صفت ( adjective )
مشتقات: buxomly (adj.), buxomness (n.)
مشتقات: buxomly (adj.), buxomness (n.)
• (1) تعریف: of a woman, having a large bosom.
• مترادف: bosomy, chesty
• مشابه: ample, robust, top-heavy
• مترادف: bosomy, chesty
• مشابه: ample, robust, top-heavy
• (2) تعریف: of a woman, having a full figure and healthy appearance.
• مترادف: hearty, robust, strong, vigorous
• مشابه: durable, hardy, sturdy
• مترادف: hearty, robust, strong, vigorous
• مشابه: durable, hardy, sturdy
- She'd been buxom as a teenager, but dieting and drug use had made her figure thin and boyish.
[ترجمه گوگل] او در نوجوانی بداخلاق بود، اما رژیم گرفتن و مصرف مواد مخدر، اندام او را لاغر و پسرانه کرده بود
[ترجمه ترگمان] او به عنوان یک نوجوان شجاع بود، اما در رژیم و مواد مخدر او را لاغر و پسرانه کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به عنوان یک نوجوان شجاع بود، اما در رژیم و مواد مخدر او را لاغر و پسرانه کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید