باور کردن داستان | قبول کردن حرف کسی | سر حرف یا ادعایی را گرفتن | فریب خوردن از حرفها
🔹 مثال های کاربردی:
He told a sad story about why he was late, and everyone bought it.
او داستان غم انگیزی درباره تأخیرش گفت و همه قبولش کردند.
... [مشاهده متن کامل]
She didn't really believe his excuse, but she bought the story to avoid conflict.
او واقعاً به بهانه اش باور نداشت، اما برای جلوگیری از درگیری، آن را قبول کرد.
Don’t just buy the story; ask for proof before making a decision.
فقط داستان را باور نکن؛ قبل از گرفتن تصمیم، سند یا مدرک بخواه.
🔹 مترادف ها:
believe the story | take someone's word | fall for the tale | buy the lie | swallow the story
🔹 مثال های کاربردی:
او داستان غم انگیزی درباره تأخیرش گفت و همه قبولش کردند.
... [مشاهده متن کامل]
او واقعاً به بهانه اش باور نداشت، اما برای جلوگیری از درگیری، آن را قبول کرد.
فقط داستان را باور نکن؛ قبل از گرفتن تصمیم، سند یا مدرک بخواه.
🔹 مترادف ها: