اسم ( noun )
• (1) تعریف: a float attached by line to the bottom of a body of water to mark a location.
• مشابه: beacon, bell buoy, float, marker
• مشابه: beacon, bell buoy, float, marker
- We'll go left after we pass that buoy.
[ترجمه گوگل] بعد از عبور از آن شناور به سمت چپ می رویم
[ترجمه ترگمان] بعد از عبور از آن نجات غریق می رویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بعد از عبور از آن نجات غریق می رویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a float used to prevent someone from drowning.
• مترادف: life buoy
• مشابه: float, life belt, life jacket, life preserver, lifeline
• مترادف: life buoy
• مشابه: float, life belt, life jacket, life preserver, lifeline
- Grab the buoy and hang on!
[ترجمه گوگل] شناور را بگیرید و بمانید!
[ترجمه ترگمان] نجات غریق را بردارید و صبر کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نجات غریق را بردارید و صبر کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: buoys, buoying, buoyed
حالات: buoys, buoying, buoyed
• (1) تعریف: to cause to float (often fol. by "up").
• مشابه: carry, float, support
• مشابه: carry, float, support
- A piece of driftwood buoyed him up.
[ترجمه گوگل] تکه ای از چوب رانده شده او را بلند کرد
[ترجمه ترگمان] یک تکه چوب دست و پا شده او را از هم جدا کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک تکه چوب دست و پا شده او را از هم جدا کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to improve the morale of (often fol. by "up").
• مترادف: cheer, cheer up, hearten, pep up
• مشابه: encourage, fortify, invigorate, uplift
• مترادف: cheer, cheer up, hearten, pep up
• مشابه: encourage, fortify, invigorate, uplift
- The phone call from her friend buoyed her up.
[ترجمه گوگل] تماس تلفنی دوستش او را خوشحال کرد
[ترجمه ترگمان] تلفن از دوستش او را از روی آب به هوا فرستاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تلفن از دوستش او را از روی آب به هوا فرستاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to mark using a buoy.