briskly


بچابکی، تند

جمله های نمونه

1. bicycles are selling briskly
دوچرخه ها خوب به فروش می رسند.

2. he was walking briskly down the street
با چابکی در راستای خیابان راه می رفت.

3. He walked along briskly, twirling his cane in the air.
[ترجمه گوگل]با تند تند راه می رفت و عصایش را در هوا می چرخاند
[ترجمه ترگمان]شتابان راه می رفت و عصایش را در هوا می چرخاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He rubbed his face briskly with the towel.
[ترجمه گوگل]سریع صورتش را با حوله مالید
[ترجمه ترگمان]صورتش را با حوله مالید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He walked briskly along the path swinging his rolled-up umbrella.
[ترجمه گوگل]با تند تند در امتداد مسیر قدم زد و چتر خود را تاب داد
[ترجمه ترگمان]در حالی که چتر rolled را تاب می داد، از کوره راه دور شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. They briskly exchanged greetings before starting the session.
[ترجمه گوگل]آنها قبل از شروع جلسه به سرعت به تبادل نظر پرداختند
[ترجمه ترگمان]قبل از شروع جلسه با شتاب سلام و احوال پرسی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The young herdsman briskly mounted a horse that was inclined to act up with an unaccustomed rider.
[ترجمه گوگل]گله‌دار جوان به سرعت سوار اسبی شد که تمایل داشت با یک سوار غیرعادی رفتار کند
[ترجمه ترگمان]چوپان جوان با چابکی و چابکی سوار اسبی شد که میل داشت به سواری عادت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Eve walked briskly down the corridor to her son's room.
[ترجمه گوگل]حوا به سرعت از راهرو به سمت اتاق پسرش رفت
[ترجمه ترگمان]ای و دوان دوان از راهرو به اتاق پسرش رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. A trader said gold sold briskly on the local market.
[ترجمه گوگل]یک تاجر گفت که طلا در بازار محلی به سرعت فروخته می شود
[ترجمه ترگمان]یک تاجر گفت که طلا به سرعت در بازار محلی به فروش می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A scowling man briskly led the Queen's husband away from the great unwashed.
[ترجمه گوگل]مردی اخم‌زده شوهر ملکه را با تند و تیز از شست‌و‌شوی بزرگ دور کرد
[ترجمه ترگمان]مرد ابرو درهم کشید و شوهر ملکه را از دست شویی بزرگ بیرون کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Beat the eggs whites briskly until soft peaks form.
[ترجمه گوگل]سفیده های تخم مرغ را به سرعت با همزن بزنید تا قله های نرمی تشکیل شود
[ترجمه ترگمان]سفیده تخم مرغ را به تندی می زد، تا این که peaks نرم و نرم شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Two men and a woman were walking briskly down the sidewalk toward him.
[ترجمه گوگل]دو مرد و یک زن با سرعت در پیاده رو به سمت او راه می رفتند
[ترجمه ترگمان]دو مرد و یک زن با چابکی از پیاده رو به طرف او می رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. "Let's get it over with, " he said briskly.
[ترجمه گوگل]او با تند گفت: "بیا کار را تمام کنیم "
[ترجمه ترگمان]به تندی گفت: بیا تمومش کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She stepped briskly out of the club.
[ترجمه گوگل]او به سرعت از باشگاه خارج شد
[ترجمه ترگمان]از باشگاه بیرون آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He entered the room briskly and stood near the door.
[ترجمه گوگل]سریع وارد اتاق شد و نزدیک در ایستاد
[ترجمه ترگمان]شتابان وارد اتاق شد و نزدیک در ایستاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• quickly, briskly, energetically

پیشنهاد کاربران

فِرز
خلاصه وار
سفت وسریع
quickly
به سرعت، بازتاب، خیلی سریع، فورا

بپرس