busyness


معنی: اشتغال، اشغال

جمله های نمونه

1. A true love is what doesn't strive for busyness, for extravagance, for luxury, and moreover for hokum.
[ترجمه گوگل]عشق واقعی آن چیزی است که برای شلوغی، زیاده خواهی، تجمل گرایی و به علاوه برای هوکم تلاش نمی کند
[ترجمه ترگمان]عشق واقعی چیزی است که برای busyness، برای ریخت وپاش، تجمل، و علاوه بر hokum، تلاش نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Forget the business struggle: the busyness battle is where it's at.
[ترجمه گوگل]مبارزه تجاری را فراموش کنید: نبرد مشغله در جایی است که در آن قرار دارد
[ترجمه ترگمان]مبارزه کاری را فراموش کنید: نبرد busyness جایی است که در آن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Probably the most obvious suspect behind our tendency to drop out of community affairs is pervasive busy-ness.
[ترجمه گوگل]احتمالاً بارزترین مظنون پشت گرایش ما به کنار گذاشتن امور اجتماعی، مشغله فراگیر است
[ترجمه ترگمان]احتمالا مشهورترین مظنون پشت سر ما برای خروج از امور اجتماعی بسیار شلوغ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. In spite of my busyness, I found myself staying up almost every night watching the games.
[ترجمه گوگل]با وجود مشغله‌ام، تقریباً هر شب بیدار می‌مانم و بازی‌ها را تماشا می‌کنم
[ترجمه ترگمان]با وجود of، خود را تقریبا هر شب در حال تماشای مسابقات بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. You of an age still your work busyness? 2 what dissimilarity do they have?
[ترجمه گوگل]شما در سنی هستید که هنوز مشغول کار هستید؟ 2 چه تفاوتی با هم دارند؟
[ترجمه ترگمان]تو هنوز هم سن و سال داری؟ ۲ تا هم مشکل دارن؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Apathetic busyness and puzzled thinking could never prevent the brilliance before.
[ترجمه گوگل]مشغله بی‌تفاوت و تفکر گیج‌آمیز هرگز نمی‌توانست جلوی درخشش را بگیرد
[ترجمه ترگمان]apathetic busyness و تفکر گیج هرگز نتوانستند از درخشش قبل از آن جلوگیری کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Busyness, indifference, and fear often top the list.
[ترجمه گوگل]مشغله، بی تفاوتی و ترس اغلب در صدر فهرست قرار دارند
[ترجمه ترگمان]Busyness، بی تفاوتی، و ترس اغلب بالای لیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The busyness that husband is as usual, the day is as usual continuous!
[ترجمه گوگل]مشغله ای که شوهر مثل همیشه است، روز مثل همیشه مستمر!
[ترجمه ترگمان]هر قدر هم که شوهر مثل همیشه باشد، روز به روال معمول است!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She are getting used to the noise and busyness of the city life very soon.
[ترجمه گوگل]او خیلی زود به سر و صدا و شلوغی زندگی شهری عادت می کند
[ترجمه ترگمان]او به زودی به سر و صدای زندگی شهری عادت خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. If you are busy, then busyness is the meditation, she tells us.
[ترجمه گوگل]او به ما می گوید اگر مشغول هستید، پس مشغله همان مراقبه است
[ترجمه ترگمان]او به ما می گوید: اگر مشغول هستی، پس busyness مراقبه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Minimizing the busyness of the desktop makes KDE easier on the channel bandwidth.
[ترجمه گوگل]به حداقل رساندن شلوغی دسکتاپ KDE را در پهنای باند کانال آسان تر می کند
[ترجمه ترگمان]به حداقل رساندن the رومیزی، کی دی ای را بر روی پهنای باند کانال آسان تر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. According to Dr Hallowell this busyness thing is endemic.
[ترجمه گوگل]به گفته دکتر هالوول، این شلوغی بومی است
[ترجمه ترگمان]طبق اظهارات دکتر Hallowell این شی busyness یک بیماری همه گیر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A true love is what doesn't busyness, for luxury and moreover for hokum.
[ترجمه گوگل]عشق واقعی آن چیزی است که مشغله، برای تجمل و به علاوه برای هوکوم نباشد
[ترجمه ترگمان]عشق واقعی چیزی است که doesn، برای تجمل و علاوه بر آن برای hokum
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Busyness in the King's business is no excuse for neglecting the King.
[ترجمه گوگل]مشغله در تجارت پادشاه بهانه ای برای غفلت از پادشاه نیست
[ترجمه ترگمان]در تجارت شاه هیچ بهانه ای برای نادیده گرفتن پادشاه وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اشتغال (اسم)
office, engagement, occupation, busyness

اشغال (اسم)
inhabitancy, litter, run-off, slag, tenure, occupation, raff, trash, refuse, garbage, junk, busyness, rubbish, scrap, soilage, dump, paltriness, dreg, offal, occupancy, jakes, riffraff, swill

انگلیسی به انگلیسی

• state of being busy or occupied; hum, state of appearing to be busily active; lively but insignificant activity

پیشنهاد کاربران

مشغولیت، اشتغال ( به معنی مشغول بودن )
مشغله
شلوغی

بپرس