buckle

/ˈbəkl̩//ˈbʌkl̩/

معنی: پیچ، قلاب، سگک، تسمه فلزی، باسگک بستن، دست و پنجه نرم کردن، خم شدن
معانی دیگر: (در مورد کمربند و تسمه و غیره) سگک، قلاب کمربند، شیر، گیره، بستن (کمربند و غیره)، قلاب کردن یا شدن، بستن سگک، هر وسیله ی سگک مانند، تزیین گیره مانند، سگک کفش، (مهجور) گلاویز شدن، درگیر شدن، وارد کشمکش شدن، (در اثر فشار یا حرارت شدید) خم شدن، چروکیده شدن، تاب برداشتن، کیس کردن، خمش، کمانش، چپراست

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a fastener, usu. made of metal, that is used to join two ends, as of a belt.
مشابه: catch, clasp, clip, fastener, fastening, hasp, hook, hook and eye, stud, Velcro

(2) تعریف: a decoration that looks like a buckle, as on a shoe.
مشابه: pin, rosette

(3) تعریف: a bend, bulge, or crimp.
مشابه: bend, bulge, crimp, distortion, flaw, upheaval, warp

- a buckle in the pavement
[ترجمه shima payandeh] یک خمیدگی در سنگفرش
|
[ترجمه گوگل] یک سگک در سنگفرش
[ترجمه ترگمان] یک سگک در پیاده رو
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: buckles, buckling, buckled
(1) تعریف: to join with a buckle.
مترادف: fasten
مشابه: attach, belt, clasp, clip, connect, couple, hook, link, secure, strap

- Buckle your seat belt.
[ترجمه گوگل] کمربند ایمنی خود را ببندید
[ترجمه ترگمان] کمربندتو ببند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause to collapse, bend, or crumple.
مترادف: warp
مشابه: bend, collapse, crumple, deform, distort, twist

- Excess weight buckled the bridge.
[ترجمه گوگل] وزن اضافی پل را خم کرد
[ترجمه ترگمان] وزن اضافی پل را خم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to be joined with a buckle.
مشابه: catch, connect, couple, fasten, link

(2) تعریف: to set oneself with determination (usu. fol. by "down").
مترادف: knuckle down
مشابه: apply oneself, concentrate, exert oneself, study, work

- She should buckle down to her studies.
[ترجمه گوگل] او باید به درس هایش دست و پنجه نرم کند
[ترجمه ترگمان] اون باید روی studies خم بشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to collapse, bend, or crumple.
مترادف: collapse, crumple, give way, warp
مشابه: bend, bulge, cave in, heave, sag, shrink, twist

- The pier buckled in the wind.
[ترجمه گوگل] اسکله در باد خم شد
[ترجمه ترگمان] اسکله به طرف باد خم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His knees buckled from the force of the blow.
[ترجمه گوگل] زانوهایش از شدت ضربه خم شد
[ترجمه ترگمان] زانوانش از شدت ضربه به پایین خم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to yield, as to another person (usu. fol. by under).
مترادف: knuckle under, yield
مشابه: capitulate, submit, surrender

جمله های نمونه

1. buckle down
جدا دست به کار شدن،کوشیدن

2. buckle under
تسلیم شدن،سر فرود آوردن،زه زدن

3. please buckle your seat belts
لطفا کمربندهای ایمنی خود را ببندید.

4. camera buckle
تاب خوردن فیلم در دوربین

5. unfasten the buckle and disjoin the two belts
سگک را باز و دو تسمه را از هم جدا کن.

6. a belt with a large buckle
کمربندی با سگک درشت

7. despite all the pressures, he did not buckle under
علیرغم همه ی فشارها سر تسلیم فرود نیاورد.

8. My belt is loose; I didn't buckle it up tightly enough.
[ترجمه گوگل]کمربندم شل است من آن را به اندازه کافی محکم بستم
[ترجمه ترگمان]کمربند من شل شده و به اندازه کافی محکم it
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He wore a belt with a large brass buckle.
[ترجمه گوگل]او یک کمربند با سگک بزرگ برنجی بسته بود
[ترجمه ترگمان]کمربندی از سگک برنزی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The steel pillars began to buckle.
[ترجمه گوگل]ستون های فولادی شروع به کمانش کردند
[ترجمه ترگمان]ستون های فولادی از هم باز شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The door was beginning to buckle from the intense heat.
[ترجمه گوگل]در از شدت گرما شروع به کمانش شدن کرده بود
[ترجمه ترگمان]در کم کم از شدت گرمای شدید باز می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The boot wouldn't buckle.
[ترجمه گوگل]چکمه قفل نمی شد
[ترجمه ترگمان]چکمه به درد نمی خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. John felt his knees start to buckle.
[ترجمه گوگل]جان احساس کرد زانوهایش شروع به خم شدن کردند
[ترجمه ترگمان]جان احساس کرد که زانوهایش خم می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He'll have to buckle down soon if he wants to pass these exams.
[ترجمه گوگل]اگر بخواهد در این امتحانات قبول شود باید به زودی دست و پا بزند
[ترجمه ترگمان]اگر می خواست این امتحان را رد کند باید خیلی زود خم می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The steel frames began to buckle under the strain.
[ترجمه گوگل]قاب های فولادی زیر فشار شروع به کمانش کردند
[ترجمه ترگمان]قالب های فولادی تحت فشار قرار گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I felt faint and my knees began to buckle.
[ترجمه گوگل]احساس ضعف کردم و زانوهایم شروع به خم شدن کردند
[ترجمه ترگمان]احساس ضعف کردم و زانوهایم شروع به buckle کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پیچ (اسم)
loop, turn, curve, ramp, vortex, knee, bolt, screw, twist, twine, buckle, convolution, furl, rick, wimple, crisping, embroglio, insinuation, involution, kink, meander, vis, whorl, winder

قلاب (اسم)
link, grapnel, grappling, fish hook, hank, bracket, hook, clasp, pullback, buckle, tach, tache, gib, staple, creel, crampon, hamulus, grapple, frog, trigger, holdfast, pennant

سگک (اسم)
buckle, doggy, tach, tache

تسمه فلزی (اسم)
strap, buckle

باسگک بستن (فعل)
buckle

دست و پنجه نرم کردن (فعل)
scrimmage, buckle

خم شدن (فعل)
decline, bow, lean, bend, be inclined, stoop, sag, recline, leant, buckle, wilt

تخصصی

[عمران و معماری] کمانه زدن - کمانش کردن
[زمین شناسی] کمانه کردن، کمانش کردن
[ریاضیات] سگک، قلاب، کمانه کردن
[مهندسی گاز] خم شدن، تاشدن

انگلیسی به انگلیسی

• clasp; knob, bend, protrusion
clasp, clamp, fasten, belt; bend, warp; be bent or warped; give way, yield
a buckle is a piece of metal or plastic attached to one end of a belt or strap and used to fasten it.
if you buckle a belt or strap, you fasten it.
if an object buckles or if something buckles it, it becomes bent as a result of severe heat or force.
if your legs or knees buckle, they bend because they have become very weak or tired.
if you buckle down to something, you start working seriously at it.
if you buckle under to a person or situation, you do what they require you to do, even though you do not want to.

پیشنهاد کاربران

1. سگک ، قلاب ، 2. تاب. موج. کجی 3. خمش. کمانش 4. بستن. به کمر بستن 5. سگگ چیزی را بستن یا انداختن 6. بسته شدن. قلاب شدن 7. شروع کردن. کمر به کاری بستن 8. تاب برداشتن. کج شدن. خم شدن 9. تاب انداختن. خم کردن. کج کردن 10. به زانو در امدن. تسلیم شدن
...
[مشاهده متن کامل]

مثال:
a belt buckle
یک سگک کمربند
he buckled the belt round his waist
او کمربند را دور کمرش بست.
the front axle buckled
محور {چرخ} جلو کج شده

بستن یا محکم کردن چیزی با سگک. همچنین می تواند به معنای خم شدن یا فرو ریختن تحت فشار باشد.
تسلیم شدن یا فرو ریختن تحت فشار
مترادف؛ Fasten, clasp, collapse, give way
متضاد؛ Unbuckle, release, straighten
...
[مشاهده متن کامل]

مثال؛
She buckled her seatbelt before starting the car.
The bridge buckled under the weight of the heavy truck.
He felt like he was going to buckle from the pressure at work.

buckle 2 ( n )
buckle
buckle 1 ( n ) ( bʌkl ) =a piece of metal or plastic used for joining the ends of a belt or for fastening a part of a bag, shoe, etc.
buckle
Buckle as a verb:to fasten
Buckle به عنوان فعل به معنای محکم بستن میشه
Buckle as a noun
و buckle به عنوان اسم به معنی سگک کمربند هست
در حالت اسم:
قلاب ، سگک ( کمربند ، قفل ، کیف و غیره )
در حالت فعل:
1. ( قلاب و سگک کمربند و غیره ) سفت کردن ، محکم بستن
2. ( تحت تاثیر نیرو و فشار یا وزن ) خم کردن ، شکستن ، آسیب زدن
3. از پا و زانو افتادن
( از دیکشنری آکسفورد )
buckle
4 تا معنی میده به عنوان فعل و یک معنی داره به عنوان اسم:
1. خم کردن، 2. شل شدن زانو یا سست شدن پا، 3. مجبور شدن یا تسلیم شدن، 4. بستن verb
5. سگک noun [countable]
معمولا همراه این کلمات میاد:کالوکیشنها:
...
[مشاهده متن کامل]

1. buckle under
3. buckle under the pressure/strain/weight
4. buckle something on/up/together
نکته:
buckle up آماده باش! ) کمربندت رو ببند )
buckle down دست به کار شدن، آستین ها را بالا زدن
و اما مثالها:
Example
1. The rails buckled under the intense heat of the fire.
2. John felt his knees start to buckle. جان احساس کرد زانوهایش شروع به خم شدن کردند.
3. He refused to buckle. او نپذیرفت تا تسلیم شود. او سر خم نکرد
3 . A weaker person would have buckled under the weight of criticism.
4. Amy buckled the belt around her waist.
5. shoes with silver buckles
در نهایت هم معنی ها:
شل شدن زانو یا سست شدن پا: give way
مجبور شدن یا تسلیم شدن : give in

کمانش در مهندسی مکانیک
buckle ( خوردگی )
واژه مصوب: کیس
تعریف: شیارهایی با انحنای ملایم و معمولاً چندشاخه غالباً در سطح فوقانی یا تحتانی قطعۀ ریختگی که به سبب انبساط سیلیس و طبله کردن ماسه و شکستگی آن ایجاد می شود
( در مورد کمربند و تسمه و غیره ) سگک، قلاب کمربند، شیر، گیره، بستن ( کمربند و غیره ) ، قلاب کردن یا شدن، بستن سگک، هر وسیله ی سگک مانند، تزیین گیره مانند، سگک کفش، ( مهجور ) گلاویز شدن، درگیر شدن، وارد کشمک
سگک
خم شدن در اثر فشار و فروریختن
Bend and give way under the pressure
Her legs came unhinged and she
buckled.
سر خم کردن
شل شدن زانو
Belt buckle
سگک کمربند
Buckle your seat belt=fasten your seat belt :
کمربندتو ببند
بعضی مواقع به معنی �خم کردن� هست
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس