calmness

/ˈkɑːmnəs//ˈkɑːmnəs/

معنی: سامان، تمکین، ملایمت، روح، ارامش، متانت، خون سردی
معانی دیگر: ارامش، متانت، ملایمت

جمله های نمونه

1. For all his seeming calmness, he was really very nervous.
[ترجمه گوگل]با وجود تمام آرامش ظاهری اش، او واقعاً بسیار عصبی بود
[ترجمه ترگمان]با این همه آرامش ظاهری، او واقعا عصبی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The wind failed and the sea returned to calmness.
[ترجمه گوگل]باد شکست خورد و دریا به آرامش بازگشت
[ترجمه ترگمان]باد شکست خورد و دریا آرام گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. His famed calmness temporarily deserted him.
[ترجمه گوگل]آرامش معروفش او را موقتاً رها کرد
[ترجمه ترگمان]آرامش مشهور او موقتا او را ترک کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. No, his only noticeable affectation was a statesmanlike calmness.
[ترجمه گوگل]نه، تنها محبت قابل توجه او یک آرامش دولتمردانه بود
[ترجمه ترگمان]نه، تنها تظاهر به نشانه بارز او نوعی آرامش و آرامش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Serotonin, a neurotransmitter that regulates well-being, calmness and satiety, can be restored by eating carbohydrates.
[ترجمه گوگل]سروتونین، یک انتقال دهنده عصبی که بهزیستی، آرامش و سیری را تنظیم می کند، با خوردن کربوهیدرات قابل بازیابی است
[ترجمه ترگمان]سروتونین یک انتقال دهنده عصبی است که سلامت، آرامش و سیری را تنظیم می کند و می تواند با خوردن کربو هیدرات ها احیا شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He surprised himself by the calmness with which he lied, although when he replaced the receiver his thin fingers were quivering.
[ترجمه گوگل]او از آرامشی که با آن دروغ می گفت شگفت زده شد، اگرچه وقتی گیرنده را تعویض کرد انگشتان نازکش می لرزیدند
[ترجمه ترگمان]او خودش را از این آرامش و آرامش که با آن دروغ گفته بود غافلگیر کرد، هرچند وقتی گوشی را گذاشت، انگشتان نازکش می لرزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. There was a calmness about him, a serenity that made him a stranger to fear.
[ترجمه گوگل]آرامشی در او وجود داشت، آرامشی که او را با ترس غریبه می کرد
[ترجمه ترگمان]آرامشی در او وجود داشت که او را بیگانه می ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His calmness was a goad she hated him for.
[ترجمه گوگل]آرامش او چیزی بود که به خاطر آن از او متنفر بود
[ترجمه ترگمان]آرامش او مردی بود که از او نفرت داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The colonel's calmness maddened Pluskat.
[ترجمه گوگل]آرامش سرهنگ پلاسکات را دیوانه کرد
[ترجمه ترگمان]آرامش و آرامش سرهنگ آئورلیانو بوئندیا را دیوانه کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. " Mammy getting ole,' said Dilcey, with a calmness that would have enraged Mammy.
[ترجمه گوگل]دیلسی با آرامشی که می‌توانست مامی را خشمگین می‌کرد، گفت: «مامان در حال ole شدن است
[ترجمه ترگمان]دی سلی با آرامش گفت: مامی با آرامش می ره مامی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Beauty is wisdom and calmness. Hope you will get wise and push forward.
[ترجمه گوگل]زیبایی حکمت و آرامش است امیدوارم عاقل باشید و جلو بروید
[ترجمه ترگمان]زیبایی حکمت و آرامش است امیدوارم عاقلانه رفتار کنی و پیش خودت ادامه بدی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Reflection had given calmness to her judgment and sobered her own opinon of Willougbby's deserts.
[ترجمه گوگل]انعکاس به قضاوت او آرامش بخشیده بود و نظر او را در مورد بیابان های ویلوگبی متحیر کرده بود
[ترجمه ترگمان]این فکرها خیلی آرام و آرام بود و خودش را به هوش آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I could not hold my calmness any more and shouted at him irritatingly.
[ترجمه گوگل]دیگر نتوانستم آرامشم را حفظ کنم و با عصبانیت سرش فریاد زدم
[ترجمه ترگمان]من نمی توانستم آرامش خود را بیش از این تحمل کنم و او را عصبانی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Alertness, calmness, courage : he could see them all in the youngster's face.
[ترجمه گوگل]هوشیاری، آرامش، شجاعت: او می توانست همه آنها را در چهره جوان ببیند
[ترجمه ترگمان]آرامش و آرامش و شجاعت، همه را در چهره جوان می دید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سامان (اسم)
capability, skill, wealth, border, abutment, order, country, region, knowledge, rest, target, welfare, calmness, furniture, arms, mind, wit, repose, well-being

تمکین (اسم)
obedience, amenability, deference, docility, calmness

ملایمت (اسم)
calmness, amenity, gentleness, leniency, mildness, moderation, softness, warmth, lenity, quietness

روح (اسم)
nature, spirit, esprit, apparition, breeze, calmness, phantom, ghost, specter, sprite, psyche, spook, zing, placidity, numen, fantom, phantasm, phantasma, spunkie, umbra, wraith

ارامش (اسم)
composure, peace, calm, quiet, solace, calmness, silence, pacification, equilibrium, repose, lull, quietness, tranquility, serenity, placidity, quietude, taciturnity

متانت (اسم)
equanimity, constancy, calmness, sobriety, serenity, placidity, firmness, self-possession

خون سردی (اسم)
equanimity, composure, possession, cool, calmness, coolness, sangfroid, self-possession, recollection, unflappability

انگلیسی به انگلیسی

• state of being relaxed, peacefulness

پیشنهاد کاربران

آرامش
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : calm
✅️ اسم ( noun ) : calm / calmness
✅️ صفت ( adjective ) : calm
✅️ قید ( adverb ) : calmly
آرامش، خونسردی

بپرس