فعل گذرا ( transitive verb )حالات: bungles, bungling, bungled
• : تعریف: to perform badly or incompetently; botch. • مترادف: blow, botch, flub, foul up, goof up, mess up • مشابه: blunder, bollix, butcher, mangle, mar, mess, mismanage, muddle, muff, ruin, spoil, wreck
- She is going to sue the surgeon who bungled her operation.
[ترجمه گوگل] او قصد دارد از جراحي كه عمل او را مخدوش كرده است شكايت كند [ترجمه ترگمان] اون می خواد از جراح شکایت کنه که کارش رو خراب کرده [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to perform a task badly and incompetently. • مترادف: flub, foul up, muff • مشابه: blunder, flounder, goof
اسم ( noun )مشتقات: bunglingly (adv.), bungler (n.)
• : تعریف: a task that has been performed badly and incompetently. • مشابه: bust, debacle, failure, fiasco, flop, hash, mess, mix-up, muddle, washout
جمله های نمونه
1. a bureaucratic bungle
اشتباه کاری اداری
2. If you bungle a job, you must do it again!
[ترجمه میثم] اگر کاری را خراب کردید، باید دوباره آن را انجام دهید!
|
[ترجمه سهیلا] اگر یه کاری رو سنبل کردی ، باید دوباره اون کار رو انجام بدی
|
[ترجمه گوگل]اگر کاری را به هم ریخته اید، باید دوباره آن را انجام دهید! [ترجمه ترگمان]اگر کار را خراب کردید، باز هم باید این کار را بکنید! [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. The whole job was a gigantic bungle.
[ترجمه گوگل]کل کار یک بنگل غول پیکر بود [ترجمه ترگمان]تمام این کار یک سوتی بزرگ بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. Their pay was late because of a computer bungle.
[ترجمه گوگل]پرداخت آنها به دلیل مشکل کامپیوتری با تاخیر مواجه شد [ترجمه ترگمان]دست مزد آن ها به علت of کامپیوتری دیر شده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. I was afraid you would bungle this assignment but I had no one else to send.
[ترجمه گوگل]می ترسیدم این تکلیف را به هم بزنی، اما کسی را نداشتم که بفرستم [ترجمه ترگمان]من می ترسیدم که تو این ماموریت را سر هم کنی، اما من کسی را نداشتم که بفرستم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. That last stupid bungle of his is the end.
[ترجمه گوگل]آخرین دم دستی احمقانه او پایان است [ترجمه ترگمان]این کار آخر سر هم آخر کار او بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. One day went, calculate do not calculate bungle opportunity?
[ترجمه گوگل]یک روز رفت، محاسبه نمی کند فرصت دست و پا زدن؟ [ترجمه ترگمان]یک روز گذشت و حساب bungle را حساب نکرد؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. It was the result of a bungle: a bureaucratic rule - change misleadingly announced and over - excitedly reported.
[ترجمه گوگل]این نتیجه یک پیچ و خم بود: یک قانون بوروکراتیک - تغییر به طور گمراه کننده اعلام شد و بیش از حد - با هیجان گزارش شد [ترجمه ترگمان]این نتیجه یک bungle بود: یک قانون بروکراتیک تغییر شکل داد و با شور و هیجان گزارش داد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Bingle, bangle, bungle I'm so happy in the jungle I refuse to go.
[ترجمه گوگل]بانگل، النگو، بنگل من در جنگل خیلی خوشحالم که از رفتن امتناع می کنم [ترجمه ترگمان]Bingle، bangle، و من توی جنگل خیلی خوشحالم که نمی تونم برم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. Don't let him mend your bike. He's sure to bungle the job.
[ترجمه گوگل]به او اجازه ندهید دوچرخه شما را تعمیر کند او مطمئناً کار را به هم خواهد زد [ترجمه ترگمان]نگذار bike را ترمیم کند حتما کار را سر هم کرده [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. The plan seemed simple enough, but the CIA managed to bungle the operation.
[ترجمه گوگل]این طرح به اندازه کافی ساده به نظر می رسید، اما سیا موفق شد عملیات را به هم بزند [ترجمه ترگمان]نقشه به اندازه کافی ساده به نظر می رسید، اما سازمان سیا توانسته بود عملیات را به پایان برساند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. Obama told CBS Television, television he takes the plan blame for bungle Dashle bungled Daschle nomination.
[ترجمه گوگل]اوباما به تلویزیون سیبیاس گفت که او این طرح را برای نامزدی نامزدی داشل بانگلد مقصر میداند [ترجمه ترگمان]اوباما به تلویزیون CBS گفت که او این برنامه را برای کاندید شدن bungle Dashle bungled در نظر می گیرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. If it is found to be contradicted by observation well these experimentalists do bungle things sometimes.
[ترجمه گوگل]اگر مشخص شود که با مشاهده به خوبی در تضاد است، این تجربی گرایان گاهی اوقات کارهایی را انجام می دهند [ترجمه ترگمان]اگر مشاهده شود که این experimentalists گاهی اوقات این کارها را انجام می دهند، برخی اوقات این کار را انجام می دهند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Mr. Obama told CBS Televison television he takes the blame for the bungle bungled Daschle nomination.
[ترجمه گوگل]آقای اوباما به تلویزیون تلویزیون سی بی اس گفت که او مقصر نامزدی نامزدی ناخوشایند داشل است [ترجمه ترگمان]آقای اوباما به تلویزیون بی اس بی سی گفت که او مسئول نامزدی bungle bungled نیست [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
سرهم بندی (اسم)
bungle, botch, botching
ناشیگری (فعل)
bungle
خطا کردن (فعل)
mistake, overshoot, miss, sin, make an error, bungle, goof, err
• failure; poor workmanship, inferior work botch, mismanage, screw up; do inferior work if you bungle something, you fail to do it properly, because you make mistakes or are clumsy.
پیشنهاد کاربران
✨ از مجموعه لغات GRE ✨ ✍ توضیح: To carry out a task clumsily or incompetently 🤦🥴 🔍 مترادف: Botch ✅ مثال: He bungled the job so badly that they had to hire someone else to fix it.
ruin
در زبان باستانی لری واژه کهن وآریایی�پنجلpengel� به معنی، گند، گندکاری گند زدن، کثیف بودن وکثافت کاری، و کسی که چیزی را درست کرده ووسایل پایان کار راجمع آوری نمیکندو درهم وبرهم وشلوغ وکثیف کار است وبه ... [مشاهده متن کامل]
آن پنجل کار میگویند. . . است. ( وهمچنین به کسی که این صفات را دارد پنجلی میگویند ) . این واژه کهن وارد زبانهای اروپایی ( انگلیسی، . . . ) شده وبه صورت�بانگلbungle� در زبان انگلیسی به کار میرود ( البته معانی دیگری نیز دارد. . . ) . تبدیلها: تبدیل رایج پ به ب، تبدیل رایج جیم به گاف یعنی پنجلpengel > بانگل bungle. یکی از نشانه های بارز این واژه کهن وجود حرف پ و حروف مشترک نون و گاف است و حروف نون و جیم.
carry out ( a task ) clumsily or incompetently/ to do something wrong, in a careless or stupid way به کاری گند زدن، فاتحه کاری را خواندن، کاری را به دلیل ناشی گری و عدم صلاحیت خراب کردن The government bungled the campaign by not planning it properly. ... [مشاهده متن کامل]
She bungled the job by making several mistakes. The team bungled the game by not following their game plan. He bungled the presentation by forgetting his notes. The company bungled the product launch by not having enough inventory.
خراب کردن، گند زدن، Mishandle, mess things up, screw up, ruin , destroy, make a mess of, spoil by behaving clumsily or foolishly Noun, all awkward, embarrassing mistakes in front of others . . accidents that make you blush. That president bungled the economy