صفت ( adjective )
• (1) تعریف: on fire; in flames.
• مترادف: ablaze, afire, aflame, alight, blazing, fiery, flaming
• مشابه: smoldering, torchlike
• مترادف: ablaze, afire, aflame, alight, blazing, fiery, flaming
• مشابه: smoldering, torchlike
- She ran into the burning building to save her dog.
[ترجمه بابک] او برای نجات سگش، به درون ساختمان آتشین دوید.|
[ترجمه شان] او برای نجات سگش ، به داخل ساختمان مشتعل رفت.|
[ترجمه گوگل] او برای نجات سگش به ساختمان در حال سوختن دوید[ترجمه ترگمان] به سمت ساختمان سوزان دوید تا سگش را نجات دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: very hot, bright, or intense.
• مترادف: alight, bright, brilliant, broiling, flaming, glaring, glowing, hot, radiant, sizzling
• متضاد: freezing, icy
• مشابه: gleaming, glittering, igneous, luminous, parching, sparkling
• مترادف: alight, bright, brilliant, broiling, flaming, glaring, glowing, hot, radiant, sizzling
• متضاد: freezing, icy
• مشابه: gleaming, glittering, igneous, luminous, parching, sparkling
- We could no longer sit in the burning sun.
[ترجمه گوگل] دیگر نمی توانستیم زیر آفتاب سوزان بنشینیم
[ترجمه ترگمان] دیگر نمی توانستیم در آفتاب سوزان بنشینیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دیگر نمی توانستیم در آفتاب سوزان بنشینیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: marked by strong emotion; passionate.
• مترادف: ardent, fervent, hot, impassioned, passionate, sizzling, smoldering
• مشابه: angry, aroused, emotional, intense, simmering, torrid, upset
• مترادف: ardent, fervent, hot, impassioned, passionate, sizzling, smoldering
• مشابه: angry, aroused, emotional, intense, simmering, torrid, upset
- He felt a burning desire to strike out at someone.
[ترجمه گوگل] او میل شدیدی داشت که به کسی حمله کند
[ترجمه ترگمان] میل شدیدی برای ضربه زدن به کسی احساس کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] میل شدیدی برای ضربه زدن به کسی احساس کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: burningly (adv.)
مشتقات: burningly (adv.)
• : تعریف: an instance, process, or sensation of being in flames or subjected to intense heat.
• مترادف: blaze, combustion, conflagration, fire, flame, heat, incineration, intensity
• مشابه: burn, ignition, oxidation
• مترادف: blaze, combustion, conflagration, fire, flame, heat, incineration, intensity
• مشابه: burn, ignition, oxidation
- We witnessed the burning of draft cards in the sixties.
[ترجمه گوگل] در دهه شصت شاهد سوزاندن کارت های پیش نویس بودیم
[ترجمه ترگمان] ما شاهد سوختن کارت های بارکش در دهه شصت بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما شاهد سوختن کارت های بارکش در دهه شصت بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I felt a burning in my eyes.
[ترجمه گوگل] سوزشی در چشمانم احساس کردم
[ترجمه ترگمان] در چشم هایم احساس سوزش کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در چشم هایم احساس سوزش کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید