیزی) گرفتن

15. agglomerations of capital in banks
تراکم سرمایه در بانک ها

16. he made capital of his enemies' disagreement
او از اختلاف دشمنان خود حداکثر استفاده را برد.

17. shortage of capital poses numerous problems for the industry
کمبود سرمایه مسائل متعددی را برای صنایع ایجاد می کند.

18. any merchant needs capital
هر بازرگانی نیاز به سرمایه دارد.

19. he ventured his capital in fur trade
او سرمایه ی خود را در تجارت خز به مخاطره انداخت.

20. i feel that capital punishment is wrong
احساس من این است که مجازات اعدام درست نیست.

21. some believe that capital punishment will brutalize the general public
برخی معتقدند که مجازات اعدام موجب سنگدلی قاطبه ی مردم می گردد.

22. tehran is the capital of iran
تهران پایتخت ایران است.

23. the reproduction of capital
بازفراهم آوری سرمایه

24. an optimum return on capital
بیشترین بازده سرمایه

25. either come to the capital as servant / or prepare for war
یا بیا پایتخت در خدمت / یا که آماده باش جنگانا

26. either come to the capital to serve or get ready for war!
(زاکانی) یا بیا پایتخت در خدمت یا که آماده باش جنگانا!

27. paris is not the capital of england, dummy!
خنگ خدا،پایتخت انگلیس پاریس نیست !

28. paris is the fashion capital of the world
پاریس مرکز مد جهان است.

29. to staunch the escape of capital
از فرار سرمایه ها جلوگیری کردن

30. a sentence usually begins with a capital letter and ends with a period
معمولا جمله با حرف بزرگ آغاز و با نقطه تمام می شود.

31. instability caused a massive flight of capital from the country
عدم ثبات باعث فرار سرمایه های هنگفتی از کشور گردید.

32. the concentration of power in the capital
تمرکز قدرت در پایتخت

33. to pay a visit to the capital
از پایتخت دیدن کردن

34. the two teams debated for and against capital punishment
دو گروه برله و علیه مجازات اعدام مناظره کردند.

35. regional problems as well as those of the capital
مسایل شهرستان ها و همچنین مسایل پایتخت

36. she is raging over the waste of her small capital
درباره ی از دست رفتن سرمایه ی اندکش سخت بخود می پیچد.

37. the headings of the book's chapters are printed in capital letters
عنوان فصل های کتاب با حروف بزرگ چاپ شده است.

38. they were against the centralization of economic decision-making in the capital
آنها مخالف تمرکز تصمیم گیری اقتصادی در پایتخت بودند.

39. we want to mesh our vast natural resources with their capital and know-how
می خواهیم منابع عظیم طبیعی خود را با سرمایه و دانش آنها تلفیق کنیم.

40. in the beginning he lost money, but he finally retrieved his initial capital
در آغاز ضرر کرد ولی در پایان سرمایه ی اولیه ی خود را دوباره به دست آورد.

مترادف ها

سرستون (اسم)
capital, bell

سرمایه (اسم)
stock, wealth, cause, origin, capital, money, fund

پایتخت (اسم)
capital

حرف بزرگ (اسم)
capital, capital letter

تنخواه (اسم)
capital, fund

مایه (اسم)
stock, principal, reason, ferment, amount, tonality, source, capital, funds, vaccine, whey, yeast, key, leaven

مرکز (اسم)
heart, base, seat, focus, capital, middle, center, station

مستقر (اسم)
seat, capital

عالی (صفت)
superior, super, great, fine, top, high-toned, high, grand, brave, gallant, beautiful, splendid, exquisite, excellent, superb, capital, immense, spiffy, imperial, magnificent, nobby, supreme, outstanding, superlative, swank, elevated, lofty, famous, copacetic, top-hole, remarkable, topping, high-grade, sublime, exalted, first-rate, unrivaled, palmary, ripping, wally, whizbang, whizzbang

حرف درشت (صفت)
capital

راسی (صفت)
capital, cephalic, capitate, immovable

قابل مجازات مرگ (صفت)
capital

دارای اهمیت حیاتی (صفت)
capital

مستلزم بریدن سر یا قتل (صفت)
capital

تخصصی

[حسابداری] سرمایه -
[عمران و معماری] سرستون
[صنعت] سرمایه
[حقوق] سرمایه، دارایی، ثروت، مهم، عمده، جرم مستوجب اعدام
[نساجی] سرمایه
[ریاضیات] ارزش ویژه در ترازنامه، سرمایه
[معدن] سرمایه (اقتصاد معدنی)

انگلیسی به انگلیسی

• city where national or regional government is located; property, assets, wealth; top of a column
main, chief, principal; punishable by death
the capital of a country is the city where its government meets.
capital is a large sum of money used in a business or invested to make more money.
in industry, capital investment or expenditure is money spent on equipment and buildings.
if you make capital out of a situation, you use it for personal gain; a formal expression.
a capital or a capital letter is the large form of a letter used at the beginning of sentences and names.
a capital offence is one that is punished by death.

پیشنهاد کاربران

Capital murder
قتل عمد
capital = سرمایه
property = مال و اموال
money = دارایی
ام البلاد. [ اُم ْ مُل ْ ب ِ ] ( ع اِ مرکب ) مملکتی که مستعمره و مستملکه ای تابع آن باشد . ( دزی ج 1 ) . || مشهورترین شهر هر مملکت و هر اقلیم. ( از المرصع ) . کرسی نشین. پایتخت.
capital: پایتخت
[اصطلاح تخصصی ارزهای دیجیتال]
سرمایه
سرمایه معمولاً به عنوان مقدار زیادی پول که برای سرمایه گذاری استفاده می کنید، تعریف می شود.
people who possess wealth and use it to control a society's economic activity, considered collectively.
سرمایه دار
سرمایه داران
به عنوان صفت معنی عمده یا اصلی میده
Murder is a capital crime in some states.
Depression is one of the capital reasons behind employee absenteeism.
سرمایه ای
مثلاً: هزینه های سرمایه ای
اعدام، جرم مستوجب اعدام
Capital: سرمایه
Capitalism: سرمایه داری
اگر مفید بود لطفا لایک کنید 🙏🏼💙
- Capital punishment is also called the death penalty
پایتخت
بزرگ
بودجه
سرمایه
Capitalc
حرف بزرگ c
اولویت
اول بودن
۱. پایتخت
۲. بزرگ ( حروف ) capital letter
۳. سرمایه
سر ستون
مرکز /مستقر
پایتخت. بزرگ
شرکت سرمایه گذاری

بزرگ ( حرف )
سرمایه اولیه
پایتخت
بخش اصلی
سرمایه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس