bury

/ˈberi//ˈberi/

معنی: دفن کردن، از نظر پوشاندن، بخاک سپردن
معانی دیگر: به خاک سپردن، خاک سپردن، خاک کردن، چال کردن، در گور گذاشتن، در خاک پنهان کردن، پوشاندن، از خاطر دور کردن، به بوته ی فراموشی سپردن، شدیدا پرداختن به

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: buries, burying, buried
عبارات: bury one's head in the sand
(1) تعریف: to cover in the ground with dirt.
مترادف: sink
متضاد: exhume
مشابه: plant

- He buried his money in the back yard.
[ترجمه گوگل] پولش را در حیاط پشتی دفن کرد
[ترجمه ترگمان] پولش را در حیاط پشتی خاک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to put (a dead body) in a grave or tomb, or in the sea.
مترادف: entomb, inter
متضاد: disinter, exhume
مشابه: inhume, sepulcher, sink

(3) تعریف: to cover completely, or hide far from view.
متضاد: disinter

- The calculator was buried under a stack of papers.
[ترجمه گوگل] ماشین حساب زیر یک دسته کاغذ دفن شده بود
[ترجمه ترگمان] ماشین حساب زیر یک دسته کاغذ دفن شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The editor buried the story in the back pages of the newspaper.
[ترجمه لیلی] سردبیر داستان را در صفحات پشتی روزنامه چال کرد
|
[ترجمه گوگل] سردبیر ماجرا را در صفحات پشتی روزنامه دفن کرد
[ترجمه ترگمان] سردبیر روزنامه را در صفحات پشتی روزنامه دفن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He buried his face in his hands.
[ترجمه گوگل] صورتش را بین دستانش فرو کرد
[ترجمه ترگمان] صورتش را در دست هایش پنهان کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to imbed deeply.
مترادف: sink
متضاد: extract
مشابه: submerge

- She buried her arrow in the target.
[ترجمه لیلی] او پیکانش را در هدف فرو کرد
|
[ترجمه گوگل] او تیر خود را در هدف فرو کرد
[ترجمه ترگمان] پیکان - ش رو توی هدف دفن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to engross (oneself) completely.
مترادف: absorb, engross, immerse
مشابه: involve

- The novelist buried herself in her writing.
[ترجمه گوگل] رمان نویس خود را در نوشته هایش دفن کرد
[ترجمه ترگمان] نویسنده خود را در نویسندگی مدفون ساخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to overlook, end, or put behind.
مترادف: disregard, forgive, ignore, overlook
مشابه: end

- He buried his disappointment and telephoned her again.
[ترجمه لیلی] او نا امید نشد و دوباره به او تلفن کرد
|
[ترجمه گوگل] او ناامیدی خود را دفن کرد و دوباره با او تماس گرفت
[ترجمه ترگمان] او دوباره ناامیدی خود را دفن کرد و دوباره به او تلفن زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm going to bury this relationship.
[ترجمه محمودی] من قصد دارم این رابطه را کنار بگذارم
|
[ترجمه لیلی] میخواهم به این رابطه پایان بدهم
|
[ترجمه گوگل] من این رابطه را به گور خواهم برد
[ترجمه ترگمان] می خواهم این رابطه را دفن کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. bury away
پنهان کردن،قایم کردن یا شدن

2. bury oneself in
جایگزین شدن،خود را دفن کردن در

3. bury the hatchet
صلح کردن،دست از جنگ کشیدن

4. bury the tomahawk
صلح کردن،دست از جنگ کشیدن

5. to bury oneself in work
خود را غرق کار کردن

6. they decided to bury their feud
آنان تصمیم گرفتند که دشمنی خود را کنار بگذارند.

7. Dig a pit and bury the garbage.
[ترجمه گوگل]گودالی حفر کنید و زباله ها را دفن کنید
[ترجمه ترگمان]یه چاله پر کن و سطل آشغال رو خاک کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. They dug a pit to bury the rubbish.
[ترجمه گوگل]برای دفن زباله ها گودالی حفر کردند
[ترجمه ترگمان]گودالی کندند که the را دفن کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Where did you bury the cat's body?
[ترجمه گوگل]جنازه گربه را کجا دفن کردی؟
[ترجمه ترگمان]جسد گربه را کجا دفن کردید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. We used to bury radishes under the soil to keep fresh and dig them up in time of need.
[ترجمه گوگل]تربچه را در زیر خاک دفن می کردیم تا تازه بماند و در موقع نیاز آن را کنده می کردیم
[ترجمه ترگمان]ما از خاک زیر خاک می کردیم تا تازه نگه داریم و در زمان نیاز آن ها را حفر کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. How people in a certain era bury their dead says much about the prevailing attitudes toward death.
[ترجمه گوگل]نحوه دفن مردگان خود در عصری خاص، گویای نگرش غالب نسبت به مرگ است
[ترجمه ترگمان]اینکه مردم در یک دوره خاص، مردگان خود را دفن می کنند، درباره نگرش های غالب نسبت به مرگ سخن می گویند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It's time to bury our differences and be friends again.
[ترجمه گوگل]وقت آن است که اختلافاتمان را دفن کنیم و دوباره دوست باشیم
[ترجمه ترگمان]زمان آن رسیده که تفاوت های خود را دفن کنیم و دوباره دوست باشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She willed herself to bury her past.
[ترجمه گوگل]او اراده کرد که گذشته اش را دفن کند
[ترجمه ترگمان]می خواست گذشته خود را دفن کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Their house is at the bottom end of Bury Road .
[ترجمه گوگل]خانه آنها در انتهای خیابان بوری است
[ترجمه ترگمان]خانه آن ها در انتهای خیابان Bury قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He'd had to bury his pain over the years.
[ترجمه زهرا] او مجبور بود سال ها درد خود را پنهان کند
|
[ترجمه گوگل]او باید در طول این سال ها درد خود را به گور می برد
[ترجمه ترگمان]سال ها بود که مجبور بود درد خود را در این سال ها دفن کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Guilt made her try to bury the memory deep in her subconscious.
[ترجمه گوگل]احساس گناه باعث شد که سعی کند این خاطره را در ضمیر ناخودآگاهش دفن کند
[ترجمه ترگمان]احساس گناه باعث شد که سعی کند حافظه اش را در ذهن نیمه هشیار او دفن کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. She had learnt to bury her feelings.
[ترجمه گوگل]او یاد گرفته بود که احساساتش را دفن کند
[ترجمه ترگمان]یاد گرفته بود که احساساتش را دفن کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دفن کردن (فعل)
grave, sepulcher, lay, bury, entomb, inhume

از نظر پوشاندن (فعل)
bury

بخاک سپردن (فعل)
bury, inhume, inurn, plow under

انگلیسی به انگلیسی

• inter, put in the ground and cover with dirt
when a dead person is buried, their body is put into a grave and covered with earth.
to bury something means to put it into a hole in the ground and cover it up, often in order to hide it.
if you are buried under something that falls on top of you, you are completely covered and may not be able to get out.
if you bury your face in something, you try to hide your face by pressing it against that thing.
if you bury yourself in your work or an activity, you concentrate hard on it.
if something is buried away somewhere, you cannot easily find it or see it.

پیشنهاد کاربران

خاکسپاری کردن، دفن کردن
مثال: They buried the treasure in the garden.
آن ها گنج را در باغ دفن کردند.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
در مورد احساسات به معنای فروخوردن و بروز ندادن هست.
مثال: . . When anger gets buried
کلمه فعل هستش به معنای دفن کردن، پنهان کردن
پرداختن به
تدفین
buried گذشتشه
Bury means put something under the ground
خنثی کردن، دفن کردن
پنهان کردن
( با حرف اضافه in ) غرق در چیزی شدن، تمام توجه و تمرکز خود را روی موضوعی قرار دادن
funeral
پنهان کردن ( زیر خاک )
سمانه خانم ، اون دفن کردن هستش. دفع کردن یه کلمه دیگه است
دفع کردن یابه خاک سپردن
دفن کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس