اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act, process, or result of calculating or making computations.
• مترادف: computation, counting, measure, reckoning
• مشابه: compute, outcome, sum, sum total
• مترادف: computation, counting, measure, reckoning
• مشابه: compute, outcome, sum, sum total
- Figuring out how much money each person should pay for the dinner required calculation.
[ترجمه گوگل] محاسبه مقدار پولی که هر فرد باید برای شام بپردازد، مورد نیاز است
[ترجمه ترگمان] فهمیدن اینکه هر فرد چقدر پول باید بابت شام مورد نیاز پرداخت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فهمیدن اینکه هر فرد چقدر پول باید بابت شام مورد نیاز پرداخت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: an estimation based on prior experience and information.
• مترادف: appraisal, assessment, estimation, reckoning
• مشابه: judgment
• مترادف: appraisal, assessment, estimation, reckoning
• مشابه: judgment
• (3) تعریف: planning; forethought.
• مترادف: designing, forethought, planning
• مشابه: anticipation, intention, prudence
• مترادف: designing, forethought, planning
• مشابه: anticipation, intention, prudence
• (4) تعریف: deliberate scheming.
• مترادف: contriving, designing, plotting, scheming
• مشابه: conspiring, inventing, planning
• مترادف: contriving, designing, plotting, scheming
• مشابه: conspiring, inventing, planning
- They say she got her husband through calculation.
[ترجمه گوگل] می گویند شوهرش را از طریق محاسبه به دست آورده است
[ترجمه ترگمان] میگن شوهرش حساب کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] میگن شوهرش حساب کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید