cap off

پیشنهاد کاربران

🔹 معادل فارسی: به پایان رساندن / جمع بندی کردن / نقطه ی اوج دادن
🔸 تعریف ها:
استعاری – اصطلاحی: پایان دادن به چیزی، معمولاً به صورت چشمگیر، خاطره انگیز یا نمادین
مثال:
"We capped off the evening with fireworks. " → شب رو با آتش بازی به پایان رسوندیم.
...
[مشاهده متن کامل]

"She capped off her career with a lifetime achievement award. " او دوران حرفه ای اش رو با جایزه ی دستاورد عمر به پایان رسوند.
"The team capped off the season with a dramatic win. " تیم فصل رو با یک برد دراماتیک به پایان رسوند.

کامل کردن
finish or complete, as with some decisive action.
تمام کردن چیزی با پایانی خوش وموفقیت بزرگ
حسن ختام. . The win caped off a strong season. این برد حسن ختامی بود بر فصلی موفق.
به پایان رساندن، تمام کردن، نتیجه گرفتن
finish or complete, as with some decisive action
انجام دادن یا تمام کردن، مانند برخی از اقدامات تعیین کننده