فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: buries, burying, buried
عبارات: bury one's head in the sand
حالات: buries, burying, buried
عبارات: bury one's head in the sand
• (1) تعریف: to cover in the ground with dirt.
• مترادف: sink
• متضاد: exhume
• مشابه: plant
• مترادف: sink
• متضاد: exhume
• مشابه: plant
- He buried his money in the back yard.
[ترجمه گوگل] پولش را در حیاط پشتی دفن کرد
[ترجمه ترگمان] پولش را در حیاط پشتی خاک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پولش را در حیاط پشتی خاک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to put (a dead body) in a grave or tomb, or in the sea.
• مترادف: entomb, inter
• متضاد: disinter, exhume
• مشابه: inhume, sepulcher, sink
• مترادف: entomb, inter
• متضاد: disinter, exhume
• مشابه: inhume, sepulcher, sink
• (3) تعریف: to cover completely, or hide far from view.
• متضاد: disinter
• متضاد: disinter
- The calculator was buried under a stack of papers.
[ترجمه گوگل] ماشین حساب زیر یک دسته کاغذ دفن شده بود
[ترجمه ترگمان] ماشین حساب زیر یک دسته کاغذ دفن شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ماشین حساب زیر یک دسته کاغذ دفن شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The editor buried the story in the back pages of the newspaper.
[ترجمه لیلی] سردبیر داستان را در صفحات پشتی روزنامه چال کرد|
[ترجمه گوگل] سردبیر ماجرا را در صفحات پشتی روزنامه دفن کرد[ترجمه ترگمان] سردبیر روزنامه را در صفحات پشتی روزنامه دفن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He buried his face in his hands.
[ترجمه گوگل] صورتش را بین دستانش فرو کرد
[ترجمه ترگمان] صورتش را در دست هایش پنهان کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صورتش را در دست هایش پنهان کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to imbed deeply.
• مترادف: sink
• متضاد: extract
• مشابه: submerge
• مترادف: sink
• متضاد: extract
• مشابه: submerge
- She buried her arrow in the target.
[ترجمه لیلی] او پیکانش را در هدف فرو کرد|
[ترجمه گوگل] او تیر خود را در هدف فرو کرد[ترجمه ترگمان] پیکان - ش رو توی هدف دفن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to engross (oneself) completely.
• مترادف: absorb, engross, immerse
• مشابه: involve
• مترادف: absorb, engross, immerse
• مشابه: involve
- The novelist buried herself in her writing.
[ترجمه گوگل] رمان نویس خود را در نوشته هایش دفن کرد
[ترجمه ترگمان] نویسنده خود را در نویسندگی مدفون ساخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نویسنده خود را در نویسندگی مدفون ساخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to overlook, end, or put behind.
• مترادف: disregard, forgive, ignore, overlook
• مشابه: end
• مترادف: disregard, forgive, ignore, overlook
• مشابه: end
- He buried his disappointment and telephoned her again.
[ترجمه لیلی] او نا امید نشد و دوباره به او تلفن کرد|
[ترجمه گوگل] او ناامیدی خود را دفن کرد و دوباره با او تماس گرفت[ترجمه ترگمان] او دوباره ناامیدی خود را دفن کرد و دوباره به او تلفن زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm going to bury this relationship.
[ترجمه محمودی] من قصد دارم این رابطه را کنار بگذارم|
[ترجمه لیلی] میخواهم به این رابطه پایان بدهم|
[ترجمه گوگل] من این رابطه را به گور خواهم برد[ترجمه ترگمان] می خواهم این رابطه را دفن کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید