buoy

/ˈbuːi//boɪ/

معنی: جسم شناور، کویچه، رهنمای شناور، روآبی، روی آب نگاهداشتن، شناور ساختن
معانی دیگر: (معمولا با: up) شناور نگهداشتن، (معمولا با: up) قوت قلب دادن، روحیه ی کسی را نیرو بخشیدن، بویه، گوئه، گوی راهنما، دریا چراغ، گوی لنگر (بویه یا گوی شناور بزرگی که کشتی را به آن مهار می کنند) (mooring buoy هم می گویند)، رجوع شود به: life buoy، بویه دار کردن، با بویه مشخص کردن، روابی، روی اب نگاهداشتن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a float attached by line to the bottom of a body of water to mark a location.
مشابه: beacon, bell buoy, float, marker

- We'll go left after we pass that buoy.
[ترجمه گوگل] بعد از عبور از آن شناور به سمت چپ می رویم
[ترجمه ترگمان] بعد از عبور از آن نجات غریق می رویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a float used to prevent someone from drowning.
مترادف: life buoy
مشابه: float, life belt, life jacket, life preserver, lifeline

- Grab the buoy and hang on!
[ترجمه گوگل] شناور را بگیرید و بمانید!
[ترجمه ترگمان] نجات غریق را بردارید و صبر کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: buoys, buoying, buoyed
(1) تعریف: to cause to float (often fol. by "up").
مشابه: carry, float, support

- A piece of driftwood buoyed him up.
[ترجمه گوگل] تکه ای از چوب رانده شده او را بلند کرد
[ترجمه ترگمان] یک تکه چوب دست و پا شده او را از هم جدا کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to improve the morale of (often fol. by "up").
مترادف: cheer, cheer up, hearten, pep up
مشابه: encourage, fortify, invigorate, uplift

- The phone call from her friend buoyed her up.
[ترجمه گوگل] تماس تلفنی دوستش او را خوشحال کرد
[ترجمه ترگمان] تلفن از دوستش او را از روی آب به هوا فرستاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to mark using a buoy.

جمله های نمونه

1. he tried to buoy the sick lady up
او کوشید روحیه ی زن بیمار را خوب کند.

2. A buoy marked the entrance to the anchorage.
[ترجمه گوگل]یک شناور ورودی لنگرگاه را مشخص کرده بود
[ترجمه ترگمان]شناور در مدخل لنگرگاه ایستاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Flotation collars are used to buoy space capsules that land in the sea.
[ترجمه گوگل]یقه های شناور برای شناور کردن کپسول های فضایی که در دریا فرود می آیند استفاده می شود
[ترجمه ترگمان]collars Flotation برای محافظت از کپسول فضایی که در دریا وجود دارد، به کار می روند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I relaxed, letting the salt water buoy me up.
[ترجمه گوگل]آرام شدم و اجازه دادم آب نمک مرا شناور کند
[ترجمه ترگمان]خیالم راحت شد و گذاشتم آب شور مرا از جا بلند کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. There's nothing like a good joke to buoy one's spirits.
[ترجمه گوگل]هیچ چیز مانند یک شوخی خوب برای تقویت روحیه وجود ندارد
[ترجمه ترگمان]چیزی مثل یک شوخی خوب برای روح شناور وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The party did little to buoy up her spirits.
[ترجمه گوگل]حزب کاری برای تقویت روحیه او انجام نداد
[ترجمه ترگمان]افراد گروه کمی از روحیه و روحیه او بی خبر بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. To the accompaniment of foghorns and buoy bells, beside a crackling fire, l slowly eat my dinner.
[ترجمه گوگل]به همراهی مه شکن ها و ناقوس های بویه، کنار آتشی که ترق می کند، آرام آرام شامم را می خورم
[ترجمه ترگمان]همراه با صدای سوت مه و زنگوله های شناور در کنار آتشی که ترق و تروق می کند، شام خود را به آرامی می خورم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. But, like Conner, he brushed the buoy and was penalised.
[ترجمه گوگل]اما، مانند کانر، شناور را برس زد و جریمه شد
[ترجمه ترگمان]اما، مثل Conner، he را شانه زد و از آن بیرون رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Easier credit would help buoy economic growth.
[ترجمه گوگل]تسهیلات اعتباری به رشد اقتصادی کمک می کند
[ترجمه ترگمان]اعتبار آسان می تواند به رشد اقتصادی شناور کمک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The buoy is somehow a fitting monument to the crew members who lost their lives here.
[ترجمه گوگل]این شناور به نوعی یادگاری مناسب برای اعضای خدمه ای است که جان خود را در اینجا از دست دادند
[ترجمه ترگمان]بویه شناور به گونه ای یک بنای مناسب برای اعضای خدمه است که زندگی خود را در اینجا از دست داده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. We put a marker buoy over the site and a pair of divers went over the side to investigate.
[ترجمه گوگل]ما یک شناور نشانگر را روی سایت قرار دادیم و یک جفت غواص برای بررسی به سمت آن رفتند
[ترجمه ترگمان]از کنار محل عبور کردیم و یک جفت از غواصان برای بررسی به کنار رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. A bell buoy tolled from across the fiat stretch of gray water beyond.
[ترجمه گوگل]یک بویه زنگی که از آن طرف آب خاکستری رنگی به صدا درآمد
[ترجمه ترگمان]از آن سوی لوله آب خاکستری که در آن سوی رودخانه قرار داشت، به صدا در آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They, too, were low-density matter trying to buoy up through a denser material.
[ترجمه گوگل]آنها نیز موادی با چگالی کم بودند که سعی می کردند از طریق یک ماده متراکم تر شناور شوند
[ترجمه ترگمان]آن ها نیز مواد با چگالی کم داشتند و سعی داشتند از طریق یک ماده چگال تر، شناور شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. We put a buoy on her; a tuna buoy, a twelve-footer.
[ترجمه گوگل]روی او شناور گذاشتیم شناور ماهی تن، دوازده پا
[ترجمه ترگمان]نجات غریق را روی او انداختیم، یک قایق ماهی تن، یک footer
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Thick blood from its slashed throat appeared to buoy it up.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که خون غلیظ از گلوی بریده شده آن، آن را شناور کند
[ترجمه ترگمان]خون غلیظ از گلویش بیرون آمد و آن را از آب بیرون آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جسم شناور (اسم)
buoy, floater, drift

کویچه (اسم)
buoy

رهنمای شناور (اسم)
buoy

رو آبی (اسم)
buoy

روی آب نگاهداشتن (فعل)
buoy

شناور ساختن (فعل)
buoy, float

تخصصی

[عمران و معماری] چراغ دریایی شناور

انگلیسی به انگلیسی

• anchored float used as a guide to navigators
keep afloat; support, sustain, encourage
a buoy is a floating object that shows ships and boats where they can go and warns them of danger.
if someone in a difficult situation is buoyed or buoyed up by something, it makes them feel more cheerful and optimistic.

پیشنهاد کاربران

بویه، شناوه ( مصوب )
کسی یا چیزی را از غرق شدن نجات دادن ( باعث موفق شدن )
بیزینس، شرکت، کسب و کار، اقتصاد یا شخصی را حمایت کردن و باعث پیشرفت شدن
cheered up
تشویق کردن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : buoy
✅️ اسم ( noun ) : buoy
✅️ صفت ( adjective ) : buoyant
✅️ قید ( adverb ) : buoyancy
از دیکشنری فرهنگ معاصر:
گویه شناور، بویه
حلقه نجات
بویه گذاشتن
شناور نگه داشتن
روحیه دادن، دلگرمی دادن، دلداری دادن
حمایت کردن، تقویت کردن.
خود من بر اساس معانی یکی مونده به آخر، تسلی دادن یا تسلی بخشیدن برای ترجمه استفاده کردم.
...
[مشاهده متن کامل]

اگر مفید بود لطفاً لایک کنید ❤️🙏🏻

buoy ( حمل‏ونقل دریایی )
واژه مصوب: شناوه
تعریف: جسم کوچک شناوری که به کف دریا مهار می‏شود و از آن برای علامت‏گذاری در آبراه ها و سواحل به منظور هشدار دادن به کشتی ها دربارۀ وجود صخره و سایر موانع زیر آب استفاده می‏شود|||متـ . بویه
تضمین شدن
شناور ( برای علامت دادن به کشتی ها ) ؛ شناور نگه داشتن ؛ روحیه دادن
# We'll go left after we pass that buoy
# a piece of driftwood buoyed him up
# Knowing that all her friends were there buoyed up her spirits
شناور، یک جسم شناور برای علامت به کشتی ها
ساپورت کردن

بپرس