bulky

/ˈbəlki//ˈbʌlki/

معنی: بزرگ، ضخیم، جسیم
معانی دیگر: سترگ، تنومند، گنده، حجیم، گت، فراخنا، کلان، پر حجم، کت و کلفت، جا گیر

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: bulkier, bulkiest
مشتقات: bulkily (adv.), bulkiness (n.)
(1) تعریف: of large volume, but often relatively light.
مشابه: big, extensive, huge, large, massive, voluminous

- You'll need a lot of space in your closet for these bulky feather quilts.
[ترجمه گوگل] برای این لحاف های پر حجیم به فضای زیادی در کمد خود نیاز خواهید داشت
[ترجمه ترگمان] باید فضای زیادی در کمد تو به خاطر این پتو پر بزرگ لازم داشته باشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: cumbersomely large; unwieldy.
مترادف: cumbersome, hulking, unwieldy
مشابه: awkward, clumsy, oversize, oversized, ponderous, unhandy

- Bringing the bulky boxes up to the attic was a struggle.
[ترجمه گوگل] آوردن جعبه های حجیم به اتاق زیر شیروانی کار سختی بود
[ترجمه ترگمان] آوردن جعبه حجیم به اتاق زیر شیروانی، درگیری بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a giant that was hiding its bulky mass behind a hill
غولی که جثه ی عظیم خود را در پشت تپه پنهان کرده بود

2. the box was not very heavy but it was bulky
جعبه خیلی سنگین نبود ولی بزرگ و جاگیر بود.

3. Charley and Morty removed the bulky package from the car.
[ترجمه گوگل]چارلی و مورتی بسته حجیم را از ماشین خارج کردند
[ترجمه ترگمان]چارلی و مورتی بسته حجیم را از ماشین بیرون کشیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The massive desk was quite bulky and impossible to carry.
[ترجمه گوگل]میز بزرگ بسیار حجیم بود و حمل آن غیرممکن بود
[ترجمه ترگمان]میز بزرگ پر از حجم بود و حمل آن غیرممکن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. His client wanted an item that wasn't so bulky, Olsen told us.
[ترجمه گوگل]اولسن به ما گفت مشتری او کالایی می‌خواست که چندان حجیم نباشد
[ترجمه ترگمان]اولسن به ما گفت که موکلش یک کالای مورد نیاز را می خواست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Bulky clothes tend to hinder movement.
[ترجمه گوگل]لباس های حجیم مانع حرکت می شوند
[ترجمه ترگمان]لباس های مچاله شده تمایل دارند مانع حرکت شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He let out a cry that convulsed his bulky frame and jerked his arm.
[ترجمه گوگل]گریه ای بلند کرد که بدن بزرگش را تشنج کرد و بازویش را تکان داد
[ترجمه ترگمان]فریادی کشید که قاب bulky را به لرزه درآورد و بازویش را تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He struggled out of his bulky jacket and threw it on to the back seat.
[ترجمه گوگل]به سختی از کت حجیمش بیرون آمد و آن را روی صندلی عقب انداخت
[ترجمه ترگمان]او با تقلا از ژاکت حجیم خود بیرون آمد و آن را روی صندلی عقب انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It was bulky, perhaps three feet long and almost as high.
[ترجمه گوگل]حجیم بود، شاید سه فوت طول و تقریباً به همین ارتفاع
[ترجمه ترگمان]حجیم بود، شاید سه پا طول و تقریبا به بلندی آن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Her padded coat made her look very bulky.
[ترجمه گوگل]کت بالشتکی او را بسیار حجیم نشان می داد
[ترجمه ترگمان]کت و شلوار Her خیلی بزرگ به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The bulky figure of Inspector Jones appeared at the door.
[ترجمه گوگل]شکل حجیم بازرس جونز جلوی در ظاهر شد
[ترجمه ترگمان]هیکل تنومند بازرس جونز در آستانه در ظاهر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He was a small, tubby man wearing a bulky suit with a belted jacket.
[ترجمه گوگل]او مردی کوچک و چاق و چله بود که کت و شلواری حجیم با یک کت کمربند پوشیده بود
[ترجمه ترگمان]او مردی چاق و چاق بود و کت و شلوار چسبان و کت بسته پوشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It looked bulky, but was well designed, and not too awkward to wear.
[ترجمه گوگل]حجیم به نظر می رسید، اما به خوبی طراحی شده بود و پوشیدن آن چندان ناخوشایند نبود
[ترجمه ترگمان]به نظر حجیم می رسید، اما به خوبی طراحی شده بود و برای پوشیدن آن بیش از حد ناشیانه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Some of them wore dresses with bulky trainers showing at the bottom.
[ترجمه گوگل]برخی از آن‌ها لباس‌هایی به تن داشتند که در پایین آن‌ها لباس‌های بزرگی دیده می‌شد
[ترجمه ترگمان]برخی از آن ها لباس های با مربیان بزرگ پوشیده بودند که در پایین دیده می شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. These arise when bulky pendant groups hinder the rotation about the backbone and cause T g to increase.
[ترجمه گوگل]اینها زمانی به وجود می آیند که گروه های آویز حجیم مانع از چرخش در اطراف ستون فقرات می شوند و باعث افزایش Tg می شوند
[ترجمه ترگمان]این اتفاق زمانی رخ می دهد که گروه های بزرگ pendant مانع چرخش ستون فقرات می شوند و باعث افزایش T می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Piper glared angrily at his bulky silhouette.
[ترجمه گوگل]پایپر با عصبانیت به شکل ظاهری حجیم او خیره شد
[ترجمه ترگمان]پایپر با عصبانیت به هیکل تنومند او خیره شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. By adding these potatoes, a bulky food of reasonably high-fibre content, they actually lost some weight over a three-month period!
[ترجمه گوگل]با افزودن این سیب زمینی ها، یک غذای حجیم با محتوای نسبتاً فیبر بالا، آنها در واقع در طی یک دوره سه ماهه مقداری وزن کم کردند!
[ترجمه ترگمان]با اضافه کردن این سیب زمینی ها، یک غذای حجیم از محتوای فیبر بالا، آن ها در واقع در طی یک دوره سه ماه وزن خود را از دست دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بزرگ (صفت)
mighty, senior, large, gross, great, numerous, extra, head, adult, major, big, dignified, grand, voluminous, extensive, massive, enormous, grave, majestic, bulky, eminent, lofty, egregious, immane, jumbo, king-size, sizable, sizeable, walloping

ضخیم (صفت)
fat, big, thick, stout, bulky

جسیم (صفت)
voluminous, corpulent, bulky, bodied, massy

تخصصی

[نساجی] پرحجم - حجیم - پفکی - باد کرده - پف کرده

انگلیسی به انگلیسی

• awkward, clumsy; large, taking up a lot of space
something that is bulky is large and heavy.

پیشنهاد کاربران

۱. گنده ۲. جاگیر. پر حجم ۳. گشاد و گنده. گل و گشاد ۴. چاق. تنومند. هیکل دار
مثال:
Charley and Morty removed the bulky package from the car.
چارلی و مورتی بسته گنده و پر حجم را از اتومبیل برداشتند.
حجیم، جاگیر
bulky ( adj ) ( bulkier, bulkiest ) = ( of a thing ) large and difficult to move or carry, e. g. Bulky items will be collected separately. = ( of a person ) tall and heavy, e. g. The guard's bulky figure.
bulky
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : bulk
اسم ( noun ) : bulk
صفت ( adjective ) : bulky
قید ( adverb ) : _
Means
Massive
غول پیکر
پر حجم

بزرگ
یکپارچه
پت و پهن
گنده بک : )
تنومند، چاق
چهارشانه
حجیم و جاگیر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس