build

/ˈbɪld//bɪld/

معنی: درست کردن، ساختن، بناء کردن، ساختمان کردن
معانی دیگر: ساختار، ساختمان، هیکل، طرز قرارگیری، شکل، بنا کردن، پایه قرار دادن، برقرار کردن، ایجاد کردن، به وجود آوردن، (از نظر قدرت یا مبلغ یا میزان و غیره) افزوده شدن، اضافه شدن، رشد کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: builds, building, built
(1) تعریف: to create by joining various parts and materials; construct.
مترادف: construct
متضاد: disassemble, dismantle, tear down
مشابه: assemble, create, erect, fabricate, form, frame, make, manufacture, rear

- They built a shed in the backyard.
[ترجمه hh] آنها یک انبار در پشت حیاط ساختند
|
[ترجمه گوگل] در حیاط خلوت یک سوله ساختند
[ترجمه ترگمان] آن ها یک انبار در حیاط پشتی ساختند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- These stone churches were built to last.
[ترجمه مهدی] این کلیساهای سنگی ساخته شده اند تا بمانند
|
[ترجمه Mj_translator] این کلیسا های سنگی طوری ساخته شده اندکه دوام داشته باشند/با دوام بمانند.
|
[ترجمه گوگل] این کلیساهای سنگی برای ماندگاری ساخته شده اند
[ترجمه ترگمان] این کلیساهای سنگی تا آخرین بار ساخته شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to form or create.
مترادف: create, form
متضاد: destroy, eradicate

- The country is building ties with its former enemy.
[ترجمه گوگل] این کشور در حال ایجاد روابط با دشمن سابق خود است
[ترجمه ترگمان] این کشور با دشمن سابق خود ارتباط دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The coach hopes to build a strong team this year.
[ترجمه عسل] این مربی امیدواره امسل تیم قوی ای بسازه
|
[ترجمه ♡キアナ♡] این مربی امیدوار است که امسال یک تیم بسیار قوی بسازد
|
[ترجمه گوگل] مربی امیدوار است امسال تیم قدرتمندی بسازد
[ترجمه ترگمان] این مربی امیدوار است امسال یک تیم قوی بسازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to strengthen or enlarge.
مترادف: develop, strengthen
متضاد: decrease, diminish, weaken
مشابه: augment, enlarge, fortify, heighten, increase, intensify, magnify, reinforce, swell

- Success built her confidence.
[ترجمه ♡キアナ♡] موفقیت باعث ایجاد اعتماد به نفس در او شد
|
[ترجمه گوگل] موفقیت باعث ایجاد اعتماد به نفس او شد
[ترجمه ترگمان] موفقیت به او اعتماد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: build up
(1) تعریف: to create structures by putting parts together.

- Most toddlers enjoy building with blocks.
[ترجمه گوگل] بیشتر کودکان نوپا از ساختن با بلوک لذت می برند
[ترجمه ترگمان] اکثر کودکان نوپا از ساختن قطعات با بلوک لذت می برند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to be employed in construction, esp. of houses or other large structures.
مشابه: labor

- He's been building with this company for a number of years now.
[ترجمه گوگل] او چند سالی است که با این شرکت مشغول ساخت و ساز است
[ترجمه ترگمان] الان چند ساله که با این شرکته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to grow in size, amount, or intensity.
مترادف: develop, intensify, swell
متضاد: decrease, diminish, reduce
مشابه: accrue, grow, heighten, increase, mount

- Listen to the music build.
[ترجمه گوگل] به ساخت موسیقی گوش دهید
[ترجمه ترگمان] به موزیک گوش بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The tension builds during this scene.
[ترجمه گوگل] تنش در این صحنه ایجاد می شود
[ترجمه ترگمان] تنش در طول این صحنه ساخته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The nation's debt continues to build.
[ترجمه گوگل] بدهی های کشور همچنان به رشد خود ادامه می دهد
[ترجمه ترگمان] بدهی کشور همچنان ادامه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: of a person, physical structure; physique; figure.
مترادف: physique
مشابه: body, figure, frame

- a slim build
[ترجمه گوگل] یک ساختار باریک
[ترجمه ترگمان] اندامی باریک
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. build castles in the air
خیال بافی کردن،خواب طلایی دیدن

2. build into
1- در درون چیزی قرار دادن یا تعبیه کردن

3. build on
متکی بودن بر،ناشی شدن از

4. build up
1- دلخواه تر کردن،ترویج دادن

5. the build of a ship
ساختمان یک کشتی

6. to build a case on the basis of scattered evidence
ادعایی را بر مبنای شواهد و مدارک پراکنده تدوین کردن

7. to build a house
خانه ساختن

8. to build this road they had to demolish five houses
برای ساختن این راه لازم بود که پنج خانه را خراب کنند.

9. to build up a product by advertising
از راه آگهی فرآورده ای را دلپسندتر کردن

10. to build up good will among neighboring nations
حسن نیت ملل همجوار را تقویت کردن

11. to build up one's stamp collection
مجموعه ی تمبر خود را بزرگتر کردن

12. a solid build
جثه ی قوی

13. a stocky build
قد و قواره ی خپله

14. an athletic build
هیکل عضلانی

15. one cannot build without a plan
بدون نقشه نمی شود ساختمان ساخت.

16. rustam's mountainous build
هیکل کوه پیکر رستم

17. they can't build a refinery themselves; they need outside help
آنها نمی توانندخودشان پالایشگاه بسازند و به کمک از خارج نیازمندند.

18. we will build the factory in four stages
کارخانه را در چهار مرحله خواهیم ساخت.

19. in order to build a more democratic society
برای ساختن اجتماعی دمکراتیک (مردمی) تر

20. in order to build up the sight vocabulary of children
برای تقویت واژگان نظری کودکان

21. the project to build the dam got the green light
اجازه ی آغاز طرح ساختمان سد داده شد.

22. the proposal to build a new bridge
طرح ساختن پل جدید

23. they decided to build a bridge across the river
تصمیم گرفتند پلی بر رودخانه بزنند.

24. a crash program to build roads
برنامه ی ضربتی برای ساختن جاده

25. a man of slight build
مردی دارای اندام ریزه

26. a man of strong build
مردی با هیکل نیرومند

27. siamak is spare of build
سیامک اندام کشیده ای دارد.

28. the bold project to build a new canal through the mountains
طرح تهورآمیز ساختن آبراهی از میان کوه ها

29. the manpower needed to build the pyramids
نیروی انسانی لازم برای ساختن اهرام (مصر)

30. the officer tried to build up the soldiers' morale
افسر کوشید روحیه ی سربازان را بالا ببرد.

31. their secret plan to build an atomic bomb
طرح سری آنها برای ساختن بمب اتم

32. if all the sums for armaments were used to build libraries . . .
اگر همه ی وجوه مختص تسلیحات برای ساختن کتابخانه به کار می رفت . . .

33. put your money in the bank and let the interest build
پولت را در بانک بگذار و بگذار بهره ی آن انباشته شود.

مترادف ها

درست کردن (فعل)
right, clean, agree, make, adapt, address, fix, devise, trim, regulate, fettle, organize, gully, make up, weave, build, fashion, concoct, integrate, compose, indite, emend, mend, redd, straighten

ساختن (فعل)
make, craft, establish, forge, fake, form, found, produce, create, construct, prepare, model, build, manufacture, fashion, invent, compose, falsify, fabricate

بناء کردن (فعل)
ground, mason, construct, build, erect, put up, upbuild

ساختمان کردن (فعل)
found, construct, build, erect

تخصصی

[کامپیوتر] ساختن . ساخت - ساخت قطعه ای از نرم افزار به وسیله قرار دادن اجزای آن در کنار هم این عمل با کامپایل کردن . ایجاد ارتباط میان اجزای آن عمل و کارهای ضروری دیگر انجام می شود تا نسخه کاری و مطلوب نرم افزار به وجود آید (اسم ) نتیجه ساخت قطعه ای از نرم افزار به مناسبتی خاص برخی از نرم افزار نویسان شماره های ساخت را پیگیری می کنند که سریعتر از شماره های نسخه تغییر می کند

انگلیسی به انگلیسی

• figure, body structure
construct, create; energize, increase intensity
if you build something, you make it by joining things together.
if people build an organization or a society, they gradually form it.
your build is the shape that your bones and muscles give to your body.
see also building, built.
if you build something into a wall or object, you make it in such a way that it is in the wall or object, or is part of it.
if something is built into a policy, system, or product, it is made a part of it.
to build an organization, system, or product on something means to base it on it.
if you build on or build upon the success of something, you take advantage of this success in order to make further progress.
to build an organization, system, or product on something means to base it on it.
if an amount of something builds up or if you build it up, it gradually gets bigger as a result of more being added to it.
if you build up someone's trust or confidence, you gradually make them more trusting or confident.
to build someone up means to cause them to be their normal weight again after they have been ill.
see also build-up, built-up.

پیشنهاد کاربران

زیادشدن
ساختن
مثال: They're planning to build a new house.
آن ها قصد دارند یک خانه جدید بسازند.
Build friendship/relationship
راحت تر ( برای صحبت ) صادقانه تر
بزرگ تر کردن چیزی ، افزایش دادن یا زیاد کردن چیزی
Make something bigger; increase something
پایه ریزی کردن
زمینه سازی کردن؛ پرورش دادن؛
ارائه دادن، معرفی کردن، نشان دادن
make or become stronger or more intense
قوی تر شدن
بیشتر شدن
( Make sth bigger ( increase sth
The price is reasonable and you could also build a second floor
Is there a building?
And if there is completed?
واژه انگلیسی build به معنی ساختن و building به معنی ساختمان با واژه های فارسی بناء ، بنّایی ، و ابنیه ، و بنا کردن و. . . سنجیدنی هستند .
ساختن 🔂🔂🔂
They're building a new school in the town
آن ها در حال ساخت مدرسه جدیدی در شهر هستند
ساختن، بنا کردن
that person has the same voice and build ان شخص همان صدا و اندام را دارد
اندام، بدن، هیکل
درمورد هیکل افراد
به وجود آوردن
construct, assemble, erect, fabricate, form, make, put up, raise
ساخت، بنا کردن. . .
در رابطه با صفات ظاهری اشخاص هم معنی: دارای هیکل درشت پهن و چارشونه هم میده
شکل دادن، بنا نهادن، پدید آوردن، پی ریزی کردن
built : مورد ساخت وساز قرار گرفتن
ب وجود بیار
ساخت
فراهم آوردن، ارایه دادن
ساختن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس