1. camera base
پایه ی دوربین
2. camera box (or camera body)
جعبه یا بدنه ی دوربین
3. camera buckle
تاب خوردن فیلم در دوربین
4. camera car
خودرو دوربین دار
5. camera coverage
میدان پوشش دوربین
6. a camera lens
عدسی دوربین عکاسی
7. the camera can magic vices into virtues
دوربین عکاسی می تواند بدی ها را افسون وار همچون محسنات بنمایاند.
8. the camera is panned to show the dog as it runs from left to right
برای نشان دادن سگی که از سمت چپ به راست می دود دوربین به چرخش درآورده می شود.
9. this camera takes good pictures
این دوربین عکس های خوبی می گیرد.
10. in camera
محرمانه،(بیشتر در مورد دادگاه یا مذاکرات) بدون حضور خبرنگار و عکاس و تماشاچی
11. off camera
خارج از میدان پوشش دوربین،خارج از فیلم یا تلویزیون
12. on camera
در داخل میدان پوشش دوربین،در فیلم،در تلویزیون
13. a flash camera
دوربین عکاسی فلاش دار
14. a loaded camera
دوربین پر (از فیلم)
15. a miniature camera
دوربین عکاسی بسیار کوچک
16. now the camera is rolling
حالا دوربین (فیلمبرداری) مشغول کار است.
17. with this camera you can easily shoot birds in flight
با این دوربین به آسانی می توانید از پرندگان در حال پرواز عکس بگیرید.
18. a hand-held movie camera
دوربین فیلم برداری دستی
19. a mounted movie camera
دوربین فیلمبرداری آماده به کار
20. he jockeyed the camera till he got just the right angle
او دوربین را پس و پیش کرد تا اینکه زاویه ی درست را پیدا کرد.
21. iraj trained his camera on pari's face
ایرج دوربین خود را روی چهره ی پری تنظیم کرد.
22. never pan the camera except to follow motion
هرگز دوربین را نچرخان مگر برای فیلم برداری از چیزی متحرک.
23. she took her camera along
دوربین عکاسی خود را همراه برد.
24. to bring a camera into focus
دوربین عکاسی را میزان کردن
25. the legs of the camera splay out
پایه های دوربین عکاسی از هم جدا می شوند.
26. a color filter for a camera lens
فیلتر رنگی برای عدسی دوربین عکاسی
27. any extraneous light in the camera will ruin the film
هرگونه نور برونی در دوربین موجب خراب شدن فیلم خواهد شد.
28. the slightest motion of the camera ruins the picture
کمترین تکان دوربین عکاسی،عکس را خراب می کند.
29. he turned his face toward the camera
او رویش را به طرف دوربین عکاسی کرد.
30. she accused me of taking his camera
مرا متهم کرد که دوربین عکاسی او را برداشته ام.
31. to thread a film into a camera
فیلم را در دوربین عکاسی گذاشتن
32. kodak is a trade name for a kind of camera
کداک نام بازرگانی نوعی دوربین عکاسی است.
33. some politicians say one thing when they are on t. v. camera and quite another when they are off camera
برخی از سیاستمداران هنگامی که مقابل دوربین تلویزیون هستند یک حرف و وقتی که دور از آن هستند حرف کاملا متفاوتی می زنند.