calm

/ˈkɑːm//kɑːm/

معنی: ارامش، سکوت، سکون، بی سر و صدایی، ساکت، ارام، خاطر جمع، ملایم، ساکن، اسوده، ساکت کردن، فرو نشاندن، ارام کردن
معانی دیگر: (در مورد هوا و دریا) آرام، بی باد، (در مورد اشخاص و صدا) آرام، متین، آرامش، آسودگی، متانت، آرام کردن یا شدن، آرمیدن، فروکش کردن، (هواشناسی) نسیمی که سرعت آن از یک مایل در ساعت کمتر باشد (رجوع شود به: beaufort scale)

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: calmer, calmest
(1) تعریف: without or almost without motion; still; unmoving.
مترادف: impassive, motionless, stationary, still, unmoving
متضاد: boisterous, choppy, frantic, frenetic, heavy, turbulent, wild
مشابه: composed, inactive, placid, quiescent, quiet, serene, smooth, tranquil, undisturbed, unruffled

- The boat glided over the calm sea.
[ترجمه سوگند] قایق بر روی دریای آرام حرکت می کرد
|
[ترجمه زهرا] قایق بر روی دریا ، آرام حرکت می کرد.
|
[ترجمه robozel] قایق روی دریا آرام حرکت کرد.
|
[ترجمه ] قایق بر روی بستر دریا آرام حرکت میکرد
|
[ترجمه سکس] قایق عنی شده داره روی شاش اروم حرکت میکنه و خلبان بادبان رو میکنه تو کون زنش
|
[ترجمه آرام] قایق روی دریا آرام حرکت میکرد ☝
|
[ترجمه ترجمه] ⛵ روی دریا آرام حرکت میکرد زنشو
|
[ترجمه Ahmadreza] قایق به آرامی روی دریای آرام حرکت می کرد
|
[ترجمه دنیا دادرسان] قایق روی دریا آرام حرکت می کرد.
|
[ترجمه زینعلی] قایق بر فراز دریای آرام، حرکت میکرد
|
[ترجمه فاطمه محمودی] قایق آرام روی دریا حرکت میکرد
|
[ترجمه گوگل] قایق بر روی دریای آرام حرکت کرد
[ترجمه ترگمان] قایق روی دریای آرام آرام حرکت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: free of disturbance or strong feeling.
مترادف: collected, composed, cool, imperturbable, peaceful, placid, quiet, sedate, serene, still, tranquil, undisturbed, unruffled
متضاد: anxious, distraught, edgy, excited, frantic, frenetic, hot-blooded, manic, nervous, panic, stormy, tempestuous, tense, uneasy, uproarious, upset, volatile, wild
مشابه: dispassionate, easygoing, even, halcyon, level, pacific, restful, smooth, steady, stoic, unflappable

- I prefer working in a calm environment.
[ترجمه گوگل] من ترجیح می دهم در یک محیط آرام کار کنم
[ترجمه ترگمان] من کار کردن در یک محیط آرام را ترجیح می دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The candidate gave a calm answer to an angry questioner.
[ترجمه گوگل] نامزد به پرسشگر عصبانی پاسخ آرامی داد
[ترجمه ترگمان] کاندیدا پاسخی آرام به یک پرسش کننده خشمگین داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They spent a calm day relaxing by the pool.
[ترجمه گوگل] آنها یک روز آرام را در کنار استخر سپری کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها یک روز آرام را کنار استخر گذراندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Passengers on the train were asked to remain calm.
[ترجمه گوگل] از مسافران قطار خواسته شد آرامش خود را حفظ کنند
[ترجمه ترگمان] از مسافران قطار خواسته شد که آرام بمانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: a condition of freedom from disturbance or excitation; serenity.
مترادف: peace, peacefulness, placidity, quiet, quietude, repose, restfulness, serenity, tranquillity
متضاد: agitation, bedlam, disquiet, disturbance, foreboding, hysteria, trepidation, uproar
مشابه: comfort, composure, coolness, equanimity, hush, lull, poise, rest, sang-froid, self-control, self-possession, steadiness, still

- She enjoyed the calm of the house after all the guests had gone.
[ترجمه گوگل] بعد از رفتن همه مهمانان از آرامش خانه لذت برد
[ترجمه ترگمان] بعد از رفتن همه میهمانان، از آرامش و آرامش خانه لذت می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: an absence of movement; stillness.
مترادف: repose, rest, stillness
متضاد: agitation
مشابه: hush, inactivity, quiet, still

- The calm of the lake made it a good day for fishing.
[ترجمه jimin lover] دریاچه ی ارام روز خوبی برای ماهیگیری رقم زد
|
[ترجمه گوگل] آرامش دریاچه آن را روز خوبی برای ماهیگیری کرده بود
[ترجمه ترگمان] آرامش دریاچه برای صید ماهی روز خوبی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: calms, calming, calmed
• : تعریف: to reduce agitation or excitement in; make quieter.
مترادف: appease, compose, mollify, pacify, placate, quiet, settle, smooth, soothe, still, tranquilize
متضاد: agitate, alarm, arouse, distress, excite, inflame, provoke, ruffle, scare, whip up
مشابه: allay, assuage, collect, comfort, conciliate, hush, lull, quell, rest, subdue

- The speaker calmed the angry crowd.
[ترجمه گوگل] سخنران جمعیت خشمگین را آرام کرد
[ترجمه ترگمان] سخنران جمعیت عصبانی را آرام کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The medicine calmed his nerves.
[ترجمه fatima] دارو اعصاب او را آرام کرد
|
[ترجمه گوگل] دارو اعصابش را آرام کرد
[ترجمه ترگمان] دارو اعصاب او را آرام کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I had a cup of tea and tried to calm myself.
[ترجمه M.] من یک فنجان چای داشتم و تلاش میکردم آرام شوم
|
[ترجمه گوگل] یک فنجان چای خوردم و سعی کردم خودم را آرام کنم
[ترجمه ترگمان] یک فنجان چای خوردم و سعی کردم خودم را آرام کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: calming (adj.), calmly (adv.), calmness (n.)
• : تعریف: to become calm (often fol. by "down").
مترادف: cool it, cool off, lull, settle down, tranquilize
متضاد: anger
مشابه: hush, quiet down, relax, settle, soothe, still

- After the wind calmed, we set sail again.
[ترجمه گوگل] پس از آرام شدن باد دوباره به راه افتادیم
[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه باد آرام گرفت، ما دوباره بادبان کشیدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Calm down, and I'll tell you the whole story.
[ترجمه گوگل] آرام باش و من تمام ماجرا را برایت تعریف می کنم
[ترجمه ترگمان] آرام باش، تمام داستان را برایت تعریف خواهم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. calm down
آرام شدن یا کردن،فروکش کردن،فرو نشاندن

2. a calm sea
دریای آرام

3. keep calm
آرام باش !

4. the calm gradually became boring
سکوت کم کم ملال آور شد.

5. she seems calm on the outside
او در ظاهر آرام به نظر می رسد.

6. her voice was calm but her eyes smoldered
صدایش آرام بود ولی از چشمانش آتش می بارید.

7. i tried to calm her fear
کوشیدم واهمه ی او را کاهش دهم.

8. i tried to calm the weeping child
سعی کردم کودک گریان را آرام کنم.

9. she was outwardly calm but raging within
او ظاهرا آرام بود ولی خشم در درونش زبانه می کشید.

10. the air was calm and not a leaf was stirring
هوا آرام بود و حتی یک برگ هم تکان نمی خورد.

11. the sea is calm tonight
امشب دریا آرام است.

12. she studied to appear calm
سعی کرد آرام بنظر بیاید.

13. the nurse tried to calm the sick child
پرستار کوشید کودک بیمار را آرام کند.

14. yesterday, the weather was calm but today it is windy
دیروز هوا آرام بود ولی امروز پر باد است.

15. after a storm calms a calm
پس از توفان هوا آرام می شود،تا پریشان نشود کار به سامان نرسد

16. he tried to keep his voice calm and monotonous as he spoke
در حالی که صحبت می کرد،سعی داشت آرامی و یکنواختی صدای خود را حفظ کند.

17. the motor boat was slitting the calm waters of the lake and approaching us
قایق موتوری آبهای آرام دریاچه را می شکافت و به ما نزدیک می شد.

18. the surface of the society seems calm
ظاهر جامعه آرام به نظر می رسد.

19. despite their insults, he managed to stay calm
علیرغم توهین های آنها او موفق شد که خونسردی خود را حفظ کند.

20. in the garden, there was a pleasant calm
در باغ آرامش دلپذیری حکمفرما بود.

21. he was angry and i was trying to calm him down
او عصبانی بود و من سعی می کردم او را آرام کنم.

22. she walked up and down the hall, endeavoring to calm herself
این طرف و آن طرف سالن راه می رفت و می کوشید خود را آرام کند.

23. it will require a lot of tact to keep her calm
آرام نگه داشتن او مستلزم تدبیر بسیار خواهد بود.

24. i stood amidst the angry crowd and asked them to be calm
در میان جمعیت خشم آلود ایستادم و آنها را به آرامش دعوت کردم.

25. The city is calm again after yesterday's riots.
[ترجمه گوگل]پس از ناآرامی های دیروز، شهر دوباره آرام شده است
[ترجمه ترگمان]این شهر دوباره بعد از شورش های دیروز آرام شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. She's so calm, nothing seems to faze her.
[ترجمه گوگل]او خیلی آرام است، به نظر می رسد هیچ چیز او را نگران نمی کند
[ترجمه ترگمان]او خیلی آرام است، چیزی به نظر نمی رسد که او را ناراحت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. Under his apparent calm lay real anxiety.
[ترجمه گوگل]زیر آرامش ظاهری او اضطراب واقعی نهفته بود
[ترجمه ترگمان]در زیر آن آرامش ظاهری، نگرانی واقعی بر او چیره شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. Yoga gives me a sense of inner calm.
[ترجمه گوگل]یوگا به من احساس آرامش درونی می دهد
[ترجمه ترگمان]یوگا به من احساس آرامش درونی می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. He was well-informed and shrewd, with good, calm judgment.
[ترجمه گوگل]او آگاه و زیرک بود، با قضاوت خوب و آرام
[ترجمه ترگمان]او به خوبی آگاه و زیرک بود، با عقل سلیم و عقل سلیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. The sea was calm and still.
[ترجمه هلیا] دریا آرام و ساکت بود
|
[ترجمه گوگل]دریا آرام و ساکت بود
[ترجمه ترگمان]دریا آرام و آرام بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ارامش (اسم)
composure, peace, calm, quiet, solace, calmness, silence, pacification, equilibrium, repose, lull, quietness, tranquility, serenity, placidity, quietude, taciturnity

سکوت (اسم)
pause, calm, still, silence, reticence, mum, quietism, reticency, taciturnity

سکون (اسم)
calm, quiet, inertia, slack, quiescence, repose, lull, quietness, inactivity, quiescency, immovability, quietude

بی سر و صدایی (اسم)
calm, serenity

ساکت (صفت)
calm, acquiescent, quiet, silent, mute, soothed, imperturbable, still, stilly, dormant, noiseless, reticent, serene, soundless, soft-spoken

ارام (صفت)
calm, quiet, silent, imperturbable, moderate, gentle, still, stilly, appeasable, peaceful, placid, tranquil, whist, bland, placable, composed, self-composed, daft, sedate, serene, staid, taciturn, irenic, pacific, peaceable, self-possessed, unruffled, waveless

خاطر جمع (صفت)
certain, calm, sure, assured, tranquil, cool-headed, even-minded, even-tempered

ملایم (صفت)
good-tempered, easy, calm, quiet, moderate, gentle, meek, soft, peaceful, downy, smooth, benign, mild, bland, clement, sedate, lenient, good-natured, temperate, peaceable

ساکن (صفت)
calm, quiet, still, stilly, resting, inert, static, stationary, motionless, quiescent, irenic, waveless

اسوده (صفت)
easy, calm, tranquil, snug

ساکت کردن (فعل)
conciliate, calm, appease, soothe, quiet, still, silence, pacify, quieten, shush, talk down

فرو نشاندن (فعل)
curb, suppress, calm, appease, stanch, pacify, quell, quench, tranquilize, stifle, extinguish, distinguish, slack, lull, soften, oppress, mollify, repress

ارام کردن (فعل)
assuage, acquiesce, conciliate, calm, appease, soothe, quiet, gentle, still, cool, allay, alleviate, solace, silence, pacify, smooth, becalm, lull, mollify, placate, quieten

انگلیسی به انگلیسی

• peacefulness, quiet, tranquility
relax, soothe, make peaceful
peaceful, tranquil, relaxed
a calm person does not show any worry or excitement.
calm is a state of being quiet and peaceful.
if the weather or sea is calm, there is no wind and so the trees are not moving or the water is not moving.
if you calm someone or calm their fears, you do something to make them less upset, worried, or excited.
if you calm down or if someone or something calms you down, you become less upset, excited, or lively.

پیشنهاد کاربران

آرام
مثال: She remained calm despite the chaos around her.
او با وجود هرج و مرج اطرافش، آرام ماند.
و کتابای کانون زبانreach2 . unit 6 میشه not worried or angry
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : calm
✅️ اسم ( noun ) : calm / calmness
✅️ صفت ( adjective ) : calm
✅️ قید ( adverb ) : calmly
🌐 کلماتی کاربردی برای بیان هوای مطلوب و دلپذیر:
✅ calm – very little wind
✅ clear – no clouds, rain, etc.
✅ clement – pleasant because it is neither very hot nor very cold
✅ cloudless – no clouds in the sky
...
[مشاهده متن کامل]

✅ equable – does not change very much
✅ fair – pleasant and not raining
✅ fine – sunny and not raining
✅ pleasant – dry and neither very hot nor very cold
✅ still – without wind
✅ temperate – a temperate climate or region is never extremely hot or extremely cold
✅ windless – without any wind
منبع: www. writerswrite. co. za

آدم با جنبه
Calm=relaxed
خونسرد
کم رونق.
Prices were cheaper during dhe calm summer.
calm ( علوم جَوّ )
واژه مصوب: آرامه
تعریف: بادی با سرعت کمتر از 0/5 متر بر ثانیه
- You were like a calming for me dione
سلام دوستان
معنیش میشه سکوت، خونسردی
جمله سازی:Hey dear!be calm please
تو کتابای کانون زبان unit 6 میشه not worried or angry.
اگه دوست دارید لایک کنید
کلمات cello , attendant , و معنی اسم خودم یعنی عسل توضیحاتی نوشتم اونارم لایک کنید ( اگه دوست داشتید ) 🖒🌼😇
calm down
I will teach him not to play with the wings of an angel anymore
Without worry
انگلیسی به انگلیسی:
تعریف: without or almost without motion; still; unmoving.
• مترادف: impassive, motionless, stationary, still, unmoving
• متضاد: boisterous, choppy, frantic, frenetic, heavy, turbulent, wild
...
[مشاهده متن کامل]

• مشابه: composed, inactive, placid, quiescent, quiet, serene, smooth, tranquil, undisturbed, unruffled
بی سر و صدا
سکوت
ارامش

Sarah remained calm 🔐
سارا خونسردی اش را حفظ کرد
کسی که نه عصبانی هست نه نگران
معنایش دقیقا آرام نمیشه
Who is not worried or angry. just relaxed.
noun=آرامش
adj=آرام ، ساکــــــــــــــــت
در کتاب کانون زبان میشه not worried or angry

Plaes stay your calm
لطفا خونسردیت را حفظ کن
I tride to stay calm and i ignor him
من یعی کردم ارام باشم و ان مرد را نادیده بگیرم
Your love hug is my paradise
Your beautiful eyes are the pretext for my life
I have my peace of hands
And the lips of the soul are breath sober and calm
آغوش عشق تو بهشت من هست
چشمان زیبای شما بهانه ی زندگی هستند
دستات آرامش وجودم
و لبات جون نفس و دل آرامم هست
relaxed
اسوده خاطر بودن - ارامش
Not nervous
آرامش وآرام

آسوده
Not worried or angry
خونسردی
ارامش
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس