complexion

/kəmˈpekʃn̩//kəmˈplekʃn̩/

معنی: رنگ، بشره، رنگ چهره، رنگ زدن، چرده
معانی دیگر: رنگ ورو، رنگ پوست (به ویژه پوست صورت)، رخساره، سیما، رو، چهره، شخصیت، ظاهر، جنبه، منظر

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: complexional (adj.)
(1) تعریف: the natural hue, appearance, and condition of the skin, esp. of the face.
مترادف: color, coloring
مشابه: appearance, aspect, cast, coloration

- a ruddy complexion
[ترجمه گوگل] یک رنگ قرمز
[ترجمه ترگمان] چهره سرخ و سرخ داشت،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- an oily complexion
[ترجمه گوگل] یک چهره چرب
[ترجمه ترگمان] چه رنگ روغنی!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the general appearance or character of a situation or set of circumstances.
مترادف: air, atmosphere, cast, character, semblance, spirit, tone
مشابه: appearance, aspect, characteristic, coloration, countenance, face, feature, front, indication, look, presentation, property, quality, seeming, trait

- This information puts a new complexion on the matter.
[ترجمه گوگل] این اطلاعات رنگ و بوی جدیدی به موضوع می دهد
[ترجمه ترگمان] این اطلاعات یک رنگ جدید را روی موضوع می گذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. mehri's complexion and looks are flawless
رنگ و آب و قیافه ی مهری نقص ندارد.

2. muddy complexion
چهره ی دارای رنگ تیره و کدر

3. a clear complexion
رنگ و آب خوب (در مورد سیما)

4. a fresh complexion
رنگ و روی باز

5. a ruddy complexion
رنگ و روی سرخ و سفید

6. a sallow complexion
رنگ و روی زرد و بیمارگونه

7. a woman of fair complexion
زنی سفید چهره

8. he has a dark complexion
او سیه چرده است.

9. war has put a new complexion on everything
جنگ جنبه ی خاصی به همه ی چیزها داده است.

10. Drinking lots of water is good for the complexion.
[ترجمه گوگل]نوشیدن آب زیاد برای پوست مفید است
[ترجمه ترگمان]نوشیدن زیاد آب برای رنگ پوست خوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She has a naturally pale complexion and dark hair.
[ترجمه گوگل]او به طور طبیعی رنگ پریده و موهای تیره ای دارد
[ترجمه ترگمان]رنگ و رویش پریده و موهای تیره دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He had a naturally ruddy complexion.
[ترجمه گوگل]او به طور طبیعی رنگ قرمزی داشت
[ترجمه ترگمان]صورتش به صورت طبیعی سرخ درآمده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. My complexion remained pale and pasty.
[ترجمه گوگل]رنگ صورتم رنگ پریده و خمیری باقی ماند
[ترجمه ترگمان]رنگ چهره ام رنگ پریده و رنگ پریده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Fatigue and stress quickly result in a dull complexion and a furrowed brow.
[ترجمه گوگل]خستگی و استرس به سرعت باعث کدر شدن چهره و ابرویی درهم می شود
[ترجمه ترگمان]خستگی و استرس به سرعت منجر به رنگ و پیشانی تیره می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. But surely this puts a different complexion on things.
[ترجمه گوگل]اما مطمئناً این موضوع رنگ دیگری را در مورد چیزها ایجاد می کند
[ترجمه ترگمان]اما مطمئنا رنگ و رویش فرق می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. These are radical changes which will alter the complexion of the British contemporary dance scene.
[ترجمه گوگل]اینها تغییرات اساسی است که چهره صحنه رقص معاصر بریتانیا را تغییر می دهد
[ترجمه ترگمان]اینها تغییرات اساسی هستند که رنگ صحنه رقص معاصر بریتانیا را تغییر خواهند داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

رنگ (اسم)
indigo, tune, grain, hue, paint, color, dye, tint, pigmentation, complexion, tincture, tinct, speckle

بشره (اسم)
color, colour, epidermis, cuticle, complexion

رنگ چهره (اسم)
complexion

رنگ زدن (اسم)
complexion

چرده (اسم)
hue, complexion

انگلیسی به انگلیسی

• overall appearance of the skin; state of things, general condition
your complexion is the natural quality of the skin on your face.

پیشنهاد کاربران

complexion = چرده یا رنگ رخسار
چهره , ظاهر
# a rosy complexion
# She has a lovely fresh complexion
# He has a pale complexion
# What he has just said puts an entirely new complexion on things
# a change in the political complexion of the council
رنگ و ظاهر طبیعی پوست
چهره، رخ، ظاهر صورت، سیما
رنگ رخسار

ظاهر پوست
مثال Drinking water is good for the complexion.
نوشیدن آب برای زیبایی ظاهری پوست خوب است

بپرس