bump

/ˈbəmp//bʌmp/

معنی: بر امدگی، دست انداز جاده، تکان سخت، تکان ناگهانی، ضربت حاصله دراثر تکان سخت، ضربت، ضربت زدن
معانی دیگر: (جاده) دست انداز، ضربه، تکان، برخورد، تصادم، خوردن به، ضربه زدن یا خوردن، با تکان به چیزی خوردن، تلپ تلپ کردن، بامب بامب کردن، قلمبه شدگی (در اثر ضربه)، برآمدگی، (امریکا - خودمانی) جای دیگری را گرفتن (در شغل یا در هواپیماو غیره)، برکنار کردن، اخراج کردن، (امریکا - خودمانی) نرخ را بالا بردن (در مورد قیمت اجناس یا شرطبندی در قمار و غیره)، (جمجمه خوانی) برجستگی جمجمه، (امریکا - خودمانی) تکان دادن لگن خاصره به پس و پیش یا طرفین (مثلا هنگام رقص)، تکان سخت در هواپیماو غیره، ضربت توام باتکان زدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bumps, bumping, bumped
(1) تعریف: to collide with (something) with a moderately forceful impact; thump.
مترادف: collide with, thump
مشابه: bang, crash into, hit, jolt, jostle, knock into, nudge, rap, smash into, strike, tap, wallop

- His car bumped the car parked in front of it, but there was little real damage.
[ترجمه گوگل] ماشین او با ماشینی که جلوی آن پارک شده بود برخورد کرد، اما خسارت واقعی کمی داشت
[ترجمه ترگمان] ماشین به اتومبیل برخورد کرد که جلوی آن پارک شده بود، اما آسیب چندانی دیده نمی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause to collide.
مترادف: knock
مشابه: hit, rap, smash, tap

- The two clowns bumped their heads together.
[ترجمه گوگل] دو دلقک سرشان را به هم زدند
[ترجمه ترگمان] دوتا دلقک سرشون رو به هم زدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to cause to be displaced as the result of a collision.
مشابه: budge, dislodge, displace, push, shove

- She bumped the statue off its pedestal.
[ترجمه گوگل] او مجسمه را از روی پایه اش پرت کرد
[ترجمه ترگمان] او مجسمه را از روی پایه بلند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: bump into, bump off
(1) تعریف: to collide with a moderately forceful impact (often fol. by "against" or "into").
مترادف: knock
مشابه: collide, crash, hit, jar, jostle, smash, strike, thump

- I bumped into the door and hurt my nose.
[ترجمه آناهیتا] من خوردم به در و بینی ام آسیب دید.
|
[ترجمه Asra] من به در برخورد کردم و بینی ام آسیب دید
|
[ترجمه گوگل] به در برخورد کردم و بینی ام زخمی شد
[ترجمه ترگمان] به در برخورد کردم و به بینی ام صدمه زدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The loose shutters bumped against the side of the house.
[ترجمه گوگل] کرکره های شل به کنار خانه برخورد کردند
[ترجمه ترگمان] کرکره ها به کنار خانه می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to move along haltingly or in jerks.
مترادف: jog, jolt, jounce
مشابه: bounce, jerk, jiggle, lurch, rock, shake

- The wheelbarrow bumped along across the field.
[ترجمه گوگل] چرخ دستی در امتداد زمین برخورد کرد
[ترجمه ترگمان] چرخ دستی به زمین برخورد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: bumpingly (adv.)
(1) تعریف: a collision of moderately forceful impact.
مشابه: bang, blow, clunk, collision, crash, hit, jostle, knock, smash, tap, thump, wallop

(2) تعریف: a small swelling or raised area.
مترادف: lump
مشابه: bulge, contusion, nodule, protuberance, swelling, tumescence

- a bump on a table
[ترجمه گوگل] برآمدگی روی میز
[ترجمه ترگمان] یک ضربه روی میز
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a bump on the head
[ترجمه گوگل] برآمدگی روی سر
[ترجمه ترگمان] ضربه ای به سرش زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. bump into
1- خوردن به،تصادم کردن با

2. bump off
(خودمانی) کشتن،سر به نیست کردن،کلک کسی را کندن

3. bump up (the price of)
(قیمت چیزی را) ناگهان و بسیار بالا بردن

4. bump up against
(اتفاقا به کسی) برخوردن،تصادفا ملاقات کردن

5. things that go bump in the night
چیزهای عجیب و غریب و ترس آور

6. his forehead has a bump the size of an egg
پیشانی او به اندازه ی یک تخم مرغ بالا آمده است.

7. the car went over a bump and my neck got jolted
ماشین از روی دست انداز رد شد و گردن من واخورد.

8. the freight cars came together with a bump
واگن های باری با تکان به هم خوردند.

9. the package slipped from his hand and fell with a bump
بسته از دستش لغزید و تلپی افتاد.

10. Be careful you don't bump your head.
[ترجمه گوگل]مواظب باش سرت به هم نخورد
[ترجمه ترگمان]مواظب باش به سرت ضربه نزنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The passengers felt a violent bump as the plane landed.
[ترجمه گوگل]مسافران هنگام فرود هواپیما یک ضربه شدید را احساس کردند
[ترجمه ترگمان]وقتی هواپیما فرود آمد مسافران ضربه شدیدی را احساس کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The truck hit a bump and bounced.
[ترجمه گوگل]کامیون به دست انداز برخورد کرد و پرید
[ترجمه ترگمان] کامیون به یه ضربه خورد و پرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. How did you get that bump on your forehead?
[ترجمه گوگل]چگونه آن برآمدگی را روی پیشانی ات گرفتی؟
[ترجمه ترگمان]چطوری اون برآمدگی روی پیشونیت رو گیر آوردی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Small children often cry after a minor bump.
[ترجمه گوگل]بچه های کوچک اغلب بعد از یک ضربه جزئی گریه می کنند
[ترجمه ترگمان]کودکان کوچک اغلب بعد از یک ضربه کوچک گریه می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He got a nasty bump on the head.
[ترجمه گوگل]برآمدگی بدی روی سرش ایجاد شد
[ترجمه ترگمان]ضربه بدی به سرش زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. She tripped and went down with a bump.
[ترجمه گوگل]او زمین خورد و با دست انداز پایین رفت
[ترجمه ترگمان]سکندری خورد و با تکانی به زمین افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. She tripped over the bump on the sidewalk.
[ترجمه گوگل]او از روی دست انداز پیاده رو زمین خورد
[ترجمه ترگمان]اون روی برآمدگی پیاده رو گیر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. He fell off the ladder and landed bump on the ground.
[ترجمه گوگل]از نردبان افتاد و بر روی زمین افتاد
[ترجمه ترگمان]از نردبان پایین افتاد و به زمین افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بر امدگی (اسم)
eminence, nook, projection, excrescence, mound, bulge, protuberance, protuberancy, granulation, bump, overhang, knob, knop, nub, stigma, promontory, ledge, burr, tumor, convexity, ganglion, node, nodule, knurl, eminency, turgescence, excrescency, ridge, gibbosity, outgrowth, knur, verruca, whaleback

دست انداز جاده (اسم)
bump

تکان سخت (اسم)
bump, succussion

تکان ناگهانی (اسم)
flick, bump, jerk, twitch

ضربت حاصله دراثر تکان سخت (اسم)
bump

ضربت (اسم)
smash, chop, skelp, impact, strike, stroke, hit, bat, smack, bop, beat, slap, whack, butt, blow, impulse, bump, knock, fib, biff, thump, bob, cuff, buffet, buff, dint, hack, pound, impulsion, lead-off, thwack, percussion, plunk, swat, whang

ضربت زدن (فعل)
strike, bump, bob, jab, contuse, hammer, inflict, sock

تخصصی

[عمران و معماری] برآمدگی
[برق و الکترونیک] اتصال برجسته بالشتکهای فلزی افزوده شده به تراشه های مدار مجتمع یا قطعات مجزا یه منظور اتصال آنها به ریز مدارهای آمیخته یا تخته مدارهای چاپی .
[زمین شناسی] ضربت حاصله دراثر تکان سخت ،برامدگی ،تکان سخت، تغییر مکان شدید کارگاههای معدنی که به استرسهای شدید در سنگ احاطه کننده کارگاهها نسبت داده می شود .
[معدن] پوکیدن (معادن زیرزمینی)

انگلیسی به انگلیسی

• blow, stroke; projection, swelling
strike, hit; collide; be jolted, be shaken
with a thump
thump, noise made by a bump
to bump into a thing or a person means to accidentally hit them while moving.
if a vehicle bumps over a surface, it travels in a rough, bouncing way because the surface is very uneven.
a bump is a collision involving two things hitting each other. it is also the injury or damage caused by the collision.
a bump in a surface is a raised, uneven part in it.
if you bump into someone, you meet them by chance; an informal expression.
to bump someone off means to kill them; an informal expression.

پیشنهاد کاربران

به معنی هل دادن همراه ضربه هم هست
تلاطم
یکی از معانی غیر رسمی اینه :
به صورت غیر منتظره ( در مکان و زمانی که انتظارش رو نداری ) به یه دوست قدیمی برخورد میکنی
bump in to someone
مانع
یکی از معانی آن مترادف با projection است یعنی پیش بینی
کوبیدن
صدای تق و توق
پستی و بلندی
bump = to hit something with force
بالا و پایین پریدن
bump 2 ( n ) =a part of a flat surface that is not even, but raised above the rest of it, e. g. a bump in the road.
bump
bump 1 ( n ) ( bʌmp ) =a swelling on the body, often caused by a blow, synonym lump, e. g. She was covered in bumps and bruises.
bump
در والیبال به معنای دریافت کردن توپ است.
ورم
کنسل شدن.
We got bumped from the flight
به معنی دست انداز یا سرعتگیر جاده می باشد.
I'm gonna bump you
من میخوام بزنمت
bump ( حمل‏ونقل درون شهری - جاده ای )
واژه مصوب: دست‏انداز
تعریف: برآمدگی های جاده و خیابان که موجب مزاحمت در حرکت وسایل نقلیه شود
صدای گرومپ، تلپی
دست انداز - بهم خوردن - جای دیگری را گرفتن - نرخ بالا بردن
ورم شکم ناشی از حاملگی
First side view of my bump
Bump around : وقتی که هواپیما در اسمان همش تکون میخوره
مانع
مشکل
A raised part on a surface
سرعت گیر
اختلاف
تفاوت

ورم و برامدگی حاصل از ضربه
باسن، برامدگی باسن
برآمدگی، دست انداز، رو به رو شدن
در معنای کلی:
1. برخورد کردن ( به چیزی خوردن ) با حرف اضافه into و against
2. تکان تکان خوردن
3. کشان کشان بردن یا آوردن
* اما اگر bump into somebody باشد یعنی در مسیر به کسی برخوردن، کسی رو اتفاقی دیدن، مترادف run into

دست انداز
برخورد کردن ( مثلا دیدن یک شخص )
تصادفا با یک دوست قدیمی ملاقات کردن
bumping into an old friend
برآمدگی حاصله از ضربه سخت
تنه زدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٥)

بپرس