• : تعریف: (slang) any unpleasant or unsatisfactory experience or thing.
- That exam was a bummer.
[ترجمه A.A] آن امتحان حالگیری بود
|
[ترجمه مهدی] آزمون خسته کننده ای بود
|
[ترجمه گوگل] اون امتحان خیلی بد بود [ترجمه ترگمان] اون تست یه بدشانسی بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. that class was a bummer from the start
آن کلاس از همان ابتدا ناخوشایند بود.
2. I had a bummer of a day.
[ترجمه A.A] من روز مزخرفی داشتم
|
[ترجمه مهدی] روز خسته کننده ای داشتم
|
[ترجمه گوگل]من روز بدی داشتم [ترجمه ترگمان] من یه روز بدشانسی آوردم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. It's a real bummer that she can't come.
[ترجمه ماهک] اصلا خوب نیست که نمی تونه بیاد.
|
[ترجمه ابراهیم] ضد حال واقعی است که او نمیتواند بیاید
|
[ترجمه گوگل]این که او نمی تواند بیاید واقعاً وحشتناک است [ترجمه ترگمان]خیلی ناراحت کننده است که او نمی تواند بیاید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. Now, the bad news: the book is a bummer.
[ترجمه ماهک] وحالا، خبر بد : این کتاب افتضاحه!
|
[ترجمه گوگل]حال، خبر بد: کتاب بدبختی است [ترجمه ترگمان]حال، خبر بد: کتاب یک bummer است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. It was a real bummer being ill on holiday.
[ترجمه مرتضی] مریض شدنم در تعطیلات یه افتضاح واقعی بود
|
[ترجمه گوگل]مریض شدن در تعطیلات واقعاً وحشتناک بود [ترجمه ترگمان]این واقعا بدشانسی بود که من در تعطیلات بودم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. This whole business is a bummer.
[ترجمه گوگل]کل این کسب و کار افتضاح است [ترجمه ترگمان] کل این کار یه بدشانسی - ه [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. It's a real bummer, but I guess we're back to square one.
[ترجمه ابراهیم] ضد حال شد ، برگشتیم سر خونه اول
|
[ترجمه گوگل]این واقعاً وحشتناک است، اما من حدس میزنم که به نقطه اول برگشتهایم [ترجمه ترگمان]این یه بدشانسی واقعیه، اما فکر کنم دوباره برگشتیم سر خونه اول [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. Michael: That sounds like a real bummer.
[ترجمه گوگل]مایکل: به نظر می رسد یک بدبختی واقعی است [ترجمه ترگمان](مایکل): این شبیه a واقعی است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Bummer, I've goofed already, Sam thought.
[ترجمه ماهک] سام فکر کرد:چقد بد, تا حالا اشتباه میکردم.
|
[ترجمه گوگل]سام فکر کرد، من قبلاً مسخره کردم [ترجمه ترگمان]سام فکر کرد: چه حیف، تا به حال این کار را انجام دادم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. Ian: a bummer. You must have been depressed afterwards.
[ترجمه گوگل]ایان: یک بدجنس حتما بعدش افسرده شدی [ترجمه ترگمان] چه ضد حال لابد بعد از آن افسردگی داشتی [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. Reality, though, is such a bummer.
[ترجمه گوگل]با این حال، واقعیت بسیار بد است [ترجمه ترگمان]واقعیت، ولی این خیلی ناراحت کننده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. Losing your wallet is a real bummer.
[ترجمه گوگل]از دست دادن کیف پول شما یک فاجعه واقعی است [ترجمه ترگمان]از دست دادن کیف پول شما یک bummer واقعی است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. It's a real bummer to lose your job.
[ترجمه گوگل]از دست دادن شغل خود واقعاً وحشتناک است [ترجمه ترگمان]خیلی بده که شغلت رو از دست بدی [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. That picture was really a bummer.
[ترجمه گوگل]آن عکس واقعاً تلخ بود [ترجمه ترگمان] اون عکس واقعا یه بدشانسی بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
انگلیسی به انگلیسی
• lazy person, idle person; bad experience, downer, failure (often of plans); unpleasant aftermath of taking a narcotic drug if you describe something that happens to you as a bummer, you mean that you find that experience an extremely bad one; used in informal american english.
پیشنهاد کاربران
ضدحال، ناامیدی
bummer ( bad experience ) . My trip to New York was a bummer.
مثال؛ It’s such a bummer that the concert got canceled. A person might say, “I had a bummer of a day at work. ” Another might express, “Getting stuck in traffic is always a bummer. ”
ضد حال 1. It's such a bummer that the concert got canceled at the last minute. 2. Finding out I failed my exam was a real bummer. 3. Missing out on the promotion was a total bummer for me. ... [مشاهده متن کامل]
4. Getting stuck in traffic on my way to work was a major bummer. 5. It's always a bummer when plans fall through at the last minute.
فونتیک صحیح /ˈbʌmə $ - ər/ می باشد.
اگر به عامیانه بخوام بگم بهترین معادلش میشه = *ون سوزی!
بِخُشکی شانس
∆ it would be a bummer to lose that 7 day streak. Just saying : خیلی خیاره اون استریک ۷ روزه رو از دست بدی. فقط محض اطلاع
نا امید کننده ضد حال
حیف/ چه حیف
noun - singular - offensive : هر چیز ناراحت کننده و آزار دهنده هر چیزی که خیلی راحت و مناسب نیست ضدحال مزخرف چَرَند آشغال بیخود به دردنخور بدشانسی به عنوان مثال : I've left my wallet at home. What a bummer
عجب بدبختی ایه ها !
1 - جوان انگل و بیکاره 2 - ضدهال = cold fish 3 - مزخرف It's reality of the world such a bummer defiance the truth این واقعیتی از جهان است که چنین آدم انگلی حقیقت را به سخره میکشد.
حال گیری، ضد حال
( چه ) افتضاحی/ضد حالی/ گندی/حالگیری
بیکار
ناامیدکننده
بدبیاری. چه بد بیاریی!! What a bummer something that is very annoying or not :convenient "I've left my wallet at home. " "What a bummer!" US I locked my keys in the car - bummer!