صفت ( adjective )
حالات: brittler, brittlest
حالات: brittler, brittlest
• (1) تعریف: easily broken, esp. along smooth fracture lines.
• مترادف: shivery
• متضاد: ductile, flexible
• مشابه: breakable, crumbly, delicate, fragile, frail, frangible
• مترادف: shivery
• متضاد: ductile, flexible
• مشابه: breakable, crumbly, delicate, fragile, frail, frangible
- Her bones were brittle, and she was very afraid of falling.
[ترجمه شان] ( چون ) استخوان های آن زن شکننده بود، از افتادن خیلی میترسید.|
[ترجمه گوگل] استخوان هایش شکننده بود و از افتادن بسیار می ترسید[ترجمه ترگمان] استخوان های او ضعیف بودند و از افتادن خیلی می ترسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The freezing cold made the rubber hose brittle.
[ترجمه گوگل] سرمای یخبندان شلنگ لاستیکی را شکننده کرد
[ترجمه ترگمان] سرمای انجماد لوله لاستیکی را شکننده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سرمای انجماد لوله لاستیکی را شکننده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She often complained of her brittle fingernails.
[ترجمه گوگل] او اغلب از شکنندگی ناخن هایش شکایت داشت
[ترجمه ترگمان] او اغلب از ناخن های شکننده او شکایت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او اغلب از ناخن های شکننده او شکایت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: not of an adaptable or easygoing disposition; easily offended or upset.
• مترادف: inflexible, touchy
• متضاد: relaxed
• مشابه: hidebound, rigid, sensitive, unyielding
• مترادف: inflexible, touchy
• متضاد: relaxed
• مشابه: hidebound, rigid, sensitive, unyielding
- He was so brittle that one always had to deal with him cautiously.
[ترجمه گوگل] او آنقدر شکننده بود که همیشه باید با احتیاط با او برخورد کرد
[ترجمه ترگمان] اون خیلی شکننده بود که همیشه با احتیاط با اون روبرو می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون خیلی شکننده بود که همیشه با احتیاط با اون روبرو می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: having or showing little warmth or compassion; cold.
- My grandfather had been a brittle man, and my father grew up feeling estranged from him.
[ترجمه گوگل] پدربزرگ من مردی شکننده بود و پدرم با احساس بیگانگی از او بزرگ شد
[ترجمه ترگمان] پدربزرگم یک مرد ضعیف بود و پدرم نسبت به او احساس دوری می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پدربزرگم یک مرد ضعیف بود و پدرم نسبت به او احساس دوری می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: brittlely (brittly) (adv.), brittleness (n.)
مشتقات: brittlely (brittly) (adv.), brittleness (n.)
• : تعریف: a sheet candy made of caramelized sugar and nuts.
• مشابه: candy, confection
• مشابه: candy, confection
- My aunt made delicious peanut brittle.
[ترجمه گوگل] عمه من بادام زمینی خوشمزه شکننده درست کرد
[ترجمه ترگمان] خاله ام یه بادوم زمینی خوش مزه درست کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خاله ام یه بادوم زمینی خوش مزه درست کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید