• shattered; out of working order, got ruined (e.g.,"our dishwasher is broken-down"; "broken down car"); infirm, weak from illness or age (e.g., "a broken down horse") a broken-down vehicle or machine no longer works because it has something wrong with it.
پیشنهاد کاربران
قراضه زهوار در رفته
تخریب شده. خراب شده. داغون شده.
تقسیم شده
منسوخ شده
فروریخته، فروپاشیده، درهم پاشیده، ازهم پاشیده
خراب شده
بخشبندی شدن، تجزیه شدن، دسته بندی شدن، مشتق شدن،
اگر وسایل نقلیه مانند اتومبیل، وانت و . . . از کار بیوفتند از صفت broken down یعنی "خراب " استفاده می شود برای سایر وسایل برقی مانند رادیو، تلویزیون و . . . که از کار بیوفتند صرفا از صفت broken استفاده می کنیم