credit

/ˈkredət//ˈkredɪt/

معنی: اب رو، فام، نسیه، ستون بستانکار، اعتبار، خوشنامی، اعتقاد کردن، نسبت دادن، در ستون بستانکار وارد کردن
معانی دیگر: (بازرگانی و بانکداری) اعتبار، پشتوانه، موعد پرداخت، سررسید، موجودی (در حساب بانکی)، پسادست، دستادست، (حسابداری) بستانکار (در مقابل بدهکار: debit)، (آموزش) واحد (درسی)، تحسین و تکریم، تمجید، ستایش، موجب مباهات، مایه ی سربلندی (یا افتخار)، (بازرگانی - بانکداری) اعتبار دادن، بر موجودی (بانکی) افزودن، باور داشتن، معتمد (یا مورد اعتماد) دانستن، قدردانی کردن، ارج گذاشتن، ستودن، (غیرمالی) به حساب کسی گذاشتن، اعتماد، اطمینان، (نادر) باورپذیری، قابلیت اعتماد، نیکنامی، حسن شهرت، اشتهار، نفوذ اجتماعی (ناشی از خوشنامی)، خوش معاملگی، (در کتاب و فیلم و غیره) قدرشناسی (از کسانی که در کار کمک کرده اند)، (جمع) فهرست نام کمک دهندگان یا همکاران (معمولا در آغاز کتاب یا فیلم و غیره)، تیتراژ، ارج گذاری، (حسابداری) بستانکار کردن، به ستون بستانکار بردن، (نادر) قرین افتخار کردن، (آموزش) واحد درسی را (در کارنامه یا پرونده ی دانشجو) وارد کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the quality or condition of being trustworthy or believable.
مترادف: credibility, dependability, faithfulness, reliability, trustworthiness
مشابه: dignity, esteem, fidelity, honesty, nobility, respectability, sincerity

- He lost all credit with his boss when she found out that he'd lied about his illness.
[ترجمه Aroosh#] او همه کارش را پیش ریئسش از دست داد وقتی که ( رئیسش ) فهمید که او درباره ی بیمار بودنش به او دروغ گفته است.
|
[ترجمه fateme] او همه ی اعتبارش را در مقابل رئیسش از دست داد، وقتی رئیسش فهمید که درباره ی بیماریش دروغ کفته است.
|
[ترجمه يكتا] وقتی که رئیسش فهمید که او درباره ى بیماریش دروغ گفته است تمام اعتبارش را در برابر او از دست داد
|
[ترجمه گوگل] وقتی رئیسش فهمید که درباره بیماریش دروغ گفته است، تمام اعتبارش را از دست داد
[ترجمه ترگمان] وقتی فهمید که درباره بیماری او دروغ گفته بود، تمام اعتبار را با رئیسش از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- If there was any witness, that person's testimony could lend credit to your story.
[ترجمه غزال] تمام اعتمادش به رئیسش را ازدست داد زمانی که متوجه شد به او درمورد بیماریش دروغ گفته
|
[ترجمه اشکان] اگر شاهدی وجود داشته باشه، شهادتش می تونه داستان شما رو باورپذیر کند.
|
[ترجمه گوگل] اگر شاهدی وجود داشته باشد، شهادت آن شخص می تواند به داستان شما اعتبار دهد
[ترجمه ترگمان] اگر شاهدی باشد، شهادت این شخص می تواند به شما اعتبار بدهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a source of honor.
مترادف: asset, honor
متضاد: discredit, disgrace
مشابه: merit

- This brave young man is a credit to his family.
[ترجمه گوگل] این جوان شجاع، افتخار خانواده اش است
[ترجمه ترگمان] این مرد شجاع، مایه افتخار خانواده اش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the amount of money in one's bank account or other financial account.
مترادف: balance
مشابه: assets, cash flow, deposit, sum

- I took out some money last week, but I still have a credit of two hundred dollars in my account.
[ترجمه گوگل] هفته پیش مقداری پول برداشتم اما هنوز دویست دلار اعتبار در حسابم دارم
[ترجمه ترگمان] هفته پیش مقداری پول برداشتم اما هنوز دویست دلار در حسابم دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: the right to buy at the present time and pay later, or one's reputation for paying one's debts.
مشابه: reputation

- Before his business began to lose money, he had credit with all his vendors.
[ترجمه پری] قبل از این که کسب و کارش شروع به از دست دادن پول کنه، نزد تمام فروشندگانش اعتبار داشت.
|
[ترجمه گوگل] قبل از اینکه کسب و کارش شروع به زیان کند، او نزد همه فروشندگانش اعتبار داشت
[ترجمه ترگمان] قبل از اینکه تجارت خود را از دست بدهد، با تمام فروشندگان خود اعتبار داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- As the family paid its bills regularly, their credit was still good at the general store.
[ترجمه گوگل] از آنجایی که خانواده قبوض خود را به طور منظم پرداخت می کردند، اعتبار آنها هنوز در فروشگاه عمومی خوب بود
[ترجمه ترگمان] وقتی خانواده به طور مرتب قبض های خود را پرداخت می کردند، اعتبار آن ها در فروشگاه عمومی خوب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: approving acknowledgment; praise; recognition.
مترادف: acceptance, acknowledgment, appreciation, approval, recognition
متضاد: blame
مشابه: admiration, esteem, glory, praise, respect

- He deserves a lot of credit for accomplishing what no one else could.
[ترجمه سعید] لیاقت یه عالمه اعتبار رو برای انجام دادن کاری که هیچ کس نمی تونه انجام بده رو داره
|
[ترجمه گوگل] او برای به انجام رساندن آنچه که هیچ کس دیگری نتوانسته بود، سزاوار اعتبار زیادی باشد
[ترجمه ترگمان] اون لیاقت یه عالمه اعتبار رو برای انجام دادن کاری که هیچ کس نمی تونه انجام بده رو داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His assistant did all the work, but as a famous scientist, he received all the credit.
[ترجمه گوگل] دستیار او همه کارها را انجام داد، اما به عنوان یک دانشمند مشهور، تمام اعتبار را دریافت کرد
[ترجمه ترگمان] دستیارش همه کارها را انجام داد، اما به عنوان دانشمند مشهور همه اعتبار را پذیرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You should at least give her credit for thinking up the idea.
[ترجمه گوگل] شما حداقل باید به او برای فکر کردن به این ایده اعتبار بدهید
[ترجمه ترگمان] حداقل باید به خاطر فکر کردن به این ایده بهش اعتبار بدی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: in accounting, value received by or existing in an account. (Cf. debit.)
مترادف: cash, deposit
متضاد: debit
مشابه: balance, cashbook, check, money, savings

- This refund of the fees shows as a credit to your account.
[ترجمه گوگل] این بازپرداخت هزینه ها به عنوان اعتبار به حساب شما نشان داده می شود
[ترجمه ترگمان] این بازپرداخت هزینه ها به عنوان یک اعتبار برای حساب شما نشان داده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: a unit of study in a school, or acknowledgment that it has been completed.

- I only need four more credits to graduate.
[ترجمه moon] من فقط ۴ واحد نیاز دارم تا فارغ التحصیل شوم
|
[ترجمه گوگل] برای فارغ التحصیلی فقط به چهار واحد دیگر نیاز دارم
[ترجمه ترگمان] فقط برای فارغ التحصیل شدن به چهار کارت بیشتر احتیاج دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: (pl.) the listing of the names and contributions of each person or organization that has been part of the making of a film or other program.

- We always stay to watch the credits at the end of the film.
[ترجمه گوگل] ما همیشه می مانیم تا تیتراژ پایان فیلم را تماشا کنیم
[ترجمه ترگمان] ما همیشه برای تماشای اعتبارات در پایان فیلم می مانیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I looked at the credits to see who wrote the music for the movie.
[ترجمه گوگل] تیتراژ فیلم را نگاه کردم تا ببینم چه کسی موسیقی فیلم را نوشته است
[ترجمه ترگمان] من به اعتبارات نگاه کردم تا ببینم چه کسی موسیقی را برای فیلم نوشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: credits, crediting, credited
(1) تعریف: to consider as factual.
مترادف: accept, acknowledge, believe, recognize
متضاد: discredit
مشابه: accredit, appreciate, approve, endorse, recommend, sanction, value

- We do not credit these reports from unofficial sources.
[ترجمه گوگل] ما این گزارش ها را از منابع غیر رسمی اعتبار نمی دهیم
[ترجمه ترگمان] ما این گزارش ها را از منابع غیررسمی دریافت نمی کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The news that she'd won the lottery was so stunning that she could not credit it at first.
[ترجمه گوگل] خبر اینکه او در لاتاری برنده شده بود آنقدر خیره کننده بود که در ابتدا نتوانست آن را اعتبار کند
[ترجمه ترگمان] اخباری که لاتاری را برده بود چنان خیره کننده بود که ابتدا نمی توانست آن را باور کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to acknowledge as having done a certain thing or as possessing a certain quality.
مشابه: acknowledge, appreciate, recognize

- The chief of police credited the man with saving the boy's life.
[ترجمه گوگل] رئیس پلیس این مرد را عامل نجات جان پسر دانست
[ترجمه ترگمان] رئیس پلیس مردی را که جان پسر را نجات داده بود به او نسبت داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I hope you credit me with enough intelligence to make this decision myself.
[ترجمه گوگل] امیدوارم به من اعتبار کافی برای گرفتن این تصمیم را بدهید
[ترجمه ترگمان] امیدوارم به اندازه کافی اطلاعات کافی برای تصمیم گیری با من داشته باشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to attribute (an accomplishment, invention, or the like) to a person.
مترادف: ascribe, attribute

- We usually credit the invention of the telephone to Alexander Graham Bell.
[ترجمه گوگل] ما معمولاً اختراع تلفن را به الکساندر گراهام بل نسبت می دهیم
[ترجمه ترگمان] ما معمولا به اختراع تلفن به الکساندر گراه ام بل افتخار می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to enter in a person's account as a credit, or sum of money.
مترادف: deposit
متضاد: debit

- The bank credited somebody else's account with our money.
[ترجمه گوگل] بانک پول ما را به حساب شخص دیگری واریز کرد
[ترجمه ترگمان] بانک حساب شخص دیگری را با پول ما نسبت داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The bank credited twenty dollars to my account to correct a deposit error.
[ترجمه گوگل] بانک بیست دلار به حساب من واریز کرد تا اشتباه سپرده را اصلاح کنم
[ترجمه ترگمان] بانک بیست دلار را به حساب من نسبت داد تا خطای حساب سپرده را تصحیح کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. credit bill
برات اعتباری

2. credit card
کارت اعتباری

3. credit account
(حسابداری) حساب بستانکار

4. credit balance
(حسابداری) مانده بستانکار

5. credit rating
ارزیابی اعتبار

6. credit side
1- ستون بستانکار 2- جنبه ی خوب،مزیت

7. credit someone with (something)
(چیزی را) به کسی منتسب کردن،امتیاز و اعتبار انجام کاری را به کسی دادن

8. credit worthy
معتبر،خوش معامله،درخور اعتبار

9. long-term credit
اعتبار دراز مدت

10. your credit is close
اعتبار شما محدود است.

11. do credit to
مایه ی مباهات (یا افتخار یا سربلندی) بودن

12. give credit to
1- باورداشتن،اعتماد (و اطمینان) کردن 2- ستودن،قدرشناسی کردن

13. on credit
نسیه،قسطی،با استفاده از کارت اعتبار

14. reflect credit (a discredit) on somebody
برای کسی مایه ی افتخار (یا آبروریزی) شدن

15. tax credit
(امریکا) مبلغ معاف از مالیات،اعتبار مالیاتی

16. a revolving credit
اعتبار گردان

17. to the credit of . . .
به بستانکار حساب . . .

18. give one credit for
1- (کسی را بابت کاری) ستودن،بانی شناختن 2- (به داشتن صفات خوب و غیره) منتسب کردن

19. to one's credit
مزید حسن شهرت

20. he is a credit to his family
او موجب سربلندی خانواده ی خویش است.

21. his efforts deserve credit
کوشش های او در خور ستایش است.

22. if we can credit ancient reports
اگر بتوانیم به گزارش های عهد باستان اعتماد کنیم. . .

23. our hotel honors most credit cards
هتل ما اغلب کارت های اعتباری را می پذیرد.

24. customers can buy refrigerators on credit
مشتریان می توانند یخچال را نسیه بخرند.

25. in the west many people make their purchases with credit cards
در غرب،بسیاری از مردم خریدهای خود را با کارت اعتباری انجام می دهند.

26. an account showing $100 on the debit side and $1000 on the credit side
حسابی که در ستون بدهکار صد دلار و در ستون بستانکار هزار دلار نشان می دهد

27. Your credit card is no longer valid.
[ترجمه گوگل]کارت اعتباری شما دیگر معتبر نیست
[ترجمه ترگمان]کارت اعتباریتون دیگه اعتبار نداره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. This will redound to his credit.
[ترجمه mahsa] این به اعتبار خودش ختم میشود .
|
[ترجمه گوگل]این به اعتبار او باز می گردد
[ترجمه ترگمان]این کار به اعتبار خودش ختم می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. The credit card business is down, and more borrowers are defaulting on loans.
[ترجمه گوگل]تجارت کارت اعتباری رو به کاهش است و وام گیرندگان بیشتری از پرداخت وام ها خودداری می کنند
[ترجمه ترگمان]کار کارت اعتباری کم است و وام گیرندگان بیشتری در مورد وام کوتاهی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. I credit him with a certain amount of sense.
[ترجمه گوگل]من مقدار خاصی از حس را به او نسبت می دهم
[ترجمه ترگمان]با یه مقدار عقل جور در میاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اب رو (اسم)
reputation, name, canal, honor, credit, brow, eyebrow, effluent, gutter, runnel, prestige

فام (اسم)
debt, credit, color, colour

نسیه (اسم)
credit

ستون بستانکار (اسم)
credit, creditor

اعتبار (اسم)
estimate, authenticity, validity, influence, authority, trust, reputation, validation, credit, reliability, credibility, importance, esteem, reputability, prestige

خوشنامی (اسم)
authority, reputation, name, juice, honor, credit, spur

اعتقاد کردن (فعل)
credit, believe

نسبت دادن (فعل)
attribute, attach, impute, ascribe, credit

در ستون بستانکار وارد کردن (فعل)
credit

تخصصی

[حسابداری] بستانکار
[سینما] تیتراژ - عنوان بندی
[حقوق] بستانکار کردن، باور کردن، اعتبار قایل شدن، نسبت دادن اعتبار، رقم بستانکار، نسیه، آبرو، حیثیت
[ریاضیات] اعتبار، بستانکار، ستون بستانکار، طلب، قرض، وعده، نسیه

انگلیسی به انگلیسی

• money (in a bank account); money available for a person to borrow (from a bank or other source); deferred payment; trust, confidence; importance, respect; points earned (through study); recognition; thanks; entry on a list of people who contributed to a movie or written work
believe, have faith in, accept; bring honor or recognition to; supply goods by deferred payment; give credit to
credit is a system where you pay for goods or services several weeks or months after you have received them.
a credit or an export credit is an arrangement by which a financial organization or government guarantees that it will insure payment for exports to a particular country. this is so that firms will export important goods to that country without worrying that they will not be paid for them.
if you get the credit for something, people praise you for it.
if you are credited with an achievement or if it is credited to you, people believe that you were responsible for it.
if you cannot credit something, you cannot believe it; a formal use.
the list of people who helped to make a film, a record, or a television programme is called the credits.
if you buy goods on credit, you are allowed to have the goods a few months or weeks before you have to pay for them.
if a person or organization is in credit, they have earned more money than they have spent.
if your bank account is in credit, it still has some money in it and you are not overdrawn.
if something does you credit, you should be respected or admired for it.
if something is to your credit, you deserve praise for it.
if you have one or more achievements to your credit, you have achieved them.

پیشنهاد کاربران

اعتباری
عوامل_دست اندرکاران
وعده
I don’t need your credit
نیاز به تشویق تو ندارم
به حسابتون نوشته می شه
believe ( v )
بین تیتراژ آغازین با پایانی فرق وجود دارد. به تیتراژ آغازین Title و به تیتراژ پایانی Credit گفته می شود.
منبع: کارگاه فیلم ایران
اعتبار و پشتوانه
وجه
credit transfer
انتقال وجه
مطالبات
سرشار ( پزشکی )
Credit cart
کارت اعتباری
[به عنوان اسم]
۱ - نسیه
۲ - وام
۳ - اعتبار، پشتوانه[ برای برگرداندن وام یا پول قرضی]
۴ - اعتبار [پول موجود در حساب]
۵ - سابقه پرداخت ها یا واریز ها به حساب
۶ - اعتبار [ مقدار پول مانده مثلا در کارت تلفن و . . . ]
...
[مشاهده متن کامل]

۷ - بستانکاری
۸ - اعتبار [خوشنامی]
۹ - اعتبار برای جایی بودن[خوشنامی]
۱۰ - اعلام افراد بازی کننده یا شرکت کننده در فیلم و . . .
۱۱ - فیلم هایی که یک شخص در آن ها بازی کرده
۱۲ - واحد درسی
[به عنوان فعل]
۱ - به حساب کسی پول گذاشتن، بر موجودی بانک افزودن، وجه به حساب کسی ریختن
۲ - نسبت داده شدن به[ موفقیت، دستاورد و . . . ]
۳ - نسبت دادن یا داده شدن به[ حالتی یا کیفیتی]
۴ - باور کردن

[حقوق]
ادعا یا طرح دعوی برای مبلغ معینی از پول، بستانکاری
واریز کردن
امتیاز
Verb
✅به حساب کسی گذاشتن ( ایده داستان یا فیلمنامه یک فیلم یا کتاب وغیره )
✅قدردانی کردن، ارج گذاشتن، ستودن
Noun
✅ ( در کتاب و فیلم و غیره ) قدرشناسی ( از کسانی که در کار کمک کرده اند )
...
[مشاهده متن کامل]

✅ ( جمع ) فهرست نام کمک دهندگان یا همکاران ( معمولا در آغاز کتاب یا فیلم و غیره ) ، تیتراژ
. E. g
👈Verb
. . .
The subsequent plagiarism suit also went Masihzadeh’s way in an initial court ruling, after Farhadi claimed he had independently researched the story and 💥did not credit💥 her on A Hero
👈Noun
. . .
Director and grand prix winner at last year’s Cannes festival for A Hero was sued by former student for using story from her documentary without 💥credit

نمای اعتباری
در معنای اسم:
● اعتباری credit card
● نسیه we bought this car on credit
● تمجید give him credit for his extra work

در معنای فعل:
● پول را به حساب ریختن
تمجید، تحسین
to give somebody credit
کسی را تحسین کردن
صاحب، مالک
credit card
کارت اعتباری
واحد درسی دانشگاه

Phrase ( s ) : credit someone or something with something
:to record a payment, deposit, etc. , to the account of someone or something -
I will credit you with this payment as you request. • Your account has been credited with this adjustment•
...
[مشاهده متن کامل]

:to give someone or something welldeserved praise for doing something or having something -
. We have to credit Jeff with saving us a lot of money. •We will credit the weather with part of the success of the picnic•

محسوب کردن، به حساب آوردن
Many credit the Beat as fathers and mothers of the 1960s cultural renaissance
بسیاری از مردم جنبش اعتراضی بیت را به عنوان پدر و مادر رنسانس فرهنگی ۱۹۶۰ به حساب می آورند. ( محسوب کردند )
تحسین و ابراز رضایت ( از حسن انجام کار کسی )
He's a player who rarely seems to get the credit he deserves.
I can't take all the credit for the show's success—it was a team effort.
We did all the work and she gets all the credit!
...
[مشاهده متن کامل]

Credit will be given on the exam for good spelling and grammar.
At least give him credit for trying ( = praise him because he tried, even if he did not succeed ) .
His courage brought great credit to his regiment.
credit for: You deserve credit for making him change his mind.
take the credit: He always takes the credit for my ideas.

اعتماد
مایه سربلندی
اعتبار حساب بانکی
اعتبار و ارزش برای نسیه خریدن چیزی
بستانکار ( حسابداری )
( سینما ) تیتراژ آغازین فیلمها
طلب
اعتبار بخشیدن
کارت اعتباری
باور کردن : difficult to credit
واحد درسی
شهرت، معروف شدن
اعتبار
صاحب امتیاز ( در عکاسی و. . . )
عکاس، خالق یک اثر هنری
اعتباری

( وجه ) به حساب کسی واریز کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٠)

بپرس