control

/kənˈtroʊl//kənˈtrəʊl/

معنی: بازرسی، کنترل، کاربری، باز بینی، کنترل کردن، تنظیم کردن، نظارت کردن
معانی دیگر: (در اصل) ریز اقلام و محاسبات را با مراجعه به دفتر کل سنجیدن و تصدیق کردن، لگام کردن، مهار کردن، تحت سلطه درآوردن، واپاد کردن، تحت فرمان داشتن، به کار انداختن، عنان، اختیار، فرمان، وارسی، وسیله ی مهار کردن، (معمولا جمع) دستگاه (برای تنظیم یا مهار کردن)، ابزار، (دستگاه) هدایت، (رادیو و دستگاه های الکترونیکی و غیره) سویچ، دکمه، پیچ، (امور مالی) تنظیم کردن، راستا کردن، وارسی کردن، وارسیدن، (تجربه یا آزمایشی را با مراجعه به تجارب قبلی یا معیارهای مربوطه) تایید کردن، (در سنجش و تایید تجربیات علمی) سنجه، معیار

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: controls, controlling, controlled
(1) تعریف: to exercise the power to regulate, dominate, or manipulate; command.
مترادف: command, direct, dominate, lead, manage, oversee, regulate, rule
مشابه: administer, boss, domineer, govern, guide, influence, manipulate, restrain, ride roughshod over, subjugate, subordinate, superintend, supervise, sway

- You'll have to learn to control your dog.
[ترجمه آریانا امامیان] بایدیاد بگیری که رفتار سگت رو کنترل کنی
|
[ترجمه گوگل] شما باید یاد بگیرید که سگ خود را کنترل کنید
[ترجمه ترگمان] باید یاد بگیری که سگت رو کنترل کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The country was controlled by the military during those years.
[ترجمه گوگل] این کشور در آن سال ها تحت کنترل ارتش بود
[ترجمه ترگمان] این کشور در طی آن سال ها تحت کنترل ارتش بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to hold within limits; restrain.
مترادف: check, contain, curb, govern, guide, hold, limit, rein in, restrain, restrict, stop, subdue
مشابه: bridle, chasten, constrain, determine, harness, hinder, impede, leash, master, rein, repress, suppress, withhold

- He could not control his anger any longer, and he began shouting at the clerk.
[ترجمه گوگل] او دیگر نتوانست عصبانیت خود را کنترل کند و شروع به فریاد زدن بر سر کارمند کرد
[ترجمه ترگمان] دیگر نمی توانست خشم خود را مهار کند و شروع به فریاد سر منشی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to stop the growth or spread of.
مترادف: confine, contain, curb, limit, rein in, restrain, restrict, stop
مشابه: constrain, harness, prevent, suppress

- Attempts to control the disease have failed.
[ترجمه گوگل] تلاش ها برای کنترل این بیماری شکست خورده است
[ترجمه ترگمان] تلاش ها برای کنترل این بیماری شکست خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The farmers use chemicals to control insects and other pests.
[ترجمه گوگل] کشاورزان از مواد شیمیایی برای کنترل حشرات و سایر آفات استفاده می کنند
[ترجمه ترگمان] کشاورزان از مواد شیمیایی برای کنترل حشرات و سایر آفات استفاده می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to assure the validity of by providing a means of comparison, esp. in scientific research.
مشابه: corroborate, validate, verify

- He controlled the experiment with subjects who were given a placebo.
[ترجمه گوگل] او آزمایش را با افرادی که به آنها دارونما داده شد، کنترل کرد
[ترجمه ترگمان] او این آزمایش را با افرادی که از دارونما استفاده کرده بودند کنترل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: controllable (adj.), controlled (adj.), controllably (adv.)
(1) تعریف: the power or authority to control someone or something.
مترادف: authority, command, direction, domination, jurisdiction, management, mastery, power, regulation, rule
مشابه: charge, constraint, disposal, disposition, governance, government, hindrance, leash, restraint, restriction, say, supervision, sway

- The Americans took control of Guam after the war.
[ترجمه گوگل] آمریکایی ها پس از جنگ کنترل گوام را به دست گرفتند
[ترجمه ترگمان] آمریکایی ها بعد از جنگ کنترل گوام را به دست گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was a struggle to keep control over the unruly students.
[ترجمه گوگل] این یک مبارزه برای حفظ کنترل دانشجویان سرکش بود
[ترجمه ترگمان] این تلاشی برای مهار کردن کنترل دانشجویان سرکش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the state or condition of being controlled.
مترادف: bondage, captivity, restriction, slavery, subjugation
مشابه: confinement, constraint, hindrance, restraint

- The car spun out of control.
[ترجمه گوگل] ماشین از کنترل خارج شد
[ترجمه ترگمان] اتومبیل از کنترل خارج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a means of comparison, esp. in scientific experiments.
مشابه: constant

- Without controls, there is no way to evaluate the results of the study.
[ترجمه گوگل] بدون کنترل، هیچ راهی برای ارزیابی نتایج مطالعه وجود ندارد
[ترجمه ترگمان] بدون کنترل، هیچ راهی برای ارزیابی نتایج این مطالعه وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: (often pl.) a device or set of devices for operating or guiding a vehicle or other machinery.
مترادف: dials, instrument panel, switches
مشابه: adjustment, buttons, dashboard, gauges, gears, handles, instruments, knobs, levers

- The co-pilot was at the controls when the plane suddenly lost altitude.
[ترجمه گوگل] کمک خلبان در کنترل بود که هواپیما به طور ناگهانی ارتفاع را از دست داد
[ترجمه ترگمان] خلبان در حال حاضر کنترل را در دست داشت که هواپیما ناگهان از بین رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a means of stopping or preventing the growth or spread of something undesirable.
مترادف: check, curb, damper, regulator, restrainer, restraint
مشابه: bit, block, brake, bridle, ceiling, constraint, harness, hindrance, leash, limitation, obstruction, rein, restriction

- pest control
[ترجمه گوگل] کنترل آفات
[ترجمه ترگمان] کنترل آفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- disease control
[ترجمه گوگل] کنترل بیماری
[ترجمه ترگمان] کنترل بیماری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. control your tongue!
زبان خود را مهار کن !

2. control one's temper
جلوی غیظ یا خشم خود را گرفتن،بد خلقی نکردن

3. batch control
کنترل دسته ای

4. cruise control
(اتومبیل) بهین رو،کروز کنترل

5. crystal control
مهار کوارتزی

6. her control over her feelings . . .
تسلط او بر احساسات خود . . .

7. import control
مهار کردن واردات

8. monetary control
نظارت بر پول

9. slack control
کنترل کم

10. spot control of traffic
کنترل ترافیک در محل

11. stimulus control
مهار انگیزه

12. the control knob on an instrument panel
دکمه ی کنترل در صفحه ی سویچ(ها)

13. tight control
کنترل شدید

14. to control accounts
حساب ها را بررسی کردن

15. to control inflation
تورم را مهار کردن

16. gain control
سلطه یا اختیار کسب کردن،مهار کردن،تحت فرمان گرفتن

17. ignition control
(اتومبیل) تنظیم جرقه

18. in control
مسئول،صاحب اختیار،متصدی

19. inventory control
بازبینی موجودی

20. lose control
سلطه یا اختیار را از دست دادن،از عهده برنیامدن،کنترل از دست دادن،عنان از دست دادن

21. take control
تحت سلطه یا فرمان درآوردن،در اختیار گرفتن،عنان به دست گرفتن

22. under control
تحت فرمان یا کنترل،مهار شده،در اختیار

23. an aircraft's control panel
تابلوی فرمان هواپیما

24. mankind cannot control the caprices of nature
بشر نمی تواند بوالهوسی های طبیعت را مهار کند.

25. the volume control on an amplifier
دکمه ی تنظیم صدای بلندگو

26. we must control this monstrosity which goes under the name of bureaucracy
بایستی این هیولا را که دیوان سالاری نام دارد مهار کنیم.

27. out of control
لگام گسیخته،خارج از کنترل،خودسر

28. he came to control a whole parcel of maritime companies
او کنترل یک عالمه شرکت دریانوردی را به دست آورد.

29. impulse susceptible of control
انگیزه ی مهار پذیر

30. she has little control over her emotions
او بر احساسات خود مسلط نیست.

31. the government seized control of oil companies
دولت شرکت های نفتی را خلع ید کرد.

32. to loosen one's control of something
کنترل خود را نسبت به چیزی کم کردن

33. who is in control here?
متصدی اینجا کیست ؟،کی اینجا را اداره می کند؟

34. beyond control, outside control
خارج از توانایی یا سلطه،خودسر

35. a scheme to get control of the government
ترفندی برای اعمال نفوذ در دستگاه دولت

36. she could no longer control her pent-up feelings
او دیگر قادر نبود که احساسات سرکوب شده ی خود را مهار کند.

37. he made a bid to control the company
سعی کرد کنترل شرکت را به دست آورد.

38. some events are beyond human control
برخی رویدادها از کنترل بشر خارج است.

39. the children went out of control
بچه ها لگام گسیخته شدند.

40. the government was under the control of a few aristocrats
حکومت در اختیار معدودی از اشراف بود.

41. the movement away from government control of commerce
گرایش مخالف با کنترل بازرگانی از طرف دولت

42. the workers here elect and control their bosses
در اینجا کارگران مدیران خود را انتخاب و کنترل می کنند.

43. they acted in collusion to control the prices
آنها برای کنترل قیمت ها با هم تبانی می کردند.

44. if like the lord, i had control over the firmament . . .
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان . . .

45. the rocket was ignited by remote control
موشک با کنترل از راه دور پرتاب (آتش) شد.

46. an athlete who was schooled in weight control
ورزشکاری که در مهار کردن وزن خود ممارست کرده بود

47. in a democracy the government does not control the media
در یک کشور مردم سالاری (دموکراسی)،دولت رسانه ها را کنترل نمی کند.

48. the dictator was trying to perpetuate his control
آن دیکتاتور می کوشید کنترل خود را دائمی کند.

49. the hindu religion has no injunctions against birth control
مذهب هندو ممنوعیتی برای جلوگیری از آبستنی ندارد.

50. a village which was presumed to be under vietcong control
دهکده ای که تصور می شد تحت کنترل ویت کنگ ها باشد

51. the government claims that it has the situation under control
دولت ادعا می کند که بر اوضاع مسلط است.

52. why should we disquiet ourselves in vain in the attempt to control our destiny
چرا بایستی با کوشش بیهوده در راه مهارسازی سرنوشت،خود را دچار دل شوریدگی کنیم.

مترادف ها

بازرسی (اسم)
control, search, exam, examination, audit, inspection, detection, cross-examination, examen

کنترل (اسم)
control, rein

کاربری (اسم)
control

باز بینی (اسم)
verification, control, revision

کنترل کردن (فعل)
control, bridle, govern, qualify

تنظیم کردن (فعل)
order, adjust, modulate, regulate, redact, formulate, frame, control, regularize, regiment, make out, edit, line up

نظارت کردن (فعل)
direct, administer, control, administrate, proctor, supervise

تخصصی

[حسابداری] کنترل
[سینما] کنترل
[عمران و معماری] کنترل - کنترل کردن - وارسی - وارسیدن
[کامپیوتر] کنترل - کنترل - مؤلفه ای نرم افزاری در Activex، Visual Basic یا سیستمی مشابه آن . اکثر کنترل های اولیه، مؤلفه های رابط کاربر مانند کادرهای کنترل، نوارهای لغزنده و نظایر آن هستند.
[دندانپزشکی] کنترل
[برق و الکترونیک] کنترل 1. عاملی که باعث راه اندازی، توقف، یا تنظیم بخشی از یک سیستم می شود . 2 . بخشی از رایانه ی رقمی که دستورالعملها را با توالی صحیح فراخوانی، رمز گشایی و اجرا می کند و بر اساس آن سیگنالهای مناسب را به واحد حساب و منطق یا قسمتهای دیگر ارسال می کند . 3. بررسی درستی عملیات که به صورت ریاضی در بر خی کامپیوتر ها استفاده می شود . 4 . آزمایشی که میزان خطا در مشاهدات یا اندازه گیریهای تجربی را تعیین می کند . - کنترل
[فوتبال] کنترل
[مهندسی گاز] نظارت کردن ا کنترل کردن ا بازرسی کردن
[زمین شناسی] مهار، کنترل الف) داده های بعدی هم رشد یا مطابق که برای تعیین موقعیت، ارتفاعات، مقیاس و جهت گیری جزئیات یک نقشه استفاده می شوند و برای تفسیرها و توضیحات بر روی نقشه بکار می روند. ب) تجمع نقاط با قرارگیری دقیق که تعیین کننده دقت یک نقشه است و با آن مساحی ثانویه محلی ممکن است برای اطمینان از دقت الزامی آنها همراه شود. سیستمی از اندازه گیری های نسبتاً دقیق نقاط، نشانه ها یا اشیاء بر روی زمین، که موقعیتهای افقی و یا عمودی آنها کمابیش با دقت خوبی توسط ابزارهای مساحی تعیین شده است. نقشه ای که شامل نقاط بسیاری از این دست است. به نقشه ای گفته می شود که دارای مهار یا کنترل خوب یا مناسب می باشد. (هیدرولیک): یک مقطع یا بخش مستقیم یک کانال باز که در آن شرایط طبیعی یا مصنوعی سبب می شود سطح آب بالاتر از آن نشان دهنده تخلیه باشد. ب) مقطع عرضی آبراهه که گلوگاهی برای یک جریان مشخص بوده و بار انرژی مورد نیاز برای کاهش جریان را تعیین می نماید. در یک کانال باز، این نقطه ای که در آن جریان بحرانی است. در یک آب گذر یا لوله بستر این نقطه ای است که آن فشار هیدروستاتیک و مساحت مقطع عرضی جریان مشخصاً ثابت شده است به جز در حالی که جریان در یک نقطه دیگر توسط یک فشار هیدرواستاتیک برابر با بیشترین خلا ء برابر است که می تواند در آن نقطه بدون خدشه باقی بماند.
[بهداشت] واپاد - کنترل - مبارزه - شاهد
[صنعت] کنترل، بازرسی، کنترل کردن
[حقوق] کنترل کننده، نظارت کردن، کنترل، نظارت
[نساجی] نظارت - بازرسی - کنترل معاینه - وسیله کنترل تامین کشیدگی نخ - ترمز متوقف کردن
[ریاضیات] کنترل، بازرسی، نظارت، بازبینی کردن، شاهد، کنترل کردن
[آمار] 1. کنترل 2. شاهد
[آب و خاک] پایش، مهار، کنترل

انگلیسی به انگلیسی

• rule, command; supervision; control panel; restraint
rule, command; restrain; supervise; examine, check
people who control a country or organization have the power to take all the important decisions about the way it is run.
control is the power or authority that someone has to make decisions about the way things are managed.
to control a machine, process, or system means to make it work in the way that is required.
control of a machine, process, or system is the fact of making it work in the way required.
if you control yourself or your feelings, you make yourself behave calmly when you are feeling angry, excited, or upset.
if you have control over yourself, you have the ability to make yourself behave calmly.
to control something dangerous means to prevent it from becoming worse or spreading.
a control is a device such as a switch which is used to operate a machine.
controls are the methods that are used by a government or official organization to make restrictions on wage increases, immigration, credit, and so on.
if you are in control of something that is happening, you are able to decide how it develops.
if something is beyond your control or outside your control, you do not have any power to affect or change it.
if something is out of control, no-one has the power to stop it causing damage or harm.
if something harmful is under control, it is being dealt with successfully and is unlikely to cause any more harm.
if something is under your control, you have the power to decide what will happen to it.

پیشنهاد کاربران

پایش
واپایش
معادل فرمانگر برای اسم و فرمانگری کردن برای فعل این واژه خیلی کاربردی و مناسب به نظر میاد
اگر نخواهیم �کنترل� را در متنمان به کار ببریم، چه برابری داریم که به جای این وام واژه بگذاریم؟
بیایید و در این بارش فکری همراه شوید. بسته به بافت، این برابرها به جای کنترل به کار می آید.
🔻 دیگرکنترلی:
...
[مشاهده متن کامل]

🔸مدیریت کردن
🔹احاطه داشتن
🔸تسلط یافتن
🔹سلطه داشتن
🔸اشراف داشتن
🔹مهار کردن
🔸سایه انداختن
🔹غالب بودن
🔸غلبه داشتن
🔹در اختیار گرفتن
🔸زیرنظر گرفتن
🔹مراقبت کردن
🔸بازرسی کردن
🔹تحت نظر گرفتن
🔸هدایت کردن
🔹بازدید کردن
🔸تفتیش کردن
🔹وارسی کردن
🔸در شمار آوردن
🔹جُستن
🔸جست وجو کردن
🔹غالب آمدن
🔸در چنگ داشتن
🔹راهبری کردن
🔸تفوق یافتن
🔹استیلا داشتن
🔸مُنقاد کردن
🔹نظام بخشیدن
🔸نظم دادن
🔹اداره کردن
🔸قانونمند ساختن
🔹عنان کسی را در دست گرفتن
🔻 خودکنترلی:
🔸مدارا کردن
🔹ساختن
🔸تحمل کردن
🔹خون سرد ماندن
🔸خشم را فروخوردن
🔹خم به ابرو نیاوردن
🔸صبوری کردن
🔹دندان بر جگر گذاشتن
خانهٔ ویراستار

🇮🇷 واژه ی برنهاده ( ابزار ) : واپاگَر 🇮🇷
exercise control over
1. کنترل 2. شاهد، گواه ( در آزمایش علمی )
کنترل چیزی یا کسی را به دست گرفتن
He controls me
مرا اسیر خود کرده است.
♦️
نوواژه برای جایگزینیِ #to_control به معنای تعیین کردنِ رفتارِ چیزی یا کسی؛ هدایت کردنِ اجرایِ چیزی؛ و جُزین
ا↙️
#ترنادن ( tornādan )
یا:
#ترناییدن ( tornāyidan ) 👈 ترنای ( ستاکِ برساخته از ریشه ی نیاایرانیِ θra ( n ) č به معنای سرکوب کردن و فشردن ) - - یدن ( نشانه ی مصدر )
...
[مشاهده متن کامل]

( پایین صفحه را ببینید. )
🔺 نکته:
ستاکِ حالِ تُرنادن می شود: تُرنای. ( بسنجید با گشادن —� گشای. )
▪️مثال:
۱ - او به کار گمارده شد تا راهبردِ بازاریابی در شرکت را بِتُرنایَد ( کنترل کند. )
۲ - کسانی که روزگاری سرافرازانه گوشه هایی از جهان را می تُرنادَند ( کنترل می کردند، ) پس از شکست های پی در پی به تاریخ پیوستند.
🔺توجه:
🔹 #control به عنوانِ اسم
🔹 #ترنایش ( تُرنایِش )
▪️مثال:
۱ - رسانه ها پلیسِ آمریکا را به دلیلِ شیوه ای که برای تُرنایشِ ( کنترلِ ) راهپیماییِ مردم برگزید به شدت نکوهش کردند.
۲ - ریچاردِ سوم خودکامه ای بود که پس از کشتارِ هشت تن از خانواده ی خود تُرنایشِ ( کنترل ) ِ کشورِ انگلستان را به دست گرفت.
🔸 #controller
🔸 #ترنایش گر ( تُرنایِش گر )
▪️مثال:
۱ - میمون ها آموزش دیده بودند تا با فشاردادنِ یک تُرنایش گرِ ( کنترل کننده ی ) دستی به پرسش های تصویری پاسخ دهند.
۲ - او تُرنایش گرِ ( کنترل کننده ی ) یک دیدافزار بود که می توانست تا ده ها میلیون سالِ نوری فاصله از زمین را نِپاهِش ( رَصَد ) کند.
🔹 #controllable
🔹 #ترنادنی
یا: #ترنایش شایا ( تُرناشایا )
یا: #ترنایش پذیر
▪️مثال:
چنین می نمود که خیزشِ مردمی برای سرنگونیِ حکومت تُرنادَنی ( تُرناشایا، کنترل شدنی، قابلِ کنترل ) نبود.
🔸 #controllability
🔸 #ترنایش شایایی ( تُرناشایایی )
یا: #ترنایش پذیری
▪️مثال:
وقتی میل فرمان از جا دربرود، تُرنایش پذیریِ ( تُرناشایاییِ، قابلیتِ کنترلِ ) خودرو به زیرِ بیست درصد می رسد.
🔹 #remote_control
🔹 #ترناگر_دورا
یا: #دور_ترناگر
یا: #دورترنا
یا: #ترناگر
یا: #فرمان گر_دورا
یا: #دور_فرمان گر
یا: #فرمان گر
▪️مثال:
۱ - آن ها بمب را با استفاده از یک تُرنا گر منفجر کردند، و ده ها آدمِ بی گناه را به خاک وخون کشیدند.
۲ - فرمان گرِ تلویزیون را برداشته بود و از این کانال به آن کانال می رفت و همه را کلافه کرده بود.
🔸 #control_panel
🔸 #پرال_ترنایش ( پرالِ تُرنایش )
یا: #پرال_فرمان ( پرالِ فرمان )
🔹 هم ریشه های دیگرِ #ترنادن و #ترنایش در زبان های ایرانی:
اوستایی 👈 به هم فشردن ➖ - θreņc
پارتی 👈 سرکوب شدن ➖ - tryxs
ختنی 👈 کنترل کردن ➖ - āhalj
سغدی 👈 کنترل کردن ➖ ftrync
فارسی 👈 ترنجیدن ( فشردن ) ، آدرَنگ، تَرَغده، تَرَنگ ( تنگِ اسب )
اشکاشمی 👈 به هم فشردن ➖ teranĵ
مونجی 👈 کشیدن و گستردن ➖ - tro ( n ) jv
یدغه ای 👈 گره زدن ➖ trāž
واخی 👈 فشردن ➖ tranĵ
گوتیک 👈 فشردن ➖ dreihan
آلمانی نو 👈 فشردن ➖ dr�ngen
پورواهندواروپایی 👈 فشردن ➖ - trenkⓦ
🔺 نکته:
۱ - چنان که می بینید واژه ی تُرنادن از ریشه ی trenk به معنای فشردن در هندواروپایی می آید. رابطه ی میانِ فشردن و کنترل یا مهار کردن را به خوبی می توان در تَرَنگ ( تنگِ اسب ) دید که زینِ اسب را کنترل کرده و از لغزش یا چرخشِ آن جلوگیری می کند. دقیقاً همین معنا نیز از واژه ی انگلیسی برمی آید. توجه کنید:
control = contra roll
contra = ضدِ ، علیهِ
roll = چرخیدن، غلتیدن
( برای توضیحِ واژه ی "ترنگ" و دیگر مشتق ها بروید به: حسن پور، جلدِ دوم، درآیه ی ۱۴۸۱ . )
🔻🔻🔻
@JavidPajin 👈 فرهنگِ ریشه شناختیِ واژگانِ عمومی و تخصصی

منابع• https://t.me/JavidPajin/965
control ( عمومی )
واژه مصوب: واپایش
تعریف: نظارت و مدیریت بر چیزی یا مهار و محدود سازی آن |||* الفاظی را که تاکنون در برابر واژۀ «کنترل» رایج بوده است، مانند اداره و مهار و بازبینی و بازرسی و نظارت و ضبط و مراقبت، می توان همچنان به کار برد. از واپایش که واژه ای نوساخته است، می توان در مواردی که این الفاظ به کار نمی روند یا معنایی متفاوت با آنها در مد نظر است استفاده کرد.
...
[مشاهده متن کامل]

راهبری
اَنکُژیدَن.
به انقیاد درآوردن، مقید کردن
controlled by something: در انقیاد چیزی بودن، منقاد چیزی بودن
در اختیار گرفتن / نحن اختیار قراردادن
بهره بردن
بهره برداری کردن از
به کار بستن / به کار زدن
واپاییدن.
Control = کنترل
Controller = کنترلنده
Controlled = کنترلیده
Controllable = کنترل پذیر
Controllablize = کنترلپذیریدن
Controllability = کنترل پذیری
Ctrl - مخفف کلمه ی کنترل - Control
توضیحات بیشتر درباره مخفف ها در صفحه کلید:
در صفحه کلید کامپیوتر ، بعضی از کلید ها دارای اسم کوچک شده است مانند - Del - مخفف کلمه ی دلیت - Delete - به معنای حذف یا - ins - مخفف کلمه ی اینسرت - insert - به معنای قرار دادن یا - PrtSc - مخفف کلمه ی پرینت اسکرین - print screen به معنای عکس از صفحه ( ی نمایش ) یا - num lock - مخفف کلمه ی نامبر لاک - number lock - به معنای قفل شماره ( یا همان قفل صفحه ی عددی ) یا - Ctrl - مخفف کلمه ی کنترل - Control یا - Esc - مخفف کلمه ی اِسکِیپ - escape - به معنای خروج ( در اصل به معنای در رفتن ) یا - Pg Up - مخفف کلمه ی پیج آپ - page up - به معنای صفحه ی بالا یا - Pg Dn - مخفف کلمه ی پیج دوون - pagedown - به معنای صفحه ی پایین یا - Caps lock - کپس لاک - یحتمل مخفف capital letters lock - به معنای قفل حروف بزرگ یا - ScLk ، ScrLk یا Slk - مخفف کلمه ی اسکرول لاک - Scroll Lock
...
[مشاهده متن کامل]

دامپزشکی و علوم دامی
شاهد، مهار کردن
1. پایش 2. هدایت 3. مهار، قدرت مهار
Noun :
a switch or other device by which a device or vehicle is regulated
Switch
Knob
Button
Dial
Handle
Instrumental panels
Dashboard
کلیه ی وسایل که یک وسیله نقلیه یا یک دستگاه را کنترل و هدایت میکنند.
...
[مشاهده متن کامل]

مثل
سوییچ - کلید ( روشن و خاموش و . . . ) - دکمه - دسته - صفحه های نمایشی - صفحه ی دکمه ها - صفحه ی عقربه ها - تابلوی فرمان و غیره
These controls are locked.

Noun
the ability to manage a machine, vehicle, or other moving object.
مهارت و توانایی کار کردن با وسایل نقلیه/ دستگاه ها
مهارت هدایت کردن وسایل نقلیه / ماشین، کشتی، هواپیما
Ship ( controlled by computer ) reacted more rapidly than human control could have maneuvered her.
...
[مشاهده متن کامل]

Star Trek TOS
هدایت کردن
کار کردن با ماشین آلات/دستگاه ها

مهار یک واژه عربی است و واژه ( مهارش ) !!! غلط است .
لطفا درج شود با سپاس فراوان.

مهار - مهارش
به دست گیری - در دست داشتن یا گرفتن
مثلا:
مهار توپ - مهارش ( کنترل ) گرمای آزادشده
به دست گرفتن اوضاع
در دست داشتن وضعیت، شرایط، جامعه و. . .
خوش باشید.
شاهد ( در آزمایشات مزرعه ای )
اداره کردن
کنترل
کنترل کردن ، اداره کردن ، نظاره ، کنترل
new teachers often find it difficult to control their classes 🛩🛩
اغلب معلم های تازه احساس میکنند ک کنترل کردن کلاسشان سخت است
ریاضی 92 ، ریاضی 87
در دست داشتن، در اختیار گرفتن، فرمانروایی ، فرماندهی، مهار، اختیار ( ات ) ، سلطه، لگام، تصاحب، کنترل، تسلط، تملک، مالکیت، سلطه گری، احاطه، وقوف
کنترل ( کردن ) - نظارت ( کردن )
عنان و مهار چیزی را به دست گرفتن
واپایش - مهار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٢)

بپرس