bruise

/ˈbruːz//bruːz/

معنی: کبود شدگی، تباره، ضغطه، ضرب، کوبیدن، زدن، کبود شدن، کبود کردن، کوفته شدن
معانی دیگر: (آسیب به بافت بدنی به واسطه ی ضربه و غیره بدون پاره شدن پوست و معمولا همراه با کبود شدگی) کوفتگی، کبود شدگی پوست، کبودی، کوفته کردن یا شدن، کبود کردن یا شدن، (میوه) آبگز شدن، (احساسات کسی را) جریحه دار کردن، رنجاندن، آزردن، رنجه، آزار، آزردگی، ساییدن، ضربت دیدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bruises, bruising, bruised
(1) تعریف: to wound or damage without causing a break or rupture.
مترادف: contuse
مشابه: blemish, damage, discolor, hurt, injure, mar, wound

- She hit a rock when she fell and bruised her arm.
[ترجمه .] وقتی که می افتاد دستش به سنگ خورد و کبود شد.
|
[ترجمه helma] وقتی که افتاد دستش به سنگ خورد و کبود شد.
|
[ترجمه شان] هنگامی که داشت می افتاد، بازویش به صخره خورد، و کبود شد.
|
[ترجمه گوگل] او هنگام افتادن به سنگ برخورد کرد و بازویش کبود شد
[ترجمه ترگمان] وقتی افتاد و بازویش را کبود کرد به سنگی برخورد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to hurt slightly by unkind words or acts.
مترادف: hurt, injure, wound
مشابه: offend

- Her sarcasm bruised my feelings.
[ترجمه شان] لحن طعنه آمیز او، احساسات مرا جریحه دارکرد ( موجب آزردگی من شد ) .
|
[ترجمه گوگل] طعنه او احساساتم را کبود کرد
[ترجمه ترگمان] لحن طعنه زن احساساتم را جریحه دار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to have or develop a physical bruise.
مشابه: mark, wound

- I bruise easily.
[ترجمه شان] ( بدن من ) خیلی آسان ( سریع - راحت ) ، کبود می شود.
|
[ترجمه گوگل] من راحت کبود میشم
[ترجمه ترگمان] به راحتی کبود می شوم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: an injury in which there is no break or rupture in the skin; black-and-blue mark.
مترادف: contusion
مشابه: blemish, discoloration, injury, mark

- The bruise was deep purple and looked very painful.
[ترجمه ذکریا] کبود رنگ بنفش عمیق داشت و بسیار دردناک به نظر می رسید
|
[ترجمه شان] آسیب وارده ( به بافت بدن ) ءموجب کبودی شدیدی شده بود، و بسیار دردناک به نظر می رسید.
|
[ترجمه گوگل] کبودی بنفش تیره بود و بسیار دردناک به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان] کبود بود و بسیار دردناک به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- How did you get that bruise on your leg?
[ترجمه مقلی] چرا پایت کبود شده؟
|
[ترجمه شان] آن کبودی چگونه در ساق پایت ایجاد شده؟
|
[ترجمه دکتر مسرور] چی شده که پایت کبوده؟!
|
[ترجمه گوگل] چطور آن کبودی روی پای خود را گرفتید؟
[ترجمه ترگمان] چطوری اون کبودی روی پات رو گیر آوردی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the bruise blacked around his eye
اثر ضربه دور چشمش را سیاه کرد.

2. tomatoes readily bruise unless carefully packaged
گوجه فرنگی اگر با دقت بسته بندی نشود زود صدمه می بیند.

3. Let me have a look at that bruise. Oh, that's a beaut!
[ترجمه گوگل]بگذارید نگاهی به آن کبودی بیندازم اوه، این زیبایی است!
[ترجمه ترگمان] بذار یه نگاهی به این کبودی بندازم چه زیباست!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The bruise on his stomach ached with a steady throb.
[ترجمه گوگل]کبودی روی شکمش با یک ضربان ثابت درد می کرد
[ترجمه ترگمان]کبودی روی شکمش با تپش منظم درد می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She's got a nasty bruise on her shin.
[ترجمه گوگل]او یک کبودی بد روی ساق پا دارد
[ترجمه ترگمان] یه کبودی بد روی ساق پاش داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He had a bruise just below his right eye.
[ترجمه گوگل]دقیقا زیر چشم راستش کبودی داشت
[ترجمه ترگمان]درست زیر چشم راستش کبود شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Don't drop the peaches they bruise easily.
[ترجمه گوگل]هلوهایی که به راحتی کبود می شوند را رها نکنید
[ترجمه ترگمان]میوه ها را کنار نگذار، به راحتی کبود می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Bananas and other soft fruits bruise easily.
[ترجمه گوگل]موز و سایر میوه های نرم به راحتی کبود می شوند
[ترجمه ترگمان]موز و دیگر میوه ها نرم به راحتی خرد می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. A bruise had formed below his left eye.
[ترجمه گوگل]زیر چشم چپش کبودی ایجاد شده بود
[ترجمه ترگمان]زیر چشم چپش کبودی دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. How did you bruise your arm?
[ترجمه گوگل]چجوری دستتو کبود کردی؟
[ترجمه ترگمان]چطوری دستت رو کبود کردی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The bruise was a sort of mushroom shape.
[ترجمه گوگل]کبودی به شکل قارچی بود
[ترجمه ترگمان]کبودی شکل قارچ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Be sure to store them carefully as they bruise easily.
[ترجمه گوگل]حتما آنها را با احتیاط نگهداری کنید زیرا به راحتی کبود می شوند
[ترجمه ترگمان]مطمئن شوید که آن ها را با دقت و به هنگام کوفتگی، ذخیره کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She had used make-up skilfully to mask the bruise.
[ترجمه گوگل]او به طرز ماهرانه ای از آرایش برای پوشاندن کبودی استفاده کرده بود
[ترجمه ترگمان]او با مهارت از آن استفاده کرده بود تا کبودی را بپوشاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Don't drop apples, they bruise easily.
[ترجمه گوگل]سیب ها را رها نکنید، آنها به راحتی کبود می شوند
[ترجمه ترگمان]سیب نخورید، به آسانی کبود می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کبود شدگی (اسم)
bruise

تباره (اسم)
bruise

ضغطه (اسم)
compression, shock, pressure, bruise, squeezing, compressing, contusion, forcing, trauma, pressuring

ضرب (اسم)
chop, impact, strike, stroke, hit, bop, shock, beat, butt, drum, blow, impulse, multiplication, coining, bruise, fib, box, buffet, buff, punch, slash, smite, cob, coinage, stab, wham, ictus, sock

کوبیدن (فعل)
grind, stub, forge, beat, thrash, fustigate, mallet, ram, berry, knock, pummel, flail, drive, bruise, stave, hammer, frap, pash, smite, nail, pound, thresh, whang

زدن (فعل)
cut off, cut, attain, get, strike, stroke, hit, play, touch, bop, lop, sound, haze, amputate, beat, slap, put on, tie, fly, clobber, slat, belt, whack, drub, mallet, chap, throb, imprint, knock, pummel, bruise, pulsate, spray, bunt, pop, frap, smite, nail, clout, poke, ding, shoot, pound, inject, lam, thwack, snip

کبود شدن (فعل)
bruise

کبود کردن (فعل)
bruise

کوفته شدن (فعل)
bruise

انگلیسی به انگلیسی

• area of discoloration on the skin caused by a blow, contusion
cause a wound, make a contusion, injure; be injured, be wounded
a bruise is an injury produced when a part of your body is hit and a purple mark appears.
if you bruise a part of your body, you accidentally injure yourself so that a purple mark appears under your skin.

پیشنهاد کاربران

1. کبودی. کبود شدگی. خون مردگی 2. ( میوه ) لک 3. کبود کردن 4. کبود شدن 5. ( میوه ) لک شدن. لک افتادن 6. لک کردن. لک انداختن 7. ( فلز و چوب و غیره ) زخمی کردن. خط انداختن. 8. جریحه دار کردن. آزردن
مثال:
...
[مشاهده متن کامل]

a bruise across her forehead
یک کبود شدگی در سرتاسر پیشانی اش.
her face was badly bruised
صورتش به طرز بدی کبود شده بود.
every one of the apples is bruised
همه سیبها لکه دار شده اند.
Eric's ego was bruised
شخصیت اریک جریحه دار و آزرده شده بود.

جریحه دار شدن ( احساسات )
جریحه دار شدن احساسات
اثر کوفتگی و کبودشدگی روی بدن
کبود کردن؛ کبودی
خون مردگی، کوبیدن، کبود کردن، زدن، ساییدن، کبود شدن، ضربت دیدن، کوفته شدن، کبودشدگی، تباره، ورزش: کوفتگی
در تلفظ توجه کنین که حرف i سایلنت هست.
bruise 2 ( n ) =a mark on a fruit or vegetable where it is damaged
bruise
bruise 1 ( n ) ( bruz ) =a blue, brown, or purple mark that appears on the skin after sb has fallen, been hit, etc. , e. g. to be covered in bruises. cuts and bruises. a huge bruise over his eye.
bruise
در جایگاه فعل می توان کوفتن، کوبیدن و زدن یا ضربت وارد کردن ترجمه کرد.
اگر مفید بود لطفاً لایک کنید ❤️
کبود، ضرب دیدگی، آسیب
: an injury especially to the feelings
رنجیده خاطر شدن، آزرده شدن
کبود شدگی
فعل = کبود شدن/کردن
اسم = کبودی
noun
[count]
1 : a dark and painful area on your skin that is caused by an injury
◀️He had a bad bruise on his leg after he fell.
2 : a dark area on a plant or piece of fruit that has been damaged
...
[مشاهده متن کامل]

◀️a bruise on an apple
verb
1 a [ obj] : to cause a bruise on ( part of a person's body, a piece of fruit, etc. )
◀️She bruised her knee when she fell.
— often used as ( be ) bruised
◀️His arms and legs were badly bruised in the accident.
b [no obj] : to get a bruise
She bruises easily. [=she gets bruises from minor injuries that◀️ would not cause bruises in most people]
2 [ obj] : to hurt ( someone's confidence, feelings, etc. ) through speech or actions
◀️I don't want to bruise anyone's feelings
— usually used as ( be ) bruised
◀️His ego was badly bruised when he lost the race.
◀️There were bruised feelings after he was thrown out of the band.
۱. کبودگی، کوفتگی
۲. کبود کردن، لکه دار کردن، کوفتن
? you want me to fight back
I do. It gives me an excuse to bruise you up while I laugh at you

کبود شدگی
Miraculously he was thrown clear ( = out of the vehicle when it crashed ) and suffered nothing more than severe bruising
✔️ ( آسیب به بافت بدنی به واسطه ی ضربه و غیره بدون پاره شدن پوست و معمولا همراه با کبود شدگی ) کوفتگی، کبود شدگی پوست
His chest was covered in bruises
کبودی
سیاه شدن یاکبودی هم. راه با درد شدید

خون مردگی
کبودی پوست بدن که بدون خونریزی باشد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس