campaign

/kæmˈpeɪn//kæmˈpeɪn/

معنی: سفر، لشکر کشی، یک رشته عملیات جنگی، مسافرت درداخل کشور
معانی دیگر: (ارتش - یک سلسله عملیات نظامی به منظور خاص)، لشگرکشی، رزم آوری، اردوکشی، حملات پیاپی، (یک سلسله فعالیت های سازمان یافته به منظور خاص) پیکار، مبارزه، مبارزه کردن، پیکار کردن، رزمیدن، جنگیدن، (میز و صندلی و غیره) صحرایی، ساده و سبک و تاشو، سفری، زمین مسطح، جلگه، مبارزه انتخاباتی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a military operation organized to achieve specific objectives.
مترادف: operation
مشابه: action, battle, maneuver, mission, movement, offensive, tactics, war

- He led a successful military campaign against the invaders.
[ترجمه سعید قربانی] او عملیاتی موفق را بر ضد مهاجمان هدایت نمود
|
[ترجمه گوگل] او مبارزات نظامی موفقی را علیه مهاجمان رهبری کرد
[ترجمه ترگمان] او رهبری یک کمپین موفق نظامی علیه مهاجمان را بر عهده داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Napoleon's campaign into Russia was a failure.
[ترجمه سعید قربانی] لشگرکشی ناپلئون به روسیه با شکست مواجه شد.
|
[ترجمه گوگل] لشکرکشی ناپلئون به روسیه شکست خورد
[ترجمه ترگمان] مبارزه ناپلئون با روسیه یک شکست بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a systematic, concerted set of activities undertaken for a particular purpose.
مترادف: crusade, drive
مشابه: effort, endeavor, movement, operation, push, tactics, war

- We're launching a new advertising campaign for this product.
[ترجمه گوگل] ما در حال راه اندازی یک کمپین تبلیغاتی جدید برای این محصول هستیم
[ترجمه ترگمان] ما در حال راه اندازی یک کمپین تبلیغاتی جدید برای این محصول هستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They're on a campaign to raise money for the Red Cross.
[ترجمه nona] انها در سفر هستند تا برای صلیب سرخ پول جمع اوری کنند
|
[ترجمه گوگل] آنها در کمپینی برای جمع آوری پول برای صلیب سرخ هستند
[ترجمه ترگمان] آن ها در حال مبارزه برای جمع آوری پول برای صلیب سرخ هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a political competition for elective public office.
مترادف: race
مشابه: competition, election

- Her campaign for governor was a great success.
[ترجمه گوگل] مبارزات انتخاباتی او برای فرمانداری موفقیت بزرگی بود
[ترجمه ترگمان] مبارزات انتخاباتی او برای فرماندار یک موفقیت بزرگ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: campaigns, campaigning, campaigned
مشتقات: campaigner (n.)
• : تعریف: to be actively involved in a campaign.
مترادف: electioneer, run
مشابه: barnstorm, compete, drum up, solicit, stump, whistle-stop

- Bill Clinton campaigned for president in 1996.
[ترجمه احمد عزیزی] بیل کلینتون برای رییس جمهوری در سال ۱۹۹۶ رقابت کرد
|
[ترجمه گوگل] بیل کلینتون در سال 1996 کمپین انتخاباتی ریاست جمهوری آمریکا را آغاز کرد
[ترجمه ترگمان] بیل کلینتون در سال ۱۹۹۶ برای ریاست جمهوری مبارزه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. campaign trail
(مبارزات انتخاباتی) مسیر سفرهای نامزد انتخابات

2. his campaign gained momentum
مبارزه ی (انتخاباتی) او شتاب بیشتری به خود گرفت.

3. literacy campaign
پیکار سواد آموزی

4. the campaign against illiteracy
پیکار با بیسوادی

5. a pitiless campaign against corruption in government
مبارزه ی بی امان بر ضد فساد در دولت

6. an election campaign
پیکار انتخاباتی

7. she will open her campaign soon
او به زودی مبارزه ی انتخاباتی خود را شروع خواهد کرد.

8. we must wage a campaign against illiteracy
ما بایستی بر ضد بیسوادی پیکار کنیم.

9. he spoke in many places during the campaign
طی مبارزات انتخاباتی در چندین محل سخنرانی کرد.

10. he confronted his opponent in every stage of the campaign
در تمام مراحل مبارزه جلو حریف خود ایستاد.

11. The campaign was designed to increase public awareness of the problem.
[ترجمه گوگل]این کمپین برای افزایش آگاهی عمومی از این مشکل طراحی شده است
[ترجمه ترگمان]این برنامه برای افزایش آگاهی مردم از این مشکل طراحی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Campaign leaders were caught flat-footed when the opinion polls suddenly started to swing the other way.
[ترجمه گوگل]رهبران کمپین زمانی که نظرسنجی‌ها ناگهان به سمت دیگری تغییر کردند، با پای صاف دستگیر شدند
[ترجمه ترگمان]رهبران کمپین هنگامی که نظرسنجی ها به طور ناگهانی شروع به نوسان کردن راه دیگر کردند، به راه افتادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. His campaign was not going well.
[ترجمه گوگل]کمپین او خوب پیش نمی رفت
[ترجمه ترگمان]مبارزات او به خوبی پیش نمی رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. They've worked night and day to publicise their campaign.
[ترجمه گوگل]آنها شب و روز برای تبلیغ کمپین خود کار کرده اند
[ترجمه ترگمان]آن ها شب و روز کار کرده اند تا تبلیغات خود را به اطلاع عموم برسانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. They conducted a vigorous campaign for a shorter working week.
[ترجمه گوگل]آنها کمپین شدیدی را برای یک هفته کاری کوتاهتر انجام دادند
[ترجمه ترگمان]آن ها یک کمپین قوی برای یک هفته کاری کوتاه تر برگزار کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Every single ad in the campaign has been a gem.
[ترجمه گوگل]تک تک تبلیغات در کمپین یک جواهر بوده است
[ترجمه ترگمان]هر تبلیغ در این کمپین یک جواهر بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The general slurred over his contribution to the campaign.
[ترجمه گوگل]ژنرال در مورد سهم خود در مبارزات انتخاباتی تردید داشت
[ترجمه ترگمان]این ژنرال از کمک خود به این مبارزه ایراد می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The sales campaign was a total disaster.
[ترجمه گوگل]کمپین فروش یک فاجعه کامل بود
[ترجمه ترگمان]کمپین فروش یک فاجعه کامل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. This is a nationwide campaign to recruit women into trade unions.
[ترجمه گوگل]این یک کمپین سراسری برای استخدام زنان در اتحادیه های کارگری است
[ترجمه ترگمان]این یک فعالیت ملی برای استخدام زنان در اتحادیه های تجاری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سفر (اسم)
expedition, progress, travel, volume, book, tour, trip, journey, voyage, campaign, junket, pilgrimage, traveling, trek

لشکر کشی (اسم)
campaign, geostrategy

یک رشته عملیات جنگی (اسم)
campaign

مسافرت درداخل کشور (اسم)
campaign

انگلیسی به انگلیسی

• series of military operations; series of activities organized to accomplish a goal (political, etc.)
conduct a campaign (series of military operations; series of activities organized to accomplish a goal)
a campaign is a set of activities planned to achieve something such as social or political change.
to campaign means to carry out activities planned to achieve something such as social or political change.
in a war, a campaign is a series of planned movements by armed forces.

پیشنهاد کاربران

1. عملیات جنگی. نبرد. حمله 2. مبارزه 3. فعالیت 4. مبارزه کردن
مثال:
Napoleon's Russian campaign
حمله و نبرد روسی ناپلئون
the campaign to reduce vehicle emissions
یک مبارزه و کمپین برای کاهش دادن صادرات خودرو
...
[مشاهده متن کامل]

they are campaigning for political reform
آنها دارند برای اصلاحات سیاسی مبارزه می کنند.

یارکشی
کمپین
مثال: The environmental organization launched a campaign to reduce plastic waste.
سازمان محیط زیستی یک کمپین برای کاهش زباله های پلاستیکی راه اندازی کرد.
پویش، کمپین
مبارزه انتخاباتی، حمله، صحنه نبرد، رزم نبرد کردن، زمین مسطح، جلگه، یک رشته عملیات جنگی، لشکرکشی، مسافرت درداخل کشور، علوم مهندسی: سلسله عملیات کوره بلند، قانون فقه: مبارزه، ورزش: مسابقه های فصلی، علوم نظامی: جنگیدن
تلاش
کارزار، پیکار، لشکرکِشی، مجموعه عملیات جنگی، پویش
مردمی
کارزار، پویش
توی بازیها، عملیات
( در اصل به معنی ) لشکرکِشی، حملات پیاپی
( در علوم اجتماعی : همکاری گروهی از مَردم برای نیکوکاری : کَمپِین دیوار مهربانی ) :فرهنگستان زبان و ادب فارسی برای این معنا واژه ی " پویش " را برگزیده است
...
[مشاهده متن کامل]

( در علوم سیاسی : همکاری گروهی در حِزب برای پیروزی : کمپین انتخاباتی ) :
فرهنگستان زبان و ادب فارسی برای این معنا واژه ی
" کارزار " را برگزیده است
� ( یک سلسله فعالیت های سازمان یافته به منظور خاص ) : پویش، کارزار، بسیج، نهضت

Campaign=promotion
کمپین/فعالیت های تبلیغاتی، جنبش، پویش
مبارزه/مبارزه کردن، حملات پیاپی، عملیات جنگی، لشکرکشی
مبارزه انتخاباتی، میز/صندلی صحرایی، سبک وساده وتاشو
Military campaign
عملیات جنگی
بسیج شدن - بسیج کردن
کارزاریدَن.
campaign ( عمومی )
واژه مصوب: پویش
تعریف: مجموعه فعالیت های برنامه ریزی شده و هدفمند اجتماعی یا اقتصادی یا سیاسی
پویش، نهضت، جنبش
A set of activities planned to achieve sth such as social or political change
قابل توجه اقای ارشام بهمن ابادی
کلمه ای به نام campain در انگلیسی وجود نداره و بر اساس دیکشنری کمریج:
( campain is a common misspelling of campaign )
بنابراین معنی کلمه campaign پویش و کارزار و غیره هست و همگی درست هستند . لطفا شما اطلاعات غلط نده به بقیه
دوستانی ک معنی این کلمه رو نوشتن پویش اشتباه هست مخصوصا کاربر علی. . .
Campain میشه پویش انا لین کلمه با g نوشته میشه Campaign ک میشه تشکیلات و. . . لطفا دقت کنید و بدون اطلاعات کافی رای ندید : )
campaign
این واژه در اسل به مینه ی اُردوکِشی ، لشکرکِشی ، نبرد به کار میرفته و با واژه ی آلمانی Kampf به مینه : جَنگ، نبرد همریشه است.
این واژه در پارسی در دو هوزه و زمینه ی علوم اجتماعی و علوم سیاسی کاربرد پیدا کرده است :
...
[مشاهده متن کامل]

در علوم اجتماعی : همکاری گروهی از مَردم برای نیکوکاری : کَمپِین دیوار مهربانی ، فرهنگستان برای این فهمیده ( مفهوم ) واژه ی " پویش " را بَرگزیده است :
کمپین دیوار مهربانی = پویش دیوار مهربانی
در علوم سیاسی : همکاری گروهی در حِزب ( باهَماد ) برای پیروزی : کمپین انتخاباتی.
فرهنگستان زبان و ادب فارسی برای این فهمیده واژه ی
" کارزار " را برگزیده است :
کَمپِین انتخاباتی = کارزار ِ انتخاباتی
انتخابات = گُزیناک ، گُزیدار ، گُزیدِمان ، گُرینِمان

عملیات کاوش ( در باستان شناسی )
پویش، نهضت، جنبش، کمپین تبلیغاتی، تشکیلات
چالش
جنگاوری
camp
for example: Camp David
پیکار کردن، پیکار، جنبش، نهضت
اردوکشی -
جنجال
مجموعه اقدامات، مجموعه فعالیت ها، مجموعه مبارزات
مثال: a political campaign
advertisement campaign
فعالیتهای تبلیغاتی
اقدام کردن
دست به مبارزه زدن
( نظامی ) دست به عملیات زدن، در عملیات شرکت کردن
( اسم ) پویش، مبارزه، کارزار

مهندسی عمران: عملیات
( مهندسی عمران ) : عملیات
بسیج
عملیات ( مثلا عملیات حفاری )
جنبش
نهضت
پویش
نهضت - عملیات
کمپین تبلیغاتی
هم راستا
جنبش
پویش
تشکیلات
[سیاست]
کارزار ، جنبش
کارزار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤١)

بپرس