brittle

/ˈbrɪtl̩//ˈbrɪtl̩/

معنی: شکننده، ترد، بی دوام، زودشکن
معانی دیگر: سخت و خمش ناپذیر، (بیشتر در مورد صدا) زیر، بلند و تیز، (مجازی) آسیب پذیر، انعطاف ناپذیر، سرد و بی محبت، نوعی آب نبات ترد و آجیل دار

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: brittler, brittlest
(1) تعریف: easily broken, esp. along smooth fracture lines.
مترادف: shivery
متضاد: ductile, flexible
مشابه: breakable, crumbly, delicate, fragile, frail, frangible

- Her bones were brittle, and she was very afraid of falling.
[ترجمه شان] ( چون ) استخوان های آن زن شکننده بود، از افتادن خیلی میترسید.
|
[ترجمه گوگل] استخوان هایش شکننده بود و از افتادن بسیار می ترسید
[ترجمه ترگمان] استخوان های او ضعیف بودند و از افتادن خیلی می ترسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The freezing cold made the rubber hose brittle.
[ترجمه گوگل] سرمای یخبندان شلنگ لاستیکی را شکننده کرد
[ترجمه ترگمان] سرمای انجماد لوله لاستیکی را شکننده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She often complained of her brittle fingernails.
[ترجمه گوگل] او اغلب از شکنندگی ناخن هایش شکایت داشت
[ترجمه ترگمان] او اغلب از ناخن های شکننده او شکایت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: not of an adaptable or easygoing disposition; easily offended or upset.
مترادف: inflexible, touchy
متضاد: relaxed
مشابه: hidebound, rigid, sensitive, unyielding

- He was so brittle that one always had to deal with him cautiously.
[ترجمه گوگل] او آنقدر شکننده بود که همیشه باید با احتیاط با او برخورد کرد
[ترجمه ترگمان] اون خیلی شکننده بود که همیشه با احتیاط با اون روبرو می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: having or showing little warmth or compassion; cold.

- My grandfather had been a brittle man, and my father grew up feeling estranged from him.
[ترجمه گوگل] پدربزرگ من مردی شکننده بود و پدرم با احساس بیگانگی از او بزرگ شد
[ترجمه ترگمان] پدربزرگم یک مرد ضعیف بود و پدرم نسبت به او احساس دوری می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: brittlely (brittly) (adv.), brittleness (n.)
• : تعریف: a sheet candy made of caramelized sugar and nuts.
مشابه: candy, confection

- My aunt made delicious peanut brittle.
[ترجمه گوگل] عمه من بادام زمینی خوشمزه شکننده درست کرد
[ترجمه ترگمان] خاله ام یه بادوم زمینی خوش مزه درست کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. brittle tones
آهنگ های کوتاه و تیز

2. a brittle alliance
اتحاد زودشکن

3. his brittle knocking on the door was familiar
صدای تق تق در زدن او آشنا بود.

4. peanut brittle
آب نبات بادام زمینی

5. a dead tree with brittle branches
درخت خشک با شاخه های شکننده

6. the ottoman empire had become brittle
امپراطوری عثمانی آسیب پذیر شده بود.

7. As you get older your bones become increasingly brittle.
[ترجمه گوگل]با افزایش سن استخوان های شما به طور فزاینده ای شکننده می شوند
[ترجمه ترگمان]وقتی پیرتر می شوید استخوان های شما به طور فزاینده ای ترد می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The paint was brittle with age.
[ترجمه گوگل]رنگ با افزایش سن شکننده بود
[ترجمه ترگمان]رنگ با گذشت زمان شکننده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The pond was covered in a brittle layer of ice.
[ترجمه گوگل]حوض در لایه ای شکننده از یخ پوشیده شده بود
[ترجمه ترگمان]برکه با لایه ای از یخ پوشیده شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She was diagnosed as having brittle bones.
[ترجمه گوگل]تشخیص داده شد که او استخوان های شکننده دارد
[ترجمه ترگمان]او تشخیص داده شد که استخوان های ترد دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The orchestra was brittle in tone.
[ترجمه گوگل]صدای ارکستر شکننده بود
[ترجمه ترگمان]ارکستر در صدایش ضعیف و شکننده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He spoke with the brittle confidence of someone who, underneath, was very worried.
[ترجمه گوگل]او با اعتماد به نفس ضعیف کسی که در زیر آن بسیار نگران بود صحبت کرد
[ترجمه ترگمان]او با اعتماد به نفس شکننده کسی که در زیر آن ها بود، خیلی نگران بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The pizza base retains its crispness without becoming brittle.
[ترجمه گوگل]پایه پیتزا تردی خود را بدون شکننده شدن حفظ می کند
[ترجمه ترگمان]پایه پیتزا بدون ترد شدن، crispness خود را حفظ می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. 'Not at all,' she said in a brittle voice, avoiding his eye.
[ترجمه گوگل]او با صدایی شکننده گفت: «اصلاً نه »
[ترجمه ترگمان]با صدایی ضعیف و شکننده گفت: نه اصلا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She gave a brittle laugh and turned away.
[ترجمه گوگل]خنده شکننده ای کرد و برگشت
[ترجمه ترگمان]او خندید و رویش را برگرداند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Pine is brittle and breaks.
[ترجمه گوگل]کاج شکننده است و می شکند
[ترجمه ترگمان]پاین ترد و ترد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شکننده (صفت)
frail, fragile, brittle, frangible, friable, refringent, shivery

ترد (صفت)
tender, plucky, soft, fragile, brittle, frangible, friable, crisp, crispy, eggshell, mealy

بی دوام (صفت)
fugacious, flimsy, fugitive, brittle, ephemeral, horary, short-lived

زودشکن (صفت)
fragile, brittle

تخصصی

[عمران و معماری] شکننده - ترد - خشکه - خردشونده
[کامپیوتر] شکننده . ترد- درست کار کردن اما به گونه ای که با تغییرات اندک در شرایط به آسانی گسیخته شود متضاد robust
[مهندسی گاز] شکننده، ترد
[زمین شناسی] شکننده ،خرد شونده
[نساجی] ترد - شکننده
[پلیمر] شکننده، تُرد

انگلیسی به انگلیسی

• friable; fragile, breakable; sensitive
a brittle object or substance is hard but easily broken.
a brittle sound is short, loud, and sharp.

پیشنهاد کاربران

** سخت اما شکننده و به راحتی قابل شکستن یا خرد شدن
** چیزی که شکننده یا به راحتی قابل تخریب است، مانند احساسات یا روابط
** این اصطلاح اغلب در زمینه های فیزیکی و احساسی برای توصیف چیزهایی که به راحتی شکسته یا تخریب می شوند استفاده می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

مترادف: Fragile, breakable, delicate
متضاد: Durable, sturdy, resilient
مثال؛
The old bone was brittle and broke easily.
Her brittle mood was evident as she reacted sharply to the slightest provocation.
The brittle glass figurine shattered when it fell.

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: Easily broken or damaged; fragile 🍽
🔍 مترادف: Fragile
✅ مثال: The brittle glass shattered when it hit the ground.
به آدم سرد و نجوش و بی محبت هم میگن
Brittle selfish guy
Her voice had become brittle
صداش ضعیف و شکننده شده بود
زودشکن. [ ش ِ ک َ ] ( نف مرکب ) ترد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : خربق سیاه. . . زودشکن باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً ) . بوره ارمنی بهتر باشد. . . متخلخل و زودشکن و سپید و یا گلگون بود. ( ایضاً ) .
adjective
[or more brittle; most brittle]
1 : easily broken or cracked
◀️brittle glass
◀️brittle bones
2 : not strong : easily damaged
◀️The countries formed a brittle [=fragile] alliance
...
[مشاهده متن کامل]

3 : sharp in sound
◀️a brittle laugh
◀️a high, brittle voice
Brittle : ترد
Brittleness : تردی

brittle ( ژئوفیزیک )
واژه مصوب: شکننده
تعریف: [ژئوفیزیک] ویژگی ماده‏ای که بدون تغییر شکلِ موم‏سان بشکند|||[علوم و فنّاوری غذا] ویژگی مادۀ غذایی ای که براثر فشار به آسانی می شکند
so hard that it breaks easily.
پوکی استخوان: brittle bone
​hard but easily broken

بپرس