... [مشاهده متن کامل]
گرفتار شدن یا دچار مشکل شدن، اغلب به دلیل درگیر شدن در فعالیت های غیرقانونی یا خلاف عرف.
همچنین چیزی که شکسته یا آسیب دیده است
مثال؛
ییکی از معانیش میشه:
دستگیر شده - بازداشت شده
... [مشاهده متن کامل]
شکست خورده
ریدی به الک. در بازی
دست رو شدن
اگه اصطلاح باشه به معنی
بدبخت شدیه
بدبخت شدیه
حروم زاده
مچش گرفته شده، در تله افتاده، دستگیر شده
گیر افتادی ، دهنت سرویس شد،
1_خراب، داغون، شکسته
?ex: how we can fix a busted phone
ترجمه: چطور میتونیم یه موبایل شکسته رو تعمیر کنیم؟
2_بدبخت، بیچاره
!ex: you are busted
ترجمه: بدبخت شدی!
3_دستگیر شده، بازداشت شده
... [مشاهده متن کامل]
. ex: the police busted two people who destroyed school
ترجمه: پلیس دو نفر رو که مدرسه رو داغون کرده بودن، دستگیر کرد.
ترجمه: چطور میتونیم یه موبایل شکسته رو تعمیر کنیم؟
2_بدبخت، بیچاره
ترجمه: بدبخت شدی!
3_دستگیر شده، بازداشت شده
... [مشاهده متن کامل]
ترجمه: پلیس دو نفر رو که مدرسه رو داغون کرده بودن، دستگیر کرد.
شکسته و خرد شده
متلاشی شده
داغون وزخمی=busted knee
سه شد
So busted:یه اصطلاح رایج غیر رسمیه به معنی:
بدبخت شدن.
Yoy are so busted, mom going to kill you
بدبخت شدی, مامان تو رو میکشه.
بدبخت شدن.
بدبخت شدی, مامان تو رو میکشه.
خراب شدن
. the zipper on my fly is busted
زیپ شلوارم خراب شده.
زیپ شلوارم خراب شده.
لو رفتن
Were you ever busted for smoking at school?
I saw you! You are so busted!
تحت نظر، بازداشتی
بازداشت، توقیف
دستگیرشده
به درد نخور و داغون
دستگیر شدی
شکسته
مچتو گرفت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)