فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: calculates, calculating, calculated
حالات: calculates, calculating, calculated
• (1) تعریف: to compute mathematically.
• مترادف: compute, count, figure, measure
• مشابه: add, cipher, divide, enumerate, estimate, multiply, subtract, sum, tally, total
• مترادف: compute, count, figure, measure
• مشابه: add, cipher, divide, enumerate, estimate, multiply, subtract, sum, tally, total
- You made an error when you calculated the score.
[ترجمه گوگل] هنگام محاسبه امتیاز اشتباه کردید
[ترجمه ترگمان] وقتی امتیازات رو محاسبه کردی اشتباه کردی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی امتیازات رو محاسبه کردی اشتباه کردی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- If you calculate the cost of driving your car to work everyday, you'll find that it's much cheaper to ride the bus.
[ترجمه گوگل] اگر هزینه رانندگی روزانه تا محل کار خود را محاسبه کنید، متوجه خواهید شد که اتوبوس سواری بسیار ارزان تر است
[ترجمه ترگمان] اگر هزینه رانندگی اتومبیل را هر روز محاسبه کنید، خواهید دید که راندن اتوبوس بسیار ارزان تر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اگر هزینه رانندگی اتومبیل را هر روز محاسبه کنید، خواهید دید که راندن اتوبوس بسیار ارزان تر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to determine, estimate, or project.
• مترادف: determine, estimate, gauge, reckon
• مشابه: ascertain, compute, judge, measure, project, put, weigh
• مترادف: determine, estimate, gauge, reckon
• مشابه: ascertain, compute, judge, measure, project, put, weigh
- I would calculate that the nearest gas station is about five miles down that road.
[ترجمه گوگل] من محاسبه می کنم که نزدیک ترین پمپ بنزین حدود پنج مایل در آن جاده است
[ترجمه ترگمان] من محاسبه می کنم که نزدیک ترین ایستگاه گاز در حدود پنج مایل پایین تر از آن جاده قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من محاسبه می کنم که نزدیک ترین ایستگاه گاز در حدود پنج مایل پایین تر از آن جاده قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The instructor calculated that the students would need two hours to finish the exam.
[ترجمه گوگل] مربی محاسبه کرد که دانش آموزان دو ساعت برای اتمام امتحان نیاز دارند
[ترجمه ترگمان] مربی محاسبه کرد که دانش آموزان برای پایان امتحان به دو ساعت نیاز خواهند داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مربی محاسبه کرد که دانش آموزان برای پایان امتحان به دو ساعت نیاز خواهند داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to make suited; design.
• مترادف: design, suit
• مشابه: adapt, constitute, contrive, fit
• مترادف: design, suit
• مشابه: adapt, constitute, contrive, fit
- It's a scheme that is calculated to make money.
[ترجمه گوگل] این طرحی است که برای کسب درآمد محاسبه شده است
[ترجمه ترگمان] این طرحی است که برای ایجاد پول محاسبه می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این طرحی است که برای ایجاد پول محاسبه می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to determine a result mathematically.
• مترادف: compute, figure, measure
• مشابه: add, cipher, count, determine, divide, enumerate, multiply, subtract
• مترادف: compute, figure, measure
• مشابه: add, cipher, count, determine, divide, enumerate, multiply, subtract
• (2) تعریف: to make an assessment or estimation.
• مترادف: count, estimate, reckon
• مشابه: determine, forecast, predict
• مترادف: count, estimate, reckon
• مشابه: determine, forecast, predict
• (3) تعریف: to depend or count (usu. fol. by "upon" or "on").
• مترادف: count on, depend, reckon, rely
• مشابه: anticipate, expect, intend
• مترادف: count on, depend, reckon, rely
• مشابه: anticipate, expect, intend
- I calculated on her being here to help us.
[ترجمه گوگل] من حساب کردم که او اینجاست تا به ما کمک کند
[ترجمه ترگمان] من حساب کردم که اون اومده اینجا تا به ما کمک کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من حساب کردم که اون اومده اینجا تا به ما کمک کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید