صفت ( adjective )
حالات: brisker, briskest
مشتقات: briskly (adv.), briskness (n.)
حالات: brisker, briskest
مشتقات: briskly (adv.), briskness (n.)
• (1) تعریف: active or energetic; lively; quick.
• مترادف: animated, lively, quick, swift, vigorous
• متضاد: leisurely, slack, slow
• مشابه: active, alive, bustling, busy, crisp, energetic, peppy, smart, snappy, spirited, sprightly, spry
• مترادف: animated, lively, quick, swift, vigorous
• متضاد: leisurely, slack, slow
• مشابه: active, alive, bustling, busy, crisp, energetic, peppy, smart, snappy, spirited, sprightly, spry
- He took a brisk walk through the park.
[ترجمه \پیروزی] او به سرعت از راه پارک میانبر زد.|
[ترجمه گوگل] او با سرعت در پارک قدم زد[ترجمه ترگمان] از پارک بیرون رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They had a brisk discussion.
[ترجمه گوگل] بحث سریعی داشتند
[ترجمه ترگمان] اونا یه بحث تند داشتن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اونا یه بحث تند داشتن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: stimulating or invigorating.
• مترادف: bracing, invigorating, stimulating
• مشابه: lively, nippy, refreshing
• مترادف: bracing, invigorating, stimulating
• مشابه: lively, nippy, refreshing
- It was a brisk, cool morning.
[ترجمه گوگل] صبح تند و خنکی بود
[ترجمه ترگمان] صبح سرد و خنکی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صبح سرد و خنکی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: sharp and offhand in manner.
• مترادف: abrupt, brusque, curt, offhand, sharp
• مشابه: impolite, rude
• مترادف: abrupt, brusque, curt, offhand, sharp
• مشابه: impolite, rude
- She was rudely brisk to him.
[ترجمه گوگل] او بی ادبانه با او تند بود
[ترجمه ترگمان] او با گستاخی نسبت به او گستاخ شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او با گستاخی نسبت به او گستاخ شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید