bust

/ˈbəst//bʌst/

معنی: انفجار، بالاتنه، سینه، مجسمه نیم تنه، مجسمه، ترکیدگی، ورشکست شدن، خرد گشتن، ورشکست کردن، بیچاره کردن
معانی دیگر: تندیس نیم تنه، مجسمه ی سر و شانه ها و بخش بالایی سینه، تندیسه، نیم پیکره، (به ویژه در مورد زنان) پستان ها، پاره کردن یا شدن، شکستن، خراب کردن یا شدن، افلاس، خراب شدن وضع مالی، بی چیز شدن یا کردن، تنزل رتبه دادن، رام کردن (به ویژه کره اسب را)، زدن، بازداشت کردن، (برای بازداشت) ریختن به جایی، (عامیانه)، مفلس، وامانده، مشت، سقلمه، ترکیدن باup

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a sculpture or other representation of the upper portion of the human body from the head to the shoulders or chest.
مشابه: figurehead, figurine, portrait, sculpture, statue, statuette, torso

(2) تعریف: the breast of a human, esp. a female; bosom.
مترادف: bosom, breast, chest
مشابه: teat, tit
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: busts, busting, busted
(1) تعریف: (informal) to break or burst.
مترادف: break, burst, rip, tear
مشابه: rupture, sever, split

- The surfboard crashed into the rocks and busted.
[ترجمه صالی] تخته موج سواری روی صخره ها سقوط کرده و شکسته شده
|
[ترجمه گوگل] تخته موج سواری به صخره ها برخورد کرد و شکست
[ترجمه ترگمان] تخته موج سواری روی صخره ها سقوط کرده و دستگیر شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The balloon will bust if you squeeze it.
[ترجمه گوگل] اگر بادکنک را فشار دهید می شکند
[ترجمه ترگمان] اگر آن را فشار دهید بالن از هم باز خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to become penniless.
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: bust up
(1) تعریف: (informal) to break or make inoperative.
مترادف: break, destroy, ruin, sunder, wreck
مشابه: cleave, dismember, rive, rupture, sever, tear

- He fell and busted his leg.
[ترجمه گوگل] افتاد و پایش را شکست
[ترجمه ترگمان] اون افتاد و پاش رو پاره کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I accidentally busted his cell phone.
[ترجمه گوگل] من به طور اتفاقی تلفن همراهش را شکستم
[ترجمه ترگمان] من تصادفی موبایلش رو پاره کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make poor; destroy financially.
مترادف: bankrupt, break, impoverish
مشابه: damage, degrade, diminish, impair, ruin

- His foolish gamble busted him.
[ترجمه Hamid] قمار احمقانه او را ورشکست کرد.
|
[ترجمه گوگل] قمار احمقانه اش او را نابود کرد
[ترجمه ترگمان] قمار احمقانه او را از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to force an end to; break up.
مترادف: break, destroy, terminate
مشابه: disintegrate, end, stop

- The company tried to bust the union.
[ترجمه گوگل] این شرکت سعی کرد اتحادیه را از بین ببرد
[ترجمه ترگمان] شرکت سعی کرد اتحادیه رو نابود کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: (informal) to reduce in rank.
مترادف: degrade, demote, downgrade
متضاد: promote
مشابه: depose, divest, lower, reduce, strip

- The sergeant was busted down to a private.
[ترجمه گوگل] گروهبان را به یک سرباز خصوصی سرنگون کردند
[ترجمه ترگمان] گروهبان به گوشه ای گیر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: (informal) to arrest, or to catch in wrongdoing.
مترادف: apprehend, arrest, capture, collar
مشابه: catch, detain, hold, imprison, incarcerate, pinch, seize

- He was making money selling drugs until the cops busted him.
[ترجمه گوگل] او از فروش مواد مخدر پول در می آورد تا اینکه پلیس او را دستگیر کرد
[ترجمه ترگمان] اون داشت مواد فروش می کرد تا اینکه پلیس دستگیرش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was skipping school and got busted by a teacher.
[ترجمه گوگل] او در حال ترک مدرسه بود و توسط یک معلم او را کتک زد
[ترجمه ترگمان] اون مدرسه رو پیچونده و توسط یه معلم دستگیر شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: (informal) a plan that has proved to be unsuccessful; flop.
مترادف: defeat, disaster, failure, fiasco, fizzle, flop
مشابه: botch, disappointment, frustration, mess, muff

- The attempt was a total bust.
[ترجمه گوگل] این تلاش یک شکست کامل بود
[ترجمه ترگمان] این تلاش یک ورشکستگی کامل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a period or condition of economic depression.
مترادف: depression, recession
مشابه: decline, deflation, downfall, downturn, failure, hardship, slump

- The economy alternated between boom and bust.
[ترجمه گوگل] اقتصاد بین رونق و رکود متناوب بود
[ترجمه ترگمان] اقتصاد بین رونق و رکود اقتصادی فرق داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• : تعریف: (informal) bankrupt.
مترادف: bankrupt, broke, penniless

- The company went bust last year.
[ترجمه گوگل] این شرکت سال گذشته سقوط کرد
[ترجمه ترگمان] این شرکت سال گذشته ورشکست شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. bust out
(خودمانی) فرار کردن

2. bust up (with someone)
(خودمانی) با معشوق خود به هم زدن،ترک رابطه کردن

3. a bust of aristotle
مجسمه ی نیم تنه ی ارسطو

4. to bust a wild horse
اسب وحشی را رام کردن

5. go bust
ورشکست شدن،(به خاطر ضرر) تعطیل شدن،ناموفق شدن،شکست خوردن

6. boom or bust
کامیابی یا ناکامی،رونق یا کسادی

7. boom or bust
رونق یا ورشکستگی،موفقیت یا شکست

8. sit or i'll bust you on the head
بنشین والا می زنم تو سرت.

9. she has a big bust
پستان های بزرگی دارد

10. It is a bust chiseled from a rock.
[ترجمه گوگل]نیم تنه ای است که از سنگ تراشیده شده است
[ترجمه ترگمان]این مجسمه نیم تنه او است که از سنگ تراشیده شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I dropped my camera on the pavement and bust it.
[ترجمه تارا] دوربین را روی پیاده راه انداختم و خردکردم/شکستم.
|
[ترجمه گوگل]دوربینم را روی سنگفرش انداختم و آن را شکستم
[ترجمه ترگمان]دوربینت را روی پیاده رو انداختم و آن را پاره کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Oh no! I've bust his CD player.
[ترجمه گوگل]وای نه! من سی دی پلیر او را شکسته ام
[ترجمه ترگمان]اوه، نه! سی دی پلیر - ش رو پاره کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The couple bust up after an argument.
[ترجمه سینا الماس] این زوج پس از یک مشاجره قطع رابطه کردند
|
[ترجمه گوگل]این زوج پس از مشاجره از هم جدا شدند
[ترجمه ترگمان]این زوج بعد از جر و بحث خود را منفجر کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. More than twenty companies in the district went bust during the last three months.
[ترجمه گوگل]بیش از بیست شرکت در این ولسوالی طی سه ماه گذشته منحل شدند
[ترجمه ترگمان]بیش از بیست شرکت در این منطقه در طول سه ماه گذشته ورشکست شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. They'd have gone bust if they hadn't snagged that contract from their rivals.
[ترجمه پریا] آنها اگر آن قرارداد را از رقبای خود نگرفته بودند ورشکست میشدند
|
[ترجمه گوگل]آنها اگر آن قرارداد را از رقبای خود نگرفته بودند، شکست می خوردند
[ترجمه ترگمان]اگر آن ها آن قرارداد را از رقیب their نگرفته بودند، ورشکست می شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. For him it's the Olympics or bust.
[ترجمه پریا] براش عاقبت یا رفتن به المپیکه یا هیچی!
|
[ترجمه گوگل]برای او بازی های المپیک یا نیم تنه است
[ترجمه ترگمان]برای او المپیک یا ورشکستگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. He was determined to make straight A's or bust.
[ترجمه پریا] او مصمم بود که یا بهترین نمره ها را بگیرد ( تمام درسهایش را 20 بگیرد ) یا بیخیال شود.
|
[ترجمه گوگل]او مصمم بود که A یا نیم تنه مستقیم بسازد
[ترجمه ترگمان]او مصمم بود که یک راست یا ورشکست شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. She bust loose from the deep water.
[ترجمه گوگل]او از آب عمیق رها شد
[ترجمه ترگمان] اون از آب عمیق فرار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. I bust my camera.
[ترجمه گوگل]دوربینم را شکستم
[ترجمه ترگمان] من دوربینت رو از دست میدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

انفجار (اسم)
burst, blast, explosion, gust, bust, detonation, eruption, outburst, pop, blow-out, blow-up, plosion

بالاتنه (اسم)
bust, body

سینه (اسم)
bosom, bust, chest, breast, thorax

مجسمه نیم تنه (اسم)
bust, half-length

مجسمه (اسم)
bust, statue, sculpture, statuette

ترکیدگی (اسم)
bust

ورشکست شدن (فعل)
smash, bust

خرد گشتن (فعل)
bust

ورشکست کردن (فعل)
bust

بیچاره کردن (فعل)
beggar, bust

انگلیسی به انگلیسی

• artistic representation (sculpture, painting, etc.) of the upper part of a human body; chest, breast, woman's breasts; arrest; failure; bankruptcy; sudden economic decline; blow, hit
arrest, imprison; break, tame; attack, hit; collapse under stress; fail; go bankrupt; lower in rank
impoverished, broke; bankrupt; spoilt, broken
when you bust something, you damage it so badly that it cannot be used; an informal use.
if something is bust, it is broken or very badly damaged; an informal use.
if a company goes bust, it loses so much money that it is forced to close down; an informal expression.
if a country busts sanctions, it continues to export and import goods after it has been ordered not to by another country or by an international organization. verb here but can also be used as an uncount noun. e.g. ..a clear case of sanctions busting.
when the police bust someone, they arrest them; an informal use.
when the police bust a place, they raid it in order to arrest people who are doing illegal things; an informal use.
a drug bust is the finding of illegal drugs by the police or customs, and the arresting of the criminals involved.
a bust is a statue of someone's head and shoulders.
a woman's bust is her breasts.

پیشنهاد کاربران

This term refers to the front of a person’s upper body, specifically the area where the chest is located. It is a more casual or slang way of referring to the chest.
قسمت جلوی بالا تنه فرد، به ویژه ناحیه ای که قفسه سینه در آن قرار دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

این یک روش معمولی یا عامیانه تر برای اشاره به سینه است.
مثال؛
“I did a lot of push - ups to build my bust. ”
“Engage your core and lift your bust during this exercise. ”
“Society often places unrealistic expectations on women’s bust size. ”

به عنوان اسم:
1. پستان های زن ( همچنین رک به busty )
2. سردیس
3. دستگیری مظنونان
به عنوان فعل:
1. دستگیر کردن مظنونان یا حمله به یک ساختمان به منظور دستگیری مظنونان:
The top leader of the mafia got busted by the police last night.
...
[مشاهده متن کامل]

The police are trying to bust this notorious building that is believed to be the headquarters of the terrorist group. ( = پلیس در تلاش است که به این ساختمان بدنام که گمان می رود مقر گروه تروریستی باشد، حمله کند. )

bust ( failure ) . The whole idea was a bust.
bust: دستگیر کردن ( توسط پلیس )
bust out: فرار کردن ( از زندان و غیره )
در متون اقتصادی به معنای ورشکستگی هم می توان ترجمه نمود
برکناری
مجسمه ی سر و شانه ها و بخش بالایی سینه
bustbustbustbustbust
[verb]
بازداشت کردن - ( برای بازداشت ) ریختن به جایی
SYN: arrest
💠 Turkey said to bust Mossad ring operating against Iranian targets
⭐⭐⭐
[noun]
مجسمه نیم تنه - تندیس نیم تنه - مجسمه ی سر و شانه ها و بخش بالایی سینه - نیم پیکره
...
[مشاهده متن کامل]

SYN: statue
💠 There was a bust of Mahler on his desk.
💠 a bust of Ghasem Soleymani
⭐⭐⭐
go bust
idiom
[informal, business]
1 ) If a company goes bust, it is forced to close because it is financially unsuccessful
2 ) If a company goes bust, it loses so much money that it is forced to close down.
3 ) to spend or lose all of one's money : to go broke
4 ) a business that goes bust cannot continue operating
💠 . . . a Swiss company which went bust last May.
💠 More than 20 companies in the district went bust during the last three months.
💠 He believes that banks should be allowed to go bust.
💠 A thousand employees lost their jobs when the company went bust.
💠 The company has gone bust.
bust ( adj ) = bankrupt
SYN: go bankrupt - go under - break
⭐ورشکست شدن

He is busting his ass
داره خودشو جر میده، داره تلاش می کنه، داره . . . شو پاره می کنه
سایز سینه زنان
مچ گیری کردن
you busted me cold, Mom
بدجور مچمو گرفتی مادر
نیم تنه
سردیس
هم مجسمه میشه هم در بازی دارت به نام zero_one game
معنی میده
bust=رکود
boom=رونق
تلاش تقلا
دستِ کسی رو شدن
مثال:
You are busted.
دستت رو شد.
رکود
Synonym=Recession/down turn
Opposite=boom/upturn
توقیف کردن
Bust down:شکستن، خراب کردن
to burst/break/split/smash something especially with force
The cops had to bust the door down
I fell, and broke my leg in two places, and completely busted my wrist
...
[مشاهده متن کامل]

He didn't waste time trying to pick the lock, he busted the door in one burst of adrenalin
They would need to bust the enemy lines wide open
They bust the tunnel wide open

دستگیر کردن
Bust a move =hurry up
١ - یک تکونى به خود دادن و نیم تنه رو تکون دادن جهت رقصیدن
٢ - خود را تکانى دادن جهت عجله کردن در انجام کارى
You are late so you had better bust a move
ورود ناگهانی پولیس یا هجوم بردن پولیس
سوختن در بازی - گیم اور شدن
سینه
مجسمه یا نقاشی نیم تنه و سر
ورشکست شدن . بیچاره کردن
بلااستفاده, بدردنخور, بد ( adj )
خراب کردن اوضاع
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس