فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: buffets, buffeting, buffeted
حالات: buffets, buffeting, buffeted
• : تعریف: to hit or strike against.
• مترادف: beat, hit
• مشابه: bash, catch, pound, punch, slap, strike, thwack, whack
• مترادف: beat, hit
• مشابه: bash, catch, pound, punch, slap, strike, thwack, whack
- The waves buffeted the pier.
[ترجمه گوگل] امواج اسکله را زیر و رو کردند
[ترجمه ترگمان] موج ها به اسکله برخورد می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] موج ها به اسکله برخورد می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to advance by force against adversity.
• مشابه: battle, contend, struggle
• مشابه: battle, contend, struggle
- The small airplane buffeted against the high winds.
[ترجمه گوگل] هواپیمای کوچک در برابر بادهای تند بوفه می زد
[ترجمه ترگمان] هواپیمای کوچک در مقابل باده ای شدید قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هواپیمای کوچک در مقابل باده ای شدید قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a forceful blow, as with a club or fist.
• مترادف: blow
• مشابه: bash, box, clip, cuff, hit, pummel, punch, slap, thwack, whack
• مترادف: blow
• مشابه: bash, box, clip, cuff, hit, pummel, punch, slap, thwack, whack
- The buffet to his head made the fighter stagger.
[ترجمه گوگل] بوفه ای که به سرش خورده بود، جنگنده را به لرزه انداخت
[ترجمه ترگمان] بوفه به سر او تلوتلو می خورد و تلوتلو می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بوفه به سر او تلوتلو می خورد و تلوتلو می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a jarring impact, such as that produced by a blow.
• مترادف: jolt, shock
• مشابه: bump, impact
• مترادف: jolt, shock
• مشابه: bump, impact
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a piece of furniture with a flat top and storage shelves or drawers; sideboard.
• مترادف: cabinet, sideboard
• مشابه: cupboard, dresser
• مترادف: cabinet, sideboard
• مشابه: cupboard, dresser
- She keeps her good silverware in the buffet in the dining room.
[ترجمه گوگل] او ظروف نقره ای خوب خود را در بوفه اتاق غذاخوری نگه می دارد
[ترجمه ترگمان] توی سالن غذا خوری، غذای خوبی برای خودش نگه می داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] توی سالن غذا خوری، غذای خوبی برای خودش نگه می داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a counter or bar on which food is served.
• مترادف: counter
• مشابه: bar, table
• مترادف: counter
• مشابه: bar, table
- I spied some delectable-looking cakes on the dessert buffet.
[ترجمه گوگل] من روی بوفه دسر چند کیک با ظاهر لذیذ جاسوسی کردم
[ترجمه ترگمان] من چند تا کیک خوش مزه برای بوفه دسر درست کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من چند تا کیک خوش مزه برای بوفه دسر درست کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a meal at which diners help themselves to food laid out on a large table or buffet.
• مشابه: lunch, potluck, self-service, smorgasbord, snack
• مشابه: lunch, potluck, self-service, smorgasbord, snack
- Don't eat snacks now; there will be a buffet at the party.
[ترجمه گوگل] الان تنقلات نخورید؛ در مهمانی یک بوفه وجود خواهد داشت
[ترجمه ترگمان] همین الان اسنک نخور، تو مهمونی یک بوفه هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همین الان اسنک نخور، تو مهمونی یک بوفه هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Our local restaurant has a nice lunch buffet.
[ترجمه گوگل] رستوران محلی ما یک بوفه ناهار خوب دارد
[ترجمه ترگمان] رستوران محلی ما یک بوفه ناهار خوبی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رستوران محلی ما یک بوفه ناهار خوبی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• : تعریف: pertaining to a buffet.
• مشابه: self-service
• مشابه: self-service
- a buffet table
- a buffet brunch
[ترجمه سارا] میز غذا - میزی که روی ان غذا چیده میشه تا مهمانان خودشون از خودشون پذیرایی کنن|
[ترجمه گوگل] یک برانچ بوفه[ترجمه ترگمان] رستوران رستوران
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید