فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: budges, budging, budged
حالات: budges, budging, budged
• (1) تعریف: to change or begin to change position slightly (usu. used negatively).
• مترادف: move
• مشابه: shift, stir
• مترادف: move
• مشابه: shift, stir
- The horse was tired and would not budge another inch.
[ترجمه گوگل] اسب خسته بود و دیگر اینچ تکان نمی خورد
[ترجمه ترگمان] اسب خسته بود و یک اینچ دیگر تکان نمی خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اسب خسته بود و یک اینچ دیگر تکان نمی خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He has not budged from that chair in front of the TV all afternoon.
[ترجمه گوگل] تمام بعدازظهر از آن صندلی جلوی تلویزیون تکان نخورده است
[ترجمه ترگمان] او تمام بعد از ظهر از این صندلی جلو تلویزیون نرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او تمام بعد از ظهر از این صندلی جلو تلویزیون نرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We tried to move the refrigerator, but it absolutely would not budge.
[ترجمه گوگل] ما سعی کردیم یخچال را جابجا کنیم، اما کاملاً تکان نمی خورد
[ترجمه ترگمان] ما سعی کردیم یخچال را حرکت دهیم، اما مطلقا تکان نمی خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما سعی کردیم یخچال را حرکت دهیم، اما مطلقا تکان نمی خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to alter one's opinion (usu. used negatively).
• مشابه: acquiesce, agree, concede, yield
• مشابه: acquiesce, agree, concede, yield
- Despite our arguments, he wouldn't budge.
[ترجمه گوگل] با وجود استدلال های ما، او تکان نمی خورد
[ترجمه ترگمان] با وجود جر و بحث ما او از جایش تکان نخورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با وجود جر و بحث ما او از جایش تکان نخورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to cause to change or begin to change position slightly (usu. used negatively).
• مترادف: move
• مشابه: dislodge, nudge, shift
• مترادف: move
• مشابه: dislodge, nudge, shift
- I tried to push the car out of the mud, but I couldn't budge it.
[ترجمه گوگل] سعی کردم ماشین را از گل و لای بیرون بیاورم، اما نتوانستم آن را تکان دهم
[ترجمه ترگمان] سعی کردم ماشین را از گل بیرون بکشم، اما نمی توانستم تکانش دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سعی کردم ماشین را از گل بیرون بکشم، اما نمی توانستم تکانش دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to cause to alter an opinion (usu. used negatively).
• مترادف: sway
• مشابه: convince, persuade, prevail upon, win over
• مترادف: sway
• مشابه: convince, persuade, prevail upon, win over
- Logic wouldn't budge him.
[ترجمه گوگل] منطق او را تکان نمی دهد
[ترجمه ترگمان] منطق او را تکان نمی دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] منطق او را تکان نمی دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید