broody

/ˈbruːdi//ˈbruːdi/

معنی: قابل تخم گذاری، افسرده، متفکر
معانی دیگر: کرچ، آماده ی روی تخم خوابیدن (ماکیان)

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: broodier, broodiest
مشتقات: broodily (adv.), broodiness (n.)
(1) تعریف: tending to brood or worry; moody.

(2) تعریف: ready to lay eggs, as poultry.

جمله های نمونه

1. I get broody when I see baby clothes in shop windows.
[ترجمه گوگل]وقتی توی ویترین مغازه ها لباس بچه می بینم گیج می شوم
[ترجمه ترگمان]من افسرده میشم وقتی لباس بچه رو تو ویترین مغازه ها می بینم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Why are you so broody today?
[ترجمه گوگل]چرا امروز انقدر خجالتی هستی؟
[ترجمه ترگمان]چرا امروز اینقدر broody؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He became very withdrawn and broody.
[ترجمه گوگل]او بسیار گوشه گیر و متفکر شد
[ترجمه ترگمان]بسیار افسرده و افسرده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Much to her surprise, Ruth started feeling broody in her late twenties.
[ترجمه گوگل]با کمال تعجب، روت در اواخر دهه بیست زندگی خود احساس بدبینی کرد
[ترجمه ترگمان]روت که بیش از بیست سال پیش در تعجب بود احساس کرد که در بیست سالگی خود را افسرده کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. They're a broody looking fivesome, all dark clothes and darker expressions.
[ترجمه گوگل]آن‌ها یک پنج نفره به نظر می‌رسند، همه لباس‌های تیره و حالت‌های تیره‌تر دارند
[ترجمه ترگمان]آن ها افسرده و افسرده به نظر می رسیدند، همه لباس های تیره و چهره تیره تر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I was left broody, solemn, sad.
[ترجمه گوگل]من غمگین، موقر، غمگین مانده بودم
[ترجمه ترگمان]من افسرده و افسرده و افسرده از حال رفته بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Men, under these circumstances, would have no broody gene of their own.
[ترجمه گوگل]در این شرایط، مردان هیچ ژنی برای خود ندارند
[ترجمه ترگمان]مردان تحت این شرایط، هیچ ژن broody نداشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Once he put a broody hen on a clutch of eggs and ten little chicks hatched out.
[ترجمه گوگل]یک بار یک مرغ جوجه‌آور را روی دسته‌ای از تخم‌ها گذاشت و ده جوجه کوچک بیرون آمدند
[ترجمه ترگمان]یک بار مرغ broody را روی دسته ای تخم مرغ و ده جوجه کوچولو ریخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The broody hens were taken and the young pheasants ignored.
[ترجمه گوگل]مرغ های جوجه آور گرفته شدند و قرقاول های جوان نادیده گرفته شدند
[ترجمه ترگمان]مرغ های broody گرفته شدند و قرقاول ها جو را نادیده گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Damian's been really broody lately.
[ترجمه گوگل]دامیان اخیراً واقعاً بداخلاق بوده است
[ترجمه ترگمان]این اواخر \"دیمن\" خیلی افسرده بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I still feel broody but my girlfriend has two children of her own which feels like the ready-made family I never thought I'd find.
[ترجمه گوگل]من هنوز احساس بدبختی می کنم، اما دوست دخترم برای خودش دو فرزند دارد که مثل خانواده آماده ای است که هرگز فکر نمی کردم پیدا کنم
[ترجمه ترگمان]من هنوز احساس broody می کنم، اما دوست دخترم دوتا بچه دارد که به نظر من خانواده آماده است - هرگز فکر نمی کردم که پیدا کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Those broody kids who watch Twilight probably are very into the fact that you're a musician.
[ترجمه گوگل]آن بچه‌های باهوشی که توایلایت را تماشا می‌کنند، احتمالاً به این واقعیت علاقه دارند که شما یک موسیقی‌دان هستید
[ترجمه ترگمان]آن بچه های broody که گرگ ومیش میش را تماشا می کنند به احتمال زیاد وارد این واقعیت می شوند که شما موسیقی دان هستید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They are becoming the broody ones, they are more likely to want to settle down sooner.
[ترجمه گوگل]آن‌ها در حال تبدیل شدن به آدم‌های بدخلق هستند، به احتمال زیاد می‌خواهند زودتر ساکن شوند
[ترجمه ترگمان]آن ها در حال تبدیل شدن به the هستند که به احتمال زیاد می خواهند زودتر حل شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. According to research, men are getting broody too.
[ترجمه گوگل]بر اساس تحقیقات، مردان نیز بدخلق می شوند
[ترجمه ترگمان] با توجه به تحقیقات، مردا هم افسرده میشن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قابل تخم گذاری (صفت)
broody

افسرده (صفت)
gloomy, depressed, glum, pensive, hypochondriac, cheerless, dejected, downhearted, broody, downbeat, heartless, low-spirited, withering, heavy-hearted, saturnine, woebegone

متفکر (صفت)
musing, mindful, thoughtful, pensive, large-minded, broody, thinking, contemplative, reflecting, cogitative

انگلیسی به انگلیسی

• sulky; worried
someone who is broody is thinking a lot about something that makes them unhappy.
if a woman is broody, she wants to have children, and spends a lot of time thinking about it.
a broody hen is ready to lay or sit on eggs.

پیشنهاد کاربران

adjective ( OF MOOD )
always thinking about things that make you unhappy
صفت
همیشه به چیزهایی فکرکردن که انسان را ناراحت می کند.
A broody person is one who is deep in thought or contemplation, often with a moody or pensive demeanor
...
[مشاهده متن کامل]

فردی است که عمیقاً در فکر یا تعمق است، اغلب با بدخلقی یا حالت افسردگی.
Katie had been acting broody all day, lost in thought and barely speaking to anyone
Whenever Jack was feeling broody, he would retreat to his favorite coffee shop to write in his journal
Even though she tried to hide it, Sarah's broody expression gave away the fact that something was bothering her

زانوی غم بغل گرفتن
زنی که دوست دارد بچه بیاره و مادر شه
زای لَخت، زایناک

بپرس