اسم ( noun )
• (1) تعریف: a sculpture or other representation of the upper portion of the human body from the head to the shoulders or chest.
• مشابه: figurehead, figurine, portrait, sculpture, statue, statuette, torso
• مشابه: figurehead, figurine, portrait, sculpture, statue, statuette, torso
• (2) تعریف: the breast of a human, esp. a female; bosom.
• مترادف: bosom, breast, chest
• مشابه: teat, tit
• مترادف: bosom, breast, chest
• مشابه: teat, tit
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: busts, busting, busted
حالات: busts, busting, busted
• (1) تعریف: (informal) to break or burst.
• مترادف: break, burst, rip, tear
• مشابه: rupture, sever, split
• مترادف: break, burst, rip, tear
• مشابه: rupture, sever, split
- The surfboard crashed into the rocks and busted.
[ترجمه صالی] تخته موج سواری روی صخره ها سقوط کرده و شکسته شده|
[ترجمه گوگل] تخته موج سواری به صخره ها برخورد کرد و شکست[ترجمه ترگمان] تخته موج سواری روی صخره ها سقوط کرده و دستگیر شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The balloon will bust if you squeeze it.
[ترجمه گوگل] اگر بادکنک را فشار دهید می شکند
[ترجمه ترگمان] اگر آن را فشار دهید بالن از هم باز خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اگر آن را فشار دهید بالن از هم باز خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to become penniless.
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: bust up
عبارات: bust up
• (1) تعریف: (informal) to break or make inoperative.
• مترادف: break, destroy, ruin, sunder, wreck
• مشابه: cleave, dismember, rive, rupture, sever, tear
• مترادف: break, destroy, ruin, sunder, wreck
• مشابه: cleave, dismember, rive, rupture, sever, tear
- He fell and busted his leg.
[ترجمه گوگل] افتاد و پایش را شکست
[ترجمه ترگمان] اون افتاد و پاش رو پاره کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون افتاد و پاش رو پاره کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I accidentally busted his cell phone.
[ترجمه گوگل] من به طور اتفاقی تلفن همراهش را شکستم
[ترجمه ترگمان] من تصادفی موبایلش رو پاره کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من تصادفی موبایلش رو پاره کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to make poor; destroy financially.
• مترادف: bankrupt, break, impoverish
• مشابه: damage, degrade, diminish, impair, ruin
• مترادف: bankrupt, break, impoverish
• مشابه: damage, degrade, diminish, impair, ruin
- His foolish gamble busted him.
[ترجمه Hamid] قمار احمقانه او را ورشکست کرد.|
[ترجمه گوگل] قمار احمقانه اش او را نابود کرد[ترجمه ترگمان] قمار احمقانه او را از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to force an end to; break up.
• مترادف: break, destroy, terminate
• مشابه: disintegrate, end, stop
• مترادف: break, destroy, terminate
• مشابه: disintegrate, end, stop
- The company tried to bust the union.
[ترجمه گوگل] این شرکت سعی کرد اتحادیه را از بین ببرد
[ترجمه ترگمان] شرکت سعی کرد اتحادیه رو نابود کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شرکت سعی کرد اتحادیه رو نابود کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: (informal) to reduce in rank.
• مترادف: degrade, demote, downgrade
• متضاد: promote
• مشابه: depose, divest, lower, reduce, strip
• مترادف: degrade, demote, downgrade
• متضاد: promote
• مشابه: depose, divest, lower, reduce, strip
- The sergeant was busted down to a private.
[ترجمه گوگل] گروهبان را به یک سرباز خصوصی سرنگون کردند
[ترجمه ترگمان] گروهبان به گوشه ای گیر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گروهبان به گوشه ای گیر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: (informal) to arrest, or to catch in wrongdoing.
• مترادف: apprehend, arrest, capture, collar
• مشابه: catch, detain, hold, imprison, incarcerate, pinch, seize
• مترادف: apprehend, arrest, capture, collar
• مشابه: catch, detain, hold, imprison, incarcerate, pinch, seize
- He was making money selling drugs until the cops busted him.
[ترجمه گوگل] او از فروش مواد مخدر پول در می آورد تا اینکه پلیس او را دستگیر کرد
[ترجمه ترگمان] اون داشت مواد فروش می کرد تا اینکه پلیس دستگیرش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون داشت مواد فروش می کرد تا اینکه پلیس دستگیرش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was skipping school and got busted by a teacher.
[ترجمه گوگل] او در حال ترک مدرسه بود و توسط یک معلم او را کتک زد
[ترجمه ترگمان] اون مدرسه رو پیچونده و توسط یه معلم دستگیر شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون مدرسه رو پیچونده و توسط یه معلم دستگیر شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: (informal) a plan that has proved to be unsuccessful; flop.
• مترادف: defeat, disaster, failure, fiasco, fizzle, flop
• مشابه: botch, disappointment, frustration, mess, muff
• مترادف: defeat, disaster, failure, fiasco, fizzle, flop
• مشابه: botch, disappointment, frustration, mess, muff
- The attempt was a total bust.
[ترجمه گوگل] این تلاش یک شکست کامل بود
[ترجمه ترگمان] این تلاش یک ورشکستگی کامل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این تلاش یک ورشکستگی کامل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a period or condition of economic depression.
• مترادف: depression, recession
• مشابه: decline, deflation, downfall, downturn, failure, hardship, slump
• مترادف: depression, recession
• مشابه: decline, deflation, downfall, downturn, failure, hardship, slump
- The economy alternated between boom and bust.
[ترجمه گوگل] اقتصاد بین رونق و رکود متناوب بود
[ترجمه ترگمان] اقتصاد بین رونق و رکود اقتصادی فرق داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اقتصاد بین رونق و رکود اقتصادی فرق داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• : تعریف: (informal) bankrupt.
• مترادف: bankrupt, broke, penniless
• مترادف: bankrupt, broke, penniless
- The company went bust last year.
[ترجمه گوگل] این شرکت سال گذشته سقوط کرد
[ترجمه ترگمان] این شرکت سال گذشته ورشکست شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این شرکت سال گذشته ورشکست شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید