bustle

/ˈbʌsl̩//ˈbʌsl̩/

معنی: جنبش، تقلا، کوشش، شلوغی، تکاپو، تلاش، های و هوی، تقلا یا کشمکش کردن، تکاپو کردن، شلوغ کردن
معانی دیگر: فعالیت (همراه با سر و صدا)، قیل و قال، های و هو، بیا و برو، جنب و جوش، (با شتاب و سر و صدا) کار کردن، حرکت کردن، در جنب و جوش بودن، به تکاپو افتادن، و سر و صدا به آشپزخانه رفت و آمد می کردند.، (مد قدیم لباس زنانه) لفاف گذاری و برجسته سازی نشیمنگاه لباس، هایهو، شلوه کردن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: bustles, bustling, bustled
(1) تعریف: to move rapidly and energetically (often fol. by "about").
مترادف: hustle, rush, stir
متضاد: plod
مشابه: dart, dash, flutter, hasten, hurry, scamper, scramble, scuttle

- The cook bustled about trying to keep up with the orders.
[ترجمه گوگل] آشپز در تلاش بود تا از دستورات پیروی کند
[ترجمه ترگمان] آشپز با عجله سعی می کرد از دستورها پیروی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to swarm abundantly (often fol. by "with").
مترادف: stir, swarm, teem
مشابه: abound, burst, hum, overflow

- The terminal bustled with passengers moving swiftly here and there.
[ترجمه گوگل] ترمینال شلوغ بود از مسافرانی که به سرعت به این طرف و آن طرف می رفتند
[ترجمه ترگمان] ترمینال با مسافر به سرعت در اینجا و آنجا حرکت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The stores were bustling with activity before the holiday.
[ترجمه گوگل] فروشگاه ها قبل از تعطیلات پر از فعالیت بودند
[ترجمه ترگمان] فروشگاه ها در پیش از تعطیلات پر جنب و جوش بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: bustling (adj.), bustlingly (adv.)
• : تعریف: energetic activity.
مترادف: hustle, rush, stir, tumult
متضاد: quiet, stillness
مشابه: ado, commotion, excitement, flurry, flutter, uproar, whirl

- Many people would rather avoid the bustle of a big sale.
[ترجمه گوگل] بسیاری از مردم ترجیح می دهند از شلوغی یک فروش بزرگ اجتناب کنند
[ترجمه ترگمان] بسیاری از مردم ترجیح می دهند از شلوغی یک فروش بزرگ اجتناب کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: a cushion or wire frame formerly worn beneath a dress to add fullness in the rear.
مشابه: foundation, hoop, lift, support

(2) تعریف: a flounce, bow, or gathering of fabric at the rear of a dress below the waist.
مترادف: bow, flounce
مشابه: fold, gathering, peplum, pleat, sash

جمله های نمونه

1. the bustle of the airport gave me a headache
آمد و رفت و سر و صدای فرودگاه سرم را درد آورد.

2. the hustle and bustle of the big city
شلوغی و سروصدای شهر بزرگ

3. i don't like the hustle and bustle of the bazaar
از شلوغی و همهمه ی بازار خوشم نمی آید.

4. The hustle and bustle of the city.
[ترجمه گوگل]شلوغی و شلوغی شهر
[ترجمه ترگمان]جنب و جوشی شهر را فرا گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I love the hustle and bustle of the marketplace.
[ترجمه گوگل]من عاشق شلوغی و شلوغی بازار هستم
[ترجمه ترگمان]من از عجله و پر جنب و جوش بازار خوشم می آید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. We escaped from the hustle and bustle of the city for the weekend.
[ترجمه گوگل]آخر هفته از شلوغی شهر فرار کردیم
[ترجمه ترگمان]ما از شلوغی و هیاهوی شهر برای آخر هفته فرار کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Tell the children to bustle up.
[ترجمه گوگل]به بچه ها بگویید شلوغ کنند
[ترجمه ترگمان]به بچه ها بگو عجله کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I was tired of the hustle and bustle of New York.
[ترجمه گوگل]از شلوغی نیویورک خسته شده بودم
[ترجمه ترگمان]از زور و شلوغی نیویورک خسته شده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. As the minutes ticked away towards noon, the bustle subsided and a quietness settled across the gathering.
[ترجمه گوگل]با گذشتن دقایق به سمت ظهر، از شلوغی فروکش کرد و سکوتی در سراسر گردهمایی حاکم شد
[ترجمه ترگمان]همچنان که دقیقه ها به سوی ظهر می گذشت، سرو صدا فروکش کرد و سکوت برقرار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. But Tranmere were not all hustle and bustle.
[ترجمه گوگل]اما ترانمیر همه شلوغ و شلوغ نبودند
[ترجمه ترگمان]اما Tranmere با عجله و پر جنب و جوش نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The Quay at Devizes is quite a bustle, the headless chickens are definitely in on the act here.
[ترجمه گوگل]اسکله در Devizes بسیار شلوغ است، جوجه‌های بدون سر قطعاً در اینجا حضور دارند
[ترجمه ترگمان]اسکله at شلوغ و پر جنب و جوش است جوجه ها بدون شک اینجا کار می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The bustle of passport control and customs clearance over, father and daughter emerged into the pristine arrivals lounge.
[ترجمه گوگل]هیاهوی کنترل پاسپورت و ترخیص گمرکی که تمام شد، پدر و دختر وارد سالن بکر ورودی شدند
[ترجمه ترگمان]سرعت کنترل گذرنامه و ترخیص گمرکی بر سر پدر و دختر وارد سالن پذیرایی تازه واردان شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Desmond Seymour-Strachey sat, accepting the bustle, as was his wont.
[ترجمه گوگل]دزموند سیمور استراچی نشسته بود و شلوغی را همانطور که عادت داشت پذیرفت
[ترجمه ترگمان]درم وند - Strachey نشسته بود و جنبش و شلوغی را قبول می کرد، مثل این بود که این کار را نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The ceaseless thrust and bustle came from something deep and primaeval in man.
[ترجمه گوگل]رانش و شلوغی بی وقفه از چیزی عمیق و ابتدایی در انسان ناشی می شد
[ترجمه ترگمان]حرکت مداوم و پر جنب و جوش از چیزی عمیق و primaeval در انسان پدید آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جنبش (اسم)
cause, action, stir, move, movement, motion, travel, jiggle, vibration, commotion, inanition, bustle, rock, flicker, locomotion, jar, heartbeat, tremor, libration, tremour, vibratility

تقلا (اسم)
stress, agony, strife, slog, tussle, scramble, bout, tug, effort, exertion, nisus, wrestle, strain, bustle, muss, scrabble

کوشش (اسم)
labor, scramble, tug, effort, assay, stretch, attempt, trial, try, endeavor, strain, bustle, fist, muss

شلوغی (اسم)
jumble, chaos, babel, crowd, bustle, blatancy, to-do

تکاپو (اسم)
search, bustle, prowling, running about

تلاش (اسم)
scramble, effort, fuss, endeavor, bustle, muss, scrabble

های و هوی (اسم)
bustle

تقلا یا کشمکش کردن (فعل)
bustle

تکاپو کردن (فعل)
scour, bustle, run about

شلوغ کردن (فعل)
overset, brattle, bustle, jam

انگلیسی به انگلیسی

• commotion, uproar, lively activity
be noisy; hurry, rush, run around
if someone bustles somewhere, they move there in a hurried, determined way.
bustle is busy, noisy activity.
see also bustling.

پیشنهاد کاربران

ورمیده
باسل یا حجم دهنده دامن ( رایج در اواخر قرن 19 )
تر و فرز کار کردن
🔊 دوستان دقت کنید که تلفظ درست این کلمه {باسِل} می باشد
تحرک
به عجله انداختن
تلاش و تکاپو کردن
شلوغ پلوغ کردن

بپرس