اسم ( noun )
حالات: capacities
حالات: capacities
• (1) تعریف: the ability to receive, absorb, or contain.
• مشابه: absorbency, adequacy, amplitude, content, dimension, magnitude, range, room, space, sufficiency, volume
• مشابه: absorbency, adequacy, amplitude, content, dimension, magnitude, range, room, space, sufficiency, volume
- We need a tank with larger capacity in order to hold enough water.
[ترجمه Nader] ما به منظور نگه داشتن آب کافی به مخزن با ظرفیت بیشتر احتیاج داریم.|
[ترجمه جنتی] به یک تانکر با ظرفیت ( حجم ) بیشتری نیاز داریم تا آب کافی رو نگهداری کنیم|
[ترجمه گوگل] ما به یک مخزن با ظرفیت بیشتر نیاز داریم تا آب کافی را در خود نگه دارد[ترجمه ترگمان] ما به تانک با ظرفیت بیشتر نیاز داریم تا بتوانیم به اندازه کافی آب نگه داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the total measured amount that can be contained.
• مشابه: limit, maximum, room, size, space, volume
• مشابه: limit, maximum, room, size, space, volume
- The gas tank has a capacity of thirteen gallons.
[ترجمه عرشیا تقی پور] مخزن گاز ۱۳ گالن ظرفیت دارد|
[ترجمه گوگل] ظرفیت مخزن گاز سیزده گالن است[ترجمه ترگمان] مخزن گاز ظرفیت ۱۳ گالن دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: power or ability.
• مترادف: ability, capability, competence, faculty, power, strength
• متضاد: inability, incapacity
• مشابه: facility, intellect, intelligence, potential, qualification, reach, sagacity, talent, wit
• مترادف: ability, capability, competence, faculty, power, strength
• متضاد: inability, incapacity
• مشابه: facility, intellect, intelligence, potential, qualification, reach, sagacity, talent, wit
- He has the capacity to learn math if he wants to.
[ترجمه Pius] اگر که او بخواهد، توانایی یادگیری ریاضی را دارد.|
[ترجمه گوگل] اگر بخواهد توانایی یادگیری ریاضی را دارد[ترجمه ترگمان] او توانایی یادگیری ریاضی را دارد اگر بخواهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: the ability to function or be used in a certain way.
• مترادف: ability, capability, function, suitability
• مشابه: faculty, susceptibility
• مترادف: ability, capability, function, suitability
• مشابه: faculty, susceptibility
- These athletes need to have the capacity to run at top speed for an extended amount of time.
[ترجمه گوگل] این ورزشکاران باید ظرفیت دویدن با حداکثر سرعت را برای مدت زمان طولانی داشته باشند
[ترجمه ترگمان] این ورزش کاران باید توانایی دویدن در بالاترین سرعت را برای مدت زمان طولانی داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این ورزش کاران باید توانایی دویدن در بالاترین سرعت را برای مدت زمان طولانی داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: a position in which one serves or functions.
• مترادف: job, position, post, role
• مشابه: duty, function, office, place, rank, responsibility, standing, station, status
• مترادف: job, position, post, role
• مشابه: duty, function, office, place, rank, responsibility, standing, station, status
- She spoke in her capacity as director.
[ترجمه گوگل] او در مقام کارگردان صحبت کرد
[ترجمه ترگمان] او با ظرفیت خود به عنوان رئیس صحبت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او با ظرفیت خود به عنوان رئیس صحبت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: maximum electrical output.