1. bursting
1- پر،مملو 2- (خودمانی) مشتاق،شایق 3- (خودمانی) نیازمند به مستراح رفتن
2. bursting at the seams
کاملا پر،پر از آدم،پرمشغله،اشباع شده
3. the bursting of the firecracker filled them with fright
در رفتن ترقه آنها را وحشت زده کرد.
4. firecrackers were bursting all around us
ترقه ها در اطرافمان می ترکیدند.
5. his heart was bursting with affection
قلبش سرشار از محبت بود.
6. the hall was bursting with students
تالار لبریز از دانشجو بود.
7. the pipe was punctured and jets of gas were leaping in the air and bursting into flames
لوله سوراخ شده بود و فشانه های گاز به هوا می پریدند و شعله ور می شدند.