compose

/kəmˈpoʊz//kəmˈpəʊz/

معنی: درست کردن، ساختن، سرودن، تصنیف کردن
معانی دیگر: ترکیب کردن، همنهشتن، همنهش کردن، هم نهشته کردن یا شدن، تشکیل دادن، تنظیم کردن، انشا کردن، گفتن، نگاشتن، (موسیقی) ساختن، سراییدن، تلفیق کردن، اصلاح و تعدیل کردن، (در مورد ارقام و غیره) آشتی دادن، حل و فصل کردن، (خود را) آرام کردن، جمع و جور کردن، (چاپ) حروف چینی کردن، (با کامپیوتر یا عکسبرداری و غیره) چاپ کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: composes, composing, composed
(1) تعریف: to form or combine into a whole.
مترادف: constitute, forge, form, make up
مشابه: build, combine, fabricate, fashion, make, manufacture, mold, shape, synthesize, unite, weave

- The director composed the choir of the best singers from each of the churches.
[ترجمه گوگل] کارگردان گروه کر از بهترین خوانندگان هر یک از کلیساها را ساخت
[ترجمه ترگمان] کارگردان، گروه کر بهترین خوانندگان را از هر یک از کلیساها تشکیل داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The chef composed the salad of grapefruit wedges, avocado slices, and fresh greens.
[ترجمه گوگل] سرآشپز سالاد را از تکه های گریپ فروت، تکه های آووکادو و سبزیجات تازه درست کرد
[ترجمه ترگمان] آشپز سالاد کلم گریپ فروت، slices آووکادو و سبزیجات تازه را تهیه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make up the parts or elements of.
مترادف: constitute, form
مشابه: make up

- These twenty people compose the class.
[ترجمه گوگل] این بیست نفر کلاس را تشکیل می دهند
[ترجمه ترگمان] این بیست نفر کلاس را تشکیل می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Coal is composed of organic materials.
[ترجمه گوگل] زغال سنگ از مواد آلی تشکیل شده است
[ترجمه ترگمان] زغال سنگ از مواد آلی تشکیل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to create (music or written works).
مترادف: author, create, originate, write
مشابه: arrange, devise, fashion, improvise, make, pen, produce

- Beethoven composed nine complete symphonies.
[ترجمه گوگل] بتهوون 9 سمفونی کامل ساخت
[ترجمه ترگمان] بتهوون نه سمفونی کامل را ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I need some time to compose my speech for tomorrow.
[ترجمه گوگل] من به مدتی نیاز دارم تا سخنرانی خود را برای فردا بنویسم
[ترجمه ترگمان] من یکم وقت میخوام تا سخنرانی هام رو برای فردا درست کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She's composing a letter of complaint to the school board.
[ترجمه گوگل] او در حال نوشتن نامه ای برای شکایت به هیئت مدیره مدرسه است
[ترجمه ترگمان] او در حال نگارش یک نامه شکایت به هیات مدیره مدرسه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to bring or return (oneself) to a state of calm or readiness.
مترادف: collect
متضاد: abandon

- The violinist was nervous but composed himself before making his entrance.
[ترجمه گوگل] نوازنده ویولن عصبی بود، اما قبل از ورودش، خودش را جمع و جور کرد
[ترجمه ترگمان] The عصبی بود اما قبل از اینکه وارد شود خودش را آرام کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You must stop crying now and compose yourself.
[ترجمه گوگل] حالا باید گریه نکنی و خودت را جمع و جور کنی
[ترجمه ترگمان] حالا دیگر گریه نکن و خودت را جمع و جور کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to bring to a state of stillness or quiet.
مترادف: calm, pacify, quiet, still
متضاد: agitate, discompose, rile, rouse, stir
مشابه: collect, ease, mollify, placate, relax, soothe, tame

- The master of ceremonies did his best to compose the hysterical crowd.
[ترجمه گوگل] مجری تمام تلاش خود را کرد تا جمعیت هیستریک را تشکیل دهد
[ترجمه ترگمان] رئیس تشریفات تمام سعی خود را کرد تا جمعیت hysterical را جمع و جور کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to create music or written works.
مترادف: create, write
مشابه: conceive, imagine, improvise, produce

- I need silence while I'm composing.
[ترجمه گوگل] در حین آهنگسازی نیاز به سکوت دارم
[ترجمه ترگمان] من به سکوت احتیاج دارم وقتی که دارم آهنگ می سازم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to compose account differences
اختلاف حساب ها را برطرف کردن

2. don't cry! compose yourself
گریه نکن ! خودت را جمع و جور کن !

3. She began to compose at an early age.
[ترجمه حسین] او در خردسالی شروع به نوشتن کرد.
|
[ترجمه گوگل]او از سنین پایین شروع به آهنگسازی کرد
[ترجمه ترگمان]او در سنین پایین شروع به آهنگسازی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. England, Scotland and Wales compose the island of Great Britain.
[ترجمه گوگل]انگلستان، اسکاتلند و ولز جزیره بریتانیای کبیر را تشکیل می دهند
[ترجمه ترگمان]انگلستان، اسکاتلند و ولز جزیره بریتانیای کبیر را تشکیل می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. These twelve men are believed to compose the jury.
[ترجمه گوگل]اعتقاد بر این است که این دوازده مرد هیئت منصفه را تشکیل می دهند
[ترجمه ترگمان]گمان می رود که این دوازده نفر هیئت منصفه را تشکیل دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. We should compose ourselves in the face of fear.
[ترجمه گوگل]در مقابل ترس باید خودمان را جمع و جور کنیم
[ترجمه ترگمان]ما باید خودمان را در مواجهه با ترس بسازیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I heard he ask her to compose herself.
[ترجمه گوگل]شنیدم که از او خواسته تا خودش را جمع و جور کند
[ترجمه ترگمان]من شنیدم که او از او خواهش کرد که خودش را جمع و جور کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Please compose yourself; there's no need to get excited!
[ترجمه گوگل]لطفا خودتان را جمع کنید؛ نیازی به هیجان نیست!
[ترجمه ترگمان]لطفا خودت را جمع و جور کن، نیازی نیست هیجان زده شوی!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I was so confused that I could hardly compose my thoughts.
[ترجمه پریسا ] انقدر گیج شده بودم که به سختی میتوانستم افکارم را جمع وجور کنم
|
[ترجمه گوگل]آنقدر گیج شده بودم که به سختی می توانستم افکارم را جمع و جور کنم
[ترجمه ترگمان]آنقدر گیج شده بودم که به زحمت می توانستم افکارم را بسازم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Compose a letter to your local paper stating your views on an issue of your choice.
[ترجمه گوگل]نامه ای برای روزنامه محلی خود بنویسید و نظرات خود را در مورد موضوعی که انتخاب می کنید بیان کنید
[ترجمه ترگمان]برای مقاله محلی خود نگارش کنید و نظرات خود را در مورد یک مساله انتخاب کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. They must each compose a poem in strict alliterative metre.
[ترجمه گوگل]هر یک از آنها باید شعری را با متراژ دقیق بسازند
[ترجمه ترگمان]آن ها باید هر کدام یک شعر را در alliterative متری ترکیب بندی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. More than 1 6 million firms compose the business sector of our economy.
[ترجمه گوگل]بیش از 16 میلیون شرکت بخش تجاری اقتصاد ما را تشکیل می دهند
[ترجمه ترگمان]بیش از یک میلیون شرکت بخش تجاری اقتصاد ما را تشکیل می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I tried to compose my features into a smile.
[ترجمه گوگل]سعی کردم ویژگی هایم را در یک لبخند جمع کنم
[ترجمه ترگمان]سعی کردم صورتم را به لبخند تبدیل کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Cale also uses electronic keyboards to compose.
[ترجمه گوگل]Cale همچنین از صفحه کلیدهای الکترونیکی برای آهنگسازی استفاده می کند
[ترجمه ترگمان]Cale همچنین از صفحه کلید الکترونیکی برای ترکیب بندی استفاده می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Most software programs allow you to compose emails offline.
[ترجمه گوگل]اکثر برنامه های نرم افزاری به شما این امکان را می دهند که به صورت آفلاین ایمیل بنویسید
[ترجمه ترگمان]اغلب برنامه های نرم افزاری به شما این امکان را می دهند که ایمیل های خود را برون خط کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He started at once to compose a reply to Anna.
[ترجمه NZA] ناگهان او شروع کرد به جواب دادن به آنا
|
[ترجمه گوگل]او بلافاصله شروع به نوشتن پاسخ به آنا کرد
[ترجمه ترگمان]بی درنگ شروع به جواب دادن به آنا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

درست کردن (فعل)
right, clean, agree, make, adapt, address, fix, devise, trim, regulate, fettle, organize, gully, make up, weave, build, fashion, concoct, integrate, compose, indite, emend, mend, redd, straighten

ساختن (فعل)
make, craft, establish, forge, fake, form, found, produce, create, construct, prepare, model, build, manufacture, fashion, invent, compose, falsify, fabricate

سرودن (فعل)
sing, compose

تصنیف کردن (فعل)
make, compose, indite

تخصصی

[ریاضیات] ترکیب کردن، همنهشتن

انگلیسی به انگلیسی

• create, write; arrange; calm oneself; settle
the things that something is composed of are its parts or members.
when someone composes a piece of music, they write it.
if you compose a letter, poem, or speech, you write it, often using a great deal of concentration and skill; a formal use.
if you compose yourself, you become calm after being angry or excited.

پیشنهاد کاربران

ترکیب کردن
مثال: She composed a beautiful piece of music.
او یک قطعه زیبای موسیقی را ترکیب کرد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
1. The sun, with its rays and brightness, composes a beautiful scene in the sky.
2. She, along with the music and lights, composes a mesmerizing performance that enchants the audience.
3. Learning each word, phrase, and grammar rule composes the intricate puzzle of mastering a new language.
...
[مشاهده متن کامل]

4. The blend of roasted beans, water, and care composes the perfect cup of coffee in the cozy cafe.
5. The mix of sunlight, moisture, and rainfall composes the breathtaking phenomenon of a rainbow in the sky.
این جوری مین فهمیدم "compose" یعنی ترکیب و ایجاد چیزی از چند عنصر مختلفه
منبعCHATGPT4. 00

( در مورد فکر، احساسات و غیره ) مهار کردن، تحت کنترل درآوردن، جمع و جور کردن، سامان دادن، منظم کردن ( منبع: فرهنگ هزاره )
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : compose
✅️ اسم ( noun ) : composure
✅️ صفت ( adjective ) : composed
✅️ قید ( adverb ) : _
تصنیف آهنگ
Compose yoursef: to try hard to become calm after feeling very angry, upset or escited
در Gmail برای ایمیل جدید این کلمه موجوده و به معنای �نگارش� و �نوشتن� میشه گفت هستش.
compose ( موسیقی )
واژه مصوب: آهنگ ساختن
تعریف: خلق یک اثر موسیقایی کامل توسط آهنگ ساز
سرودن
برای شعر و نوشته به کار میره
ساختن ، تشکیل دادن ، ( اهنگ ) تصنیف کردن، ( شعر ) سرودن
:Example
Water is composed of hydrogen and oxygen.
اب از هیدروژن و اکسیژن تشکیل میشود.
نوشتن
ترکیب
آماده سازی جهت ارسال پست الکترونیک
تشکیل شدن، درست شدن
تشکیل دادن، انشا نوشتن یا شعر ساختن
تشکیل شدن

داستان سرایی
نگارش
آهنگ ساختن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس